eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
⁦😂 خيلے از شبها آدم تو منطقه خوابش نمےبرد وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد ديگران بخوابن یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود. تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول! رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چے شده؟؟ گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!😂 @sabkeshohada @sabkeshohada
😂 يك تانك افتاده بود دنبالش. معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛ آر پی ‌چی ‌زن‌ها را صدا زدند. آنقدر شليك كردند كه تانك منفجر شد.💥 پسر كه به خاكريز رسيد، پرسيديم كجا بودی؟ گفت: «ديشب كه رفتيم جلو، خوابم برده بود. تقصير مادرمه؛ از بس به ما زور می‌كرد سرشب بخوابيم، بد عادت شديم.😂 @sabkeshohada @sabkeshohada
😅 آش صدام⁉️🤔 روزهاي اولي كه خرمشهر آزاد شده بود، توي كوچه پس كوچه‌هاي شهر براي خودمان صفا مي‌كرديم.😎 پشت ديوار خانه مخروبه‌اي به عربي نوشته بود: « عاش الصدام. » يك دفعه راننــ🚗ـــده زد روي ترمز و انگشت به دهان گزيد كه: پس اين مرتيكه آش فروشه!🧐 آن وقت به ما مي‌گويند جاني و خائن و متجاوز!😒 كسي كه بغل دستش نشسته بود، گفت: « پاك آبرومون رو بردي پسر 😐 عاش،بيسواد يعني زند باد!» 😂😂😂😂😂😂   sabkeshohada@sabkeshohada@
حاج عباس مسئول تدارکات گردان بود. او برای جلوگیری از اسراف ، اجناسی را که مورد نیاز بچه ها بود به آنها می داد و مازاد بر آن را جواب رد میداد. کلمه " نداریم" همیشه بر زبانش جاری بود. بچه ها هم برای مزاح می گفتند ، « ندارکات » حاج حسین خرازی روزی به گردان آمد ، او را به تدارکات گردان بردم و گفتم ، ما مسئول تدارکاتی داریم که در خواب هم به خوبی انجام وظیفه می کند !! بالای سر حاج عباس که رسیدیم به حاج حسین گفتم ، حاج عباس را صدا بزن !! او صدا زد ، حاج عباس .... حاج عباس در حالت خواب گفت ، نداریم ! دوباره گفت: ، حاج عباس ! حاج عباس غلتی خورد و گفت ، گفتم که نداریم ، نداریم !! خنده ، حاج حسین را امان نداد ... 📕 رفاقت به سبک تانک @sabkeshohada @sabkeshohada
😂 🌸راحت خوابید نصفه شب کوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع کرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت @sabkeshohada @sabkeshohada
😊 🔰 تکبیر 🔅 سال ۶۱ پادگان ۲۱ حضرت حمزه؛ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻣﺴﻮﻭﻟﻴﻦ , آمده بود منطقه برای دیدار ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ و ﺑﻌﺪ .... 🔹طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش👞 شما بسیجیان هستم.» 🔸یکی از برادران نفهمیدم خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تأیید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. جمعیت هم با تمام توان الله‌اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند! 😁😂 و ﭼﻨﺎﻥ اﻳﻦ ﺗﻜﺒﻴﺮﻫﺎ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﺩاﺷﺖ ﻛﻪ اﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪا ﺩﻳﮕﻪ اﺩاﻣﻪ ﻧﺪاﺩ 😀 @sabkeshohada @sabkeshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صـلـواتــ بـفـرسـتــ مـؤمـنــ 📿😉 جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت 😁 گاهی ناخواسته و به طور اتفاقی جریانی اتفاق می‌افتاد 😇 گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز می‌پرداختند @sabkeshohada @sabkeshohada
𖢇: 😁 دو تا از بچه‌هاے گردان، غولـے را همراه خودشان آورده بودند و ‌هاے هاے مـے‌خندیدند. گفتم: «این ڪیـھ؟» ↭😳 گفتنـد: «عـراقـے» ↫ گفتـم: «چطورے اسیرش ڪردید؟» ⇤😎 مـے‌خندیدنـد ⇜ 😂 . گفتنـد: «از شبــ عملیاتــ پنهـان شـده بـود. تشنگـےفشار آورده بـا لبـاس بسیجـے‌هـا آمـده ایستگـاه صلواتـے شربتــ گرفتـھ بـود.╉😎😂╉ پـول داده بـود!» اینطورے لـو رفتـه بـود. بچـھ هـا هنـوز مـے‌خندیدند.😁😁 @sabkeshohada @sabkeshohada
شهدا 😁 ⁉️ پای چپ یا راست !! توی سنگر هر کس مسئول کاری بود . یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر 😮 به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است. نمی توانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند .. کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، 😕 یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش .😆 صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !😨😲 سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!😄😃😂 تا می خورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده!! خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت .. 😊 و از سیره شهدا بود . . . @sabkeshohada @sabkeshohada 🌹
🔸 😅😅 💢خاطره جالب و طنز رهبر انقلاب از زمان جنگ‌‌‌....😅 💢عکس باز شود....😉 https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
رضا ۱۲ ساله کوچک ترین رزمنده دفاع مقدس در جبهه ، قوطی کنسروها را جمع می‌کرد و به دم گربه‌ها می‌بست و در کوه رها می‌کرد و می‌گفت ، سنگر بگیرید !! وقتی گربه‌ها می‌دویدند ، صدای قوطی‌ها در کوه می‌پیچید و دشمن فکر می‌کرد که رزمنده‌های ایرانی هستند. کوه‌ها را به رگبار می‌بستند و مهمات آنها به هدر می‌رفت.... @sabkeshohada』💚🕊
🌿خنده حلال ♨️در به در دنبال آب مى گشتيم جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم تشنگى فشار آورده بود «بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟» يك تانكر بود هجوم برديم طرفش اما معلوم نبود چى توشه روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين» 🔻با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود به روى خودم نياوردم 😉، یه دلِ سير آب 💧خوردم بعد دستم رو گذاشتم روى دلم نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن پرسيدند «چى شد؟...» هيچى نگفتم 💥دور كه شدم، 🏃گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...» يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار پوتين بود😂...