eitaa logo
❤سَـبک زنـدگی❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
13 فایل
لطفا کانال را به عزیزانتان معرفی کنید. نظرات و پیشنهادات👈 @RedFish6 تبلیغ بصورت محدود و قیمت مناسب هم داریم 👇 @RedFish6 ادمین تبادل: @SSbb_rr کانال دیگر ما👇 🇮🇷 @tarigh_alhagh
مشاهده در ایتا
دانلود
4_532577993403443138.mp3
10M
🎵 📌 مسائل 📍 ⁉️ خانمم وسواس شدید در دوران عقد دارد می گوید بعد ازدواج خوب میشود 👤 ☝️ 🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤سَـبک زنـدگی❤
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت دوازدهم چهار ماهی می شد که سعید دو نوبت کار می کرد. دیگه خون
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت سیزدهم دیگه حدودای ١١ بود که سعید و مریم و بچه ها از پارک برگشتند. این پارک رفتن کلی تو روحیه مریم تاثیر مثبت گذاشته بود. رو به بچه ها کرد و گفت: _بچه ها از بابا تشکر کردید که ما رو برد پارک؟ البته بچه ها از ذوق زیاد فراموش کرده بودند تشکر کنند. آخه بعد از مدت ها همراه بابا به پارک رفته بودند. با کلی هیجان و همه با هم شروع کردند به تشکر. _علی گفت بابا دستت درد نکنه. _بابا مچکریم. _فاطمه گفت بابا خیلی کیف کردیم، عالی بود. _ محمد هم با هیجان همیشگی اش گفت بابا بازم بریم. همین فردا شب. سعید هم سر حوصله به تک تکشون جواب می داد: _خواهش میکنم دختر گلم. قابلی نداشت پسر خوشگلم. باشه بازم میریم ان شاءالله ولی فردا شب نه. باشه برای زمان مناسب دیگه. مریم به بچه ها گفت که اول دستاشون رو بشورن و بعدش از سعید خواست که دستای محمد رو هم بشوره. سعید که رفت سمتش، محمد زد زیر خنده و طبق معمول فرار کرد و این اعتراض مامان رو در پی داشت: _ساعت ١١ شبه و شما دارید دنبال بازی می کنید؟ بعدش میثمو بغل کرد و برد تا تو ظرفشویی دستاشو بشوره. سعید هم بالاخره دستای محمد رو شست و لباسش رو عوض کرد. بعد اومد نشست و تکیه داد به پشتی. بلافاصله فاطمه پرید تو بغل بابا و با ناز همیشگی و مخصوص خودش گفت: _بابا فردا که تعطیله میای با هم بازی کنیم؟ بعدش میخواست یه چیزی بگه اما انگار تردید داشت بین گفتن و نگفتنش. بالاخره تصمیمشو گرفت و رو به سعید گفت: _بابا یه سوال بپرسم؟ _بپرس بابا جون. مریم که هنوز مشغول میثم بود با خودش گفت یعنی فاطمه چی می خواد بپرسه از سعید؟ علی هم حواسش جلب گفتگوی فاطمه و بابا شده بود. فاطمه که کمی هم بغض کرده بود ادامه داد: _بابا..... چرا دیگه با ما بازی نمی کنی؟ کمتر از چند ثانیه چشماش پر از اشک شد و ادامه داد: _چرا شبا اینقدر دیر میای و دیگه قبل از خواب برامون قصه نمیگی؟ سعید از شنیدن حرفای فاطمه حسابی تعجب کرده و تقریباً شوکه شده بود. بی معطلی فاطمه رو تو آغوش گرفت. سرش رو بوسید. در حالی که موهای فاطمه رو با دستش مرتب می کرد، گفت: _خب میدونی بابایی..... می خوام بیشتر کار کنم تا پولمون زیادتر بشه و بتونیم یه ماشین بزرگ تر بخریم و وقتی میریم مسافرت تو ماشین جا دار راحت تر باشیم. علی هم وارد بحث شد و گفت: _بابا ما اصلاً نمی خوایم ماشینمون بزرگ تر باشه. همین ماشینی هم که داریم خیلیا ندارن ولی باباهاشون باهاشون بازی می کنن. مریم از تو آشپزخونه به دقت صحبت های بچه ها با سعید رو دنبال می کرد اما مصلحت نمی دید بیرون بیاد. فاطمه که حسابی اشکاش جاری شده بود مجدداً رو کرد به بابا و گفت: _آره بابا ما نمی خوایم ماشینمون رو عوض کنیم ولی به جاش مثل همیشه با هم بازی کنیم. باشه بابا؟ باشه؟ مریم هم اومد تو اتاق. نشست کنار دیوار تا لباسای میثم رو عوض کنه. اما خودش رو زد به اون راه و انگار صحبت بچه ها رو نشنیده و وارد بحث نشد. در واقع بچه ها حرف دل او رو می زدند. دل سعید اما آشوب بود. حالا دیگه کاملاً مطمئن شده بود که در حق مریم و بچه ها حسابی کوتاهی کرده. لبخند سردی زد و گفت: _بذارید با مامان هم مشورت کنیم ببینیم نظرش چیه؟ علی پرید وسط که: _من مطمئنم مامان هم ناراحته. خودم چند بار دیدم که با هم صحبت می کردید و به شما گفت که لازم نیست ماشینمون رو عوض کنیم. اصلاً بابا مگه خودتون قبلاً نگفتید که روزی همه دست خداست و خودش هرطور صلاح بدونه به بنده هاش روزی میده؟ مریم اما هم چنان ساکت بود و سردرگم. تو فکر عمیقی فرو رفته بود. این اولین بار بود که بچه ها از سعید انتقاد می کردند. اون هم این طور مستدل و منطقی. خوشحال بود از اینکه بچه ها اینقدر فهمیده شده ن. از طرفی هم ناراحت بود از اذیت هایی که بچه ها در دوری پدرشون متحمل شدند. از همه مهم تر اینکه چندین بار عین همین حرف ها رو به سعید گفته بود و تاثیری نذاشته بود. اما بچه ها امروز غوغا کردند. مریم رو به بچه ها کرد و با لبخند و مهربونی همیشگی و اندکی دوراندیشی گفت: _ببینید بابا چون ما رو خیلی دوست داره میخواست ماشینو عوض کنه. حالا که شما مخالفید منم هر تصمیمی که بابا بگیره باهاش موافقم. سعید لبخندی زد که نشون از رضایت درونیش داشت. بعدش گفت: _منم با نظر شما و مامان موافقم ولی چون با شرکت قرارداد بستم تا ٨ ماه دیگه نمی تونم ساعت کاریم رو تغییر بدم. اما قول میدم بعد از ٨ ماه دیگه تمدید نمی کنم. حالام پاشید برید بخوابید که فردا ان شاالله می خوایم کلی با هم بازی کنیم. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 🍃❤️@SabkeZendegi6
☀️ امام هادی (علیه السلام): 💠 آزردن و نافرمانى [پدر و مادر]، ندارى مى ‏آورد و به خوارى مى ‏كشاند... 📚 بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 71 ، ص 84 بیایید حواسمون به پدرها و مادرها مون بیشتر از قبل باشه 👌🌺 روح والدین آسمانی هم شاد🌹 🍃❤️@SabkeZendegi6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵فایل 📝 استاد - « ازدواج ؛آزمون الهی، تکامل » مسائل 🍃❤️@SabkeZendegi6
🌺خانواده ها؛ عامل خوشبختی فرزندانتان شوید 🔷یکی از دلایل بروز مشکلات در زندگی مشترک، دخالت های اشتباه والدین می باشد که در بسیاری از این موارد این دخالت ها منجر به طلاق زوجین می گردد.حضور خانواده و مشارکت آنها زمانی خوب است که زوجین خودشان با توافق یکدیگر به سراغ والدینشان بروند و از آنها مشورت و نظر بخواهند. جان گاتمن، یکی از پژوهشگران بزرگ در حیطه زوج‌درمانی که تحقیقات و پژوهش‌های زیادی در زمینه عوامل اختلاف و بهبود روابط زوجین انجام داده است، چهار سوار مهاجم را که می‌توانند پیش‌بینی‌کننده ازدواج ناموفق یا جدایی زوجین باشند معرفی می‌کند. دلایل ازدواج ناموفق یا جدایی زوجین این چهار سوار مهاجم عبارتند از انتقاد، بی‌احترامی، جبهه‌گیری و دیوار سنگی یا سکوت که در همه فرهنگ‌ها و ملل می‌توانند تاثیرگذار باشند. البته به غیر از این موارد، ممکن است در میان ملل مختلف عوامل دیگری نیز در این موضوع دخیل باشند که فرهنگ ما نیز از آن مستثنی نیست. بزرگان روان‌شناسی ما در حیطه روابط زوجین، سوار مهاجم پنجمی را نیز در این موضوع در نظر می‌گیرند، و این پنجمین سوار مهاجم، خانواده است. زیرا در بسیاری از اختلافات زناشویی گزارش شده و یا جدایی‌هایی که اتفاق می‌افتند، نقش دخالت خانواده بسیار پررنگ است. 🍃❤️@SabkeZendegi6
💞پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند: 💞هديه شوهر به همسر خود، از عوامل افزايش پاكدامنی زن است. 📚من لايحضر الفقيه،ج 4،ص 281 ✔️قابل توجه آقایون☺️ پیشاپیش مبارک👰🎁 🍃❤️@SabkeZendegi6
🔴 💠 شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم می‌دید. با خود گفت: حتما میوه‌ای درون این برگها است ‌اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوه‌ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه‌اش نهادند. گرسنگی‌اش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را می‌کند و دور می‌ریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه‌ای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعه‌ی همین برگهاست. 💠 ما روزهای زندگی را تند تند ورق می‌زنیم و فکر می‌کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت‌ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم. 🍃❤️@SabkeZendegi6
✅ نشانه شیعه واقعی مردی به همسرش گفت: پيش فاطمه زهرا عليها السلام برو و بپرس: آيا من از شيعيان اهل بيت هستم؟ ـ زن آمد و پرسيد. 🌼 حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ گفت: به همسرت بگو: اگر به آنچه تو را فرمان داده ايم عمل مى كنى و از آنچه نهى كرده ايم پرهيز نموده اى از شيعيان خواهى بود و در غير اين صورت از شيعيان نيستى. 📗بحار الأنوار ،ج۶۸، ص۱۵۵ / تفسیر منتسب به امام حسن عسکری علیه السلام 🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 محبت کسی که به شما اظهار محبت می‌کند قبول کنید! 🔴 🍃❤️@SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با نوای شاعر ویژه سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تنظیم : علی افسری تهیه شده در موسسه فرهنگی و مرکز رسانه سازمان تبلیغات اسلامی 🍃❤️@SabkeZendegi6
🌺 🔘 رهبر معظم انقلاب: 💠 زن اگر چنانچه در محیط خانواده، شمرده بشود، بخش مهمّی از مشکلات جامعه حل خواهد شد. باید کاری بکنیم که بچّه‌ها را حتماً ؛ اسلام دنبال این است. 🍃❤️@SabkeZendegi6
🌷 خاطره ای از همسر شهید چمران: 🔷 یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم. وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان ترخیص شد، به خانه آمدیم و من، دو روز دیگر هم پیش او ماندم. 🌹 یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. می‌بوسید و همان‌طور با گریه از من تشکر می‌کرد! من با تعجب گفتم: “برای چی مصطفی؟!”😳 🌺 گفت: “این دستی که این همه روز، به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.” گفتم: “از من تشکر می‌کنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها را می‏‌کنی!!” ❤️ گفت “دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.. 🍃❤️@SabkeZendegi6
◾️علی انصاریان درگذشت ▪️علی انصاریان، پیشکسوت فوتبال کشورمان به دلیل ابتلا به ویروس کرونا درگذشت. پدرش را بخاطر سرطان از دست داد ازدواج نکرد و مراقب مادر پیر و تنهایش ماند روحش شاد و یادش گرامی 🖤🖤💔 😔
🔴 زنان و همسرداری : 💠 طبیعت مرد، طبیعت خام‌تری نسبت به زن است و در میدان خاصی، شکننده تر است و مرهم زخم او فقط و فقط نوازش همسر است (حتی نه نوازش مادر) برای یک مرد بزرگ این همسر کاری را می‌کند که مادر برای یک بچه‌ی کوچک آن کار را می‌کند و زنان دقیق و ظریف، به این نکته آشنا هستند. 🍃❤️@SabkeZendegi6
📌 ⭕️ صمیمیت و احترام 🔹 مهم نیست که چند وقت از ازدواج شما می‌گذرد، صمیمیت و احترام گذاشتن به یکدیگر هرگز ضد هم نیستند.  🔹 در گفتگوهای خود از کلماتی مانند: لطفاً، متشکرم، متأسفم، ببخشید و ... استفاده کنید.  🔹 طرز گفتار و رفتار شما نشان می‌دهد چقدر برای همسرتان ارزش قائل هستید و چقدر به او احترام می‌گذارید. 🍃❤️@SabkeZendegi6