به تو سوگند همان لحظه که لبخند زدی...
دل سرگشته ی ما را به خودت بند زدی!("
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور من خسته به طوفان نرسید
گفته بودم بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید ...
با وجودت زخمها مرهم نمیخواهند که ..
با تو حتی درد هم ، دردی ندارد خوبِ من!
ثاقِــب | Sagheb
حالِ خرابِ حضرتِ پاییز مالِ من
دلتنگیِ دقایقِ آبان بہ نامِ تو...")!
شاید باورش براتون سخت باشه اما
عبایی ک الان پوشیدم تا باهاش برم جشن
همین ۵ دیقه پیش از زیر چرخ خیاطی
در اومد و کارش تموم شد ....!
پن: انقدر زیبا شده ک اصن بنازم🙈💙
#موقعیت
حق به حق دار رسد روزی و سهمِ دلِ من،
از جهان یک توُ یک بوسهُ یک آغوش است!"
ولی امروز تا ابد ...>>>>>
کاش دوباره این لحظههای قشنگ
تکرار میشد ...👈🏻👉🏻
همش حالِ خوب و لبخند بود ("
-بماندبهیادگارازشبِ¹⁸آبان*
به درد ِدل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم!
به رنج ِتن شدم راضی که جز او نیست جانانم('...
تو خودت نمیدونی وقتی میخندی ،
چقدر قشنگتر میشی و با دیدن خندهات
چقد قند تو دل ِخواهرت آب میشه ...
پس همیشه بخند برام ، تا ثبتش کنم
لبخند ِفرشته خدارو ...")!🤍✨
#مخاطبدار
تو در میان ِغزلهای ِمن نمیگنجی؛
مفصّلی تو و این بیتها چه مختصرند..!
خیلی فرقه ........
بین آدمی ک تا بیکار میشه
و حوصلهش سر میره یاد تو میافته ،
با آدمی ک
تو شلوغ ترین روزای زندگیش
برای کنار تو بودن وقتشو خالی میکنه"!
#دیالوگ
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگِ رُخت زمانه زندانِ منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غمِ هجران تو بر جان منست
ثاقِــب | Sagheb
~♡
بچه ، تو بهترین هدیه یِ منی ...!"
و اما ۱۸ ساله شدی ُ
و اون فسقلی ِجیغجیغو حالا برا خودش
خانومی شده ...🌱
مرسی ک همیشه بودی ، هستی و خاهی بود!
زیباترین آروزهای این جهان
سهم ِقلب مهربونت ...>>>>🫀✨
به امید روزی ک اون بالابالاها ببینمت و
سن ۱۸ سالگی برات پر از لبخند و آرامش باشه
هیچی دیگه ، دوسِتدارم!
تولدت مبارک لیلویِمن"
ثاقِــب | Sagheb
بچه ، تو بهترین هدیه یِ منی ...!" و اما ۱۸ ساله شدی ُ و اون فسقلی ِجیغجیغو حالا برا خودش خانومی شد
توی گذرگاه خیال ، خاطرات تو را فریاد میزنند .
از کودکی گذر میکنم به یاد تمامی شیطنت ها ، به یاد بحث ها ، رفت و آمد های هر روزِ ، قهر ها ، و دوباره و دوباره به هم رسیدن ها ...
خاطراتی از آن زمان هاست که باید لب به اعتراف باز کنم که ثبت شده به دست خانم عکاس عزیزم ...
پیش میروم در قدوم سبز خیالت!
کمی بیش تر ، به یاد اشتباهاتی که هر بار به هم یاد آوری میکردیم باید پاک بمانیم زیراکه میباست خواهر باشیم و روشنی این راه عمر :)
منکر نمیشوم اشتباهاتی هم داشتیم و دل شکستیم و جدا افتادیم ، اما در نهایت : اوست کنارم ! بوده ! خواهد ماند!
بیش تر میرم ، دیوانه بازی هایی که تمام آنها را سبز ترین گل دنیا برایمان ثبت کرد
مگر نه اینکه او از ابتدا عکاس بود؟
یقین دارم !
باز میرم ، به یاد رفیقی که در شادی و غم او را یافتم ، میان کوهی از انبوه مشکلات و گله مندی از زمانه در آغوش امنش گریستم و از عالم و آدم شکایت کردم ؛
و او ؟ او تماما با من بود.
آخِر راهیم ، اما نه ، آخِر این عمر کوتاه بیان شده ، آخَر سنی ندارم وگرنه به جرعت میگویم آنگاه در زمانی که دست هایم میلرزد و چشم ها دگر سو ندارد و مو تماما برفی است مینویسم از این عزیز کرده قلب و آن وقت با قلمی روشن زیرا که این ها شبیه شوخی است و من بی تجربه در بیان احساساتم!
حال را میگویم و تمام میکنم این پر چانگی را :)
کلمات کم می آورند در مقابل احساست و
تنها معترف میشوم :
اوست ماوا در میان هیاهوی زندگانی :)