eitaa logo
مدرسه صهبا
670 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
668 ویدیو
9 فایل
ارتباط با ادمین: @sahba_edu
مشاهده در ایتا
دانلود
یه روز یکی از بچه ها به خانم معلم گفت سال گذشته ؛ یکی دیگه از بچه های کلاس بدون هیچ دلیلی هلش داده و اون هنوز ناراحته؟! خانم معلم خیلی تو فکر رفت.. 🤔 اخه اینطور نمیشه که ما ناراحتی هامون رو برای زمان طولانی از همدیگه تو دلمون نگه داریم 😶 پس چکار کنیم‌⁉️ قرار شد دخترمون توی یک نشست ،مشکلش رو با جزییات مطرح کنه. 🤩 بعد کسی که دوستش رو هل داده بود هم اومد و اون هم ، ماجرارو با جزییات گفت. 🙋‍♀️ به بچه ها گفتیم بیایید نمایش این اتفاق رو اجرا کنیم. 😎 توی نمایش حسابی بزرگ نمایی کنید.. و تاکید کردیم که این فقط یک نمایش است !😶 دو نفر نمایش رو اجرا کردن و از حسی که در نقش داشتن گفتن. 🙋‍♀️🙋‍♀️ حالا وقتش بود که خود دخترهامون هم به جای همدیگه قرار بگیرن و دوباره نمایش رو اجرا کنن.. بعد پرسیدیم چه حسی داشتید؟🧐 اگه جای طرف مقابلتون باشید؛ تو اون موقعیت چه فکری میکنید؟🤔 هر دوشون از اتفاقی که افتاده بود ناراحت بودن. 🤷‍♀️ بعد همه ی دخترهای کلاس برای حل این مشکل راه حل ارائه دادند و روی تخته نوشته شد. 🤗 دونفر اصلی ،از بین راه حلها ،بهترین راه حل ها و مناسب ترین رو انتخاب کردند.. 👩‍🏫 کسی که از رفتار دوستش ناراحت شده بود ابتدای کار، از بین راه حل ها قبول نکرد که ماجرارو فراموش کنه.. اما در اخر راه حلها ،گفت که دلش میخواد این اتفاق رو فراموش کنه و خواست که اول خودش عذر خواهی کند.. 😊 بعد هر دو تصمیم گرفتن از بقیه تشکر کنن که با راهکارهاشون به حل مشکل دوست هاشون کمک کردند.
هرکس از موقعیتی گفت که باعث بروز احساسی در او شده! کجا ترسیدید؟ چه چیزی شما را به تعجب واداشت؟ چه شرایطی شما را بیشتر از همه غمگین کرد؟ در چه موقعیتی خوشحال شدید؟ کدام احساس برای شما مشکل ایجاد کرده است؟ آیا همیشه احساستان را کاملا می شناسید و می توانید نامی برای آن انتخاب کنید؟ بنظرتان کدام را نگه داریم و از کدام یکی عبور کنیم؟ لذت بخش ترین لحظه بعد از گفت وگو راجع به احساسات این است که دخترهایمان بتوانند احساسشان را بیان کنند، احساس دیگران را بشنوند و چشمهایشان را بر قضاوت ببندند .. و برای نسلی سالم در آینده چه چیزی بهتر از این؟
🌺به نام خدا جان🌺 خب !معلومه که تا ما اومدیم بفهمیم چه خبره،دنیا دست کیه، دوباره برگشتیم به تنظیمات کارخانه🤦 دوباره اتفاق افتاد،دوباره پرت شدیم خونه اول. اما تا کی قراره مثل یویو توی این بازی بالا پایین بشیم؟ بیاید نزدیک تر میخوام درِ گوشتون یه چیزی بگم: آدما توی شرایط و موقعیت ها وچالش هایی که قرار می گیرند،اگر زندگی براشون معنا داشته باشه،اگر حل مسئله بدونند،گر احساس ارزشمندی داشته باشند ،اگر خودشون رو مسؤول و مسبب زندگی شون بدونند ووو ⁦⬅️⁩ می تونند در ارتباط با مسائل،«بستر تازه» خلق کنند.یعنی چی؟ یعنی «آخ جون باز یه موقعیت جدیدِ رشد»🤩به جای «باز هم هرچی اتفاق بده،مال منه). منِ مامان ،معلم،مربی ،هیچ وقت دوست ندارم از بچه ها بحران دزدی کنم.زندگی همین واقعیت هاست.پس لایمکن الفرار! پس بیایم قدم رو به جلو برداریم.کار مشکلشون رو ریز کنیم.(ریسک پذیری امن) من در جایگاهم ،حامی باشم احساسات شون رو تایید کنم اصلا بگذاریم بدونند همه احساسات خوبند(پذیرفتنی اند) کمکشون کنیم اون ها رو به راحتی بیان کنند.نزدیکشون بمونیم تا آروم بشند. می دونستید هرچی بیشتر این کار رو انجام بدید یواش یواش تو آروم کردن خودشون بهتر میشند؟ (عبور از حس های منفی) ما امروز نشست کلاسی داشتیم در مورد دوباره مجازی شدنمون🤦 همه راه های بالا رو رفتیم.بعد مستقیم رفتیم سراغ اون سنگ توی راهمون. نشستیم نگاهش کردیم و کلی خوبی از توش درآوردیم 😁شما می دونستید کلاس مجازی انقد خوبی داره؟؟؟(داشتند حل مسئله می کردند به ظاهر ولی من مبهوت قیافه های شادشون بودم در حالیکه داشتند از خوبی های محدودیت مجازی حرف می زدند🤔😏.) شما اسمش رو چی می گذاری؟ دخترام بزرگ شدند.🤩 ما بهش می کنیم
🌺به نام خدا جان 🌺 «تا حالا شده یک کاری رو با اینکه می دونی بده انجامش بدی؟ یا کاری رو می دونی درسته ولی انجام ندی؟» سوالاتی بود که در مون بعد از کشمکش های زیاد من و بچه ها سر نوشابه خوردن من در کلاس به عنوان نوشیدنی مفید صبحانه مطرح شد. ماجرا از اونجایی شروع شد که موقع صبحانه آنلاین بچه ها من رو درحال نوشیدن نوشابه به همراه نان و پنیر دیدند و تمام تلاششون رو خرج کردند تا من رو قانع کنند ولی من به هیچ عنوان گوش نکردم صداهاشون رو قطع می کردم بحث رو عوض می کردم. از دستم ناراحت شدند بخاطر سلامتیم نگران شدند. بعدا در نشست کلاسی در موردش مفصل حرف زدیم احساسشون رو بهم گفتند. بچه ها در این موقعیتی که قرار گرفتند،عکس العمل های خیلی جالبی از خودشون بروز دادند. با دلسوزی خاصی تذکر دادند ناراحت شدند ولی ادامه دادند ... در مورد این صحبت کردیم که پیامد بعضی انتخاب های اشتباهمون زود بهمون می رسه اما حسنا گفت بعضی کارها نتیجه اش دیرتر به دستمون می رسه و ممکنه اتفاق بدتری برامون بیوفته. خلاصه گفتیم و گفتیم و بچه ها همچنان عقیده داشتند که در هر صورت باید به راهنمایی دوستمون ادامه بدیم چون دوستش داریم و نگرانشیم. حرفاشون شمارو یاد چی می اندازه؟ یاد کی؟ من رو یاد یک نفر انداخت که دل نگران مردمش بود هر چند وقتی که کلام خدا رو قرائت می کرد ،بقیه گوششون رو می گرفتند تا حقیقت رو نشنوند.🕊 امروز به دخترام گفتم چقدر خوشحالم که این اخلاق شما به پیامبرمون کشیده مطمئن هستم حضرت محمد (ص)از پیش خدا به داشتنتون افتخار می کنه . پ.ن: نوشابه رو هیچ وقت با نان و پنیر نخورید معده هنگ می کنه حداقل طرح درستون رو قبلش با معده درمیون بگذارید بدبخت ترک نخوره😁
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داریم یاد می‌گیریم وقتی در کلاس درگیر چالش می‌شیم و مشکلی پیدا می‌کنیم، فکرهایی که اول به ذهن‌مون میرسه رو نگه داریم، همونا که زیاد شکل و رنگ و حتی بوی خوبی ندارند. چرا؟! چون شاید ما رو راحت کنه و حتی دلمون خنک بشه؛ اما دیگران رو ناراحت کنه. نشست کلاسی جایی برای امتحان کردن تفکر، کمک کردن به همدیگه، محلی برای تمرین گوش‌دادن فعالانه است. همونطور که مشارکت‌ دادنِ بچه ها برای تصمیم‌گیری درمورد خودشون، احساس تعلق و حس ارزشمندی رو در اون ها تقویت می کنه؛ میتونه در حل مسئله دید درستی بهشون بده تا به راهکار درست‌تری دست پیدا کنند. اما باید بگم که برای ما، آورده های قشنگ‌تری مثل درک احساس و بیان احساسات هم داشته🤗 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 پ.ن: داشتم باخودم مرور می کردم که چطور نشست رو ادامه بدم اما به خودم اومدم دیدم از حلقه‌شون خارجم کردند و خودشون نشست رو مدیریت می‌کنند. من نشستم و نهال‌های سبزمون رو تماشا کردم وقتی داشتند زندگی رو تمرین می‌کردند. واقعیت این‌است که: 🌱«بچه ها برای بچه ها کافی هستند»🌱
این دایره اگر رنگ داشت؛ شاید سبز بود. چون نقطه عطفی هست برای داشتن ذهنی فعال درک مسئول برای عبور از هر پیچ و تاب زندگی اینجا نشست کلاسی است..
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از فرق سر تا نوک پا کتابی که در نشست کلاسی خوانده شد.. بچه ها پابه پای شخصیت‌های داستان سروگردنشان را چرخاندند؛ شانه هارا بالا پایین بردند؛ بازوهارا خم و راست کردند.. حسابی دست زدند و شادی کردند.. گوریل شدند و به سینه کوبیدند... و بعد روی کاغذ به خودشان یادآوری کردند چه کارهای دیگری بلدند.... گاهی شخصیت قصه ها؛ تا ابد در یاد ما می‌مانند چون روزی بما یادآوری کرده اند همه بلد نیستند بپرند.. شادی کنند.. حرف بزنند...فکر کنند...
بعضی از مشکلات گفتنش سخته، بعضی از مشکلات تحمل کردنش سخته.. ولی اگه تو یک جمعی باشیم که آدمها بلد باشن باما همدلی کنن چی؟ شاید اونها راهی به ذهنشون برسه که به ذهن ما نرسه.. شاید لازم باشه بعضی راهکارهارو تو جمع‌های دوستانه تمرین کنیم.. نشست؛ جایی برای همین چیزهاست دیگه!
این جمعی که می‌بینید از روز اول گردهم نشستند، بابت حضور هم از همدیگه تشکر کردند و قرار است برای مسائل مختلف هزار تا راهکار پیدا کنند.. اینحا نشست کلاسی کلاس چهارمیهاست ✌
ما امروز درباره امامی حرف زدیم که معروف بود به کاظم.... کسی که کظم غیظ میکرد غیظ؛ بازداشت خشم، فروبردن خشم