#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️آقا بعد از تجدید وضو، مثل همیشه در بین راهرفتن، مشغول خواندن نماز نافله شدند.
▫️احساس کردم در صدایشان لرزشی هست
▫️سرم را به سمتشان چرخاندم
▫️همانطورکه سرشان پایین بود و نماز میخواندند
▫️مثل ابر بهار از چشمهایشان اشک میبارید
▫️ترسیدم
▫️نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است؟
▫️تا نمازشان تمام بشود، دلم هزار راه رفت
▫️بعد از نماز، آقا زیر لب گفتند: «اینها چه کردند با دختر پیغمبر...؟»
و
▫️ باز اشک بود که از محاسن سفید روی زمین فرو میریخت...
📚 در خانه اگر کس است، ص۵٩
➖➖➖➖➖
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتـی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️گفتم: «یک ذکـر خیلی بزرگ یادم بدهید.»
▫️گفت: «ذکـری یادتان بدهم که از جواهـرهای همۀ کوههای دنیا و مروارید همه دریاها قیمتـیتر باشد؟»
▫️گفتم: «بله.»
▫️منتظر یک ذکـر عریض و طویل خاص بودم؛
▫️که گفت:
«استغفار... استغفار... استغفار!
▫️اگـر بدانید در این استغفار چه گنجهایی نهفته است؛
▫️روح را صیقل میدهد، راهها باز میشود
▫️و حاجتها برآورده میشوند.»
📚 به شیوه باران، ص۵٩
🌴
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت (ره):
✍ رسیده بودم سر دو راهی انتخاب؛ یک طرف پیشنهاد رفتن به آذربایجان و تدریس در مدرسۀ دینی باکو بود؛ و طرف دیگر مسئولیتی سنگین و رنگین در همین قم خودمان. اینکه از فضای معنوی قم دور شوم و در باکو که فضایش با قم زمین تا آسمان فرق داشت زندگی کنم، نگرانم میکرد. برای مشورت پیش آقای بهجت رفتم. توی دلم گفتم: «خُب معلوم است که میگوید بمان قم!» حرفهایم را که شنید، گفت: «طبیب باید آنجا برود که مریض زیاد است؛ بروید باکو!»
دوباره تاکید کردم و گفتم: «اگر از امور معنوی دور شوم چه؟» محکم گفت: «نخیر آقا! ویرانیهای آنجا را در نظر بگیرید. خیال میکنید سیر و سلوک به این است که تسبیحِ هزاردانه دست بگیرید و ذکر بگویید؟! این نیست آقا، بروید...»
📚 به شیوه باران، ص١٨