هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
😢#خیانت_به_خاطر_ترس
💢ساعات پایانی عروسی،بود لحظهای به خودم آومدم، دیدم انگشترم در دستم نیست و گم شده؛ ترس و وحشت چنان وجودم را گرفت که همه فهمیدند برای من مشکلی پیش اومده. از ترسم چیزی به کسی نگفتم که مبادا به گوش شوهرم برسه؛ و بلافاصله به منزل برگشتم. 4 ستون بدنم میلرزید که اگر شوهرم بدونه کتک مفصلی میخورم...
😔 به زن همسایه که رازدار بود، پناه بردم. داستان را با شوهرش در میان گذاشت.
🌗شب زود خوابیدم تا شوهرم به انگشت من توجهی نکنه و از این موضوع خبردار نشه که ناگهان........
🔴جهت خواندن ادامه داستان وارد شويد🔴