#متن_روضه
🥀 شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▫️ #حضرت_علی_اکبر علیه السلام مرکب به سوی میدان راند.
✨ با رسیدن او به میدان رزم، لشکرِ ستمگر دشمن، گویا؛
جمال محمد صلی الله علیه وآله
جلال علی علیه السلام
عصمت فاطمه علیها السلام
کرامت حسن علیه السلام
و شجاعت حسین علیه السلام را در برابر خود جلوه گر دید.
این جوان رعنا که به گروه دشمن میتازد، آیا علی اکبر علیه السلام است، یا جدّش امیرمؤمنان علیه السلام یا چنگال توانمند مرگ که به جان آنان فرو میرود، یا صاعقهٔ برق که آنان را میسوزاند؟!
گروهی از شجاعتش مدهوش و میخ کوب.
فریاد تکبیر و تبارک اللَّه بلند بود.
به هر سو که میتاخت، دشمن میگریخت و هیچ کَس توان رویارویی با او را نداشت.
⚔ در میدان نبرد آرام نداشت؛ گاه رجز میخواند و خود را معرفی میکرد، گاه هدفش را میگفت و از دلاوریش سخن میگفت. گاه به خیمه حمله میکرد و سپاه متجاوز را به میسره میکشاند و گاه به قلب دشمن میتاخت.
هیچ دلاوری با او روبرو نمیشد، مگر آنکه کشته میشد. هیچ شجاعی پیش نمیآمد مگر آنکه کشته میشد، تا آنکه یک صد و بیست پهلوان را از دم تیغ گذراند. از انبوه لشکر بیم نداشت و در اوج نبرد، نشانههای اجداد طاهرینش از او میدرخشید.
🩸 امّا افسوس! کثرت زخم و خونریزی فراوان و شدّت تشنگی توانی برایش نگذاشت تا با آن ددمنشان، پیکار را ادامه دهد.
در اینجا بود که شوق لقای پروردگارش در او شدّت یافت. خواست از حیات پدر توشه ای برگیرد و با او وداعی دیگر داشته باشد.
از میدان نزد پدر آمد و زبان به شکایت گشود، ضربات تیر و شمشیر، گرما و تشنگی، تاب و توانش را کاسته بود.
عرضه داشت:
🔹 سنگینی آهن توانم را برده، آیا آبی هست تا علیه دشمنان نیرو گیرم؟!
▫️ شاید برآورده کردن درخواست حضرت علی اکبر علیه السلام، از ناحیه پدرش #حضرت_سیدالشهداء علیه السلام از طریقی چون معجزه ممکن و میسر بوده؛ امّا حضرت از این کار امتناع ورزید تا بلکه فرزندش به مقام بالاتری دست یابد و در روز رستاخیز نزد خداوندِ جلیل، به خاطر شهادت مظلومانه اش پاداش بیشتری داشته باشد؛ پس او را بشارت داد که به زودی به دریای بی کران رحمت خداوندی وارد میشود و جدّ بزرگوارش آن منجی بزرگ صلی الله علیه وآله او را با جامی سیراب خواهد کرد که هرگز تشنه نخواهد شد، آن گاه انگشترِ خود را به او داد تا در دهان گذارد.
🌟 حضرت علی اکبر علیه السلام در حالی به میدان رفت که آن بشارت صادقه، سر تا پای او را غرق نشاط و سرور کرده بود؛ دیگر نمیدانست دشمن سر یا سینه او را نشانه میرود یا به منتهای آرزویش نزدیک میشود، تا آن که تعداد کشته گان را به دویست نفر رساند.
🏴 انتظارش سرآمد و شهادت بر فراز سر مطهّر او به پرواز درآمد. شمشیر مرّه بن منقذ عبدی سر آن بزرگوار را نشانه رفت و سپس ضربت نیزه بر پشت وی...
بی تاب و توان، گردن اسب را با دستان گرفت، اسب او را میان لشکر برد، دشمنان اهل بیت علیهم السلام پیکرش را قطعه قطعه کردند.
▫️ در آخرین نفسها با سلامی به پدر، آن هم زیر ضربات شمشیر و نیزه، او را وداع گفت؛ امامش را ندا داد:
🔹 این جدّم است که به شما سلام میکند، با جام سرشارش، شربت آبی به من نوشانید که هرگز تشنه نخواهم شد.
و میفرماید: جامی هم برای شما آماده است.
▫️ با شنیدن این پیام، امام حسین علیه السلام با شتاب خود را به جگرگوشه اش رساند تا شاید به دیدار او نایل آید و سخنی دیگر از او بشنود؛ امّا این گمان تحقّق نیافت و آرزو جامه عمل نپوشید.
🩸 پیکر امید رسالت را غرق خون بر خاک افتاده دید، محبت پدری به وجد آمد، خود را بر روی بدن از هم گسیخته علی افکند، صورت بر صورت گذارد، رایحه جدّش رسول خدا صلی الله علیه وآله و عطر و بوی عصمت را از او استشمام کرد، وقت وداع گذشته بود و نشانه ای از حیات نمانده بود.
امام علیه السلام فرمود:
بعد از تو خاک بر دنیا! چقدر اینان بر خدای رحمن و دریدن حرمتِ پیامبر صلی الله علیه وآله جَریّ شده اند.
گاه از فقدان شبه پیامبر صلی الله علیه وآله متأثّر میگردید و گاه از اینکه (به ظاهر) نمیتوانست کاری کند...
غصّهها بود که جرعه جرعه فرو میخورد و سیمای حضرتش پوشیده از اشک میگردید و آنچه را در جانِ سوخته اش از غم و اندوه بود، این چنین بر زبان آورد:
🔸 بر جدّ و عمو و پدرت سخت است آنان را بخوانی، پاسخت نگویند. آنان را به فریادرسی بخواهی، به فریادت نرسند.
🩸 سپس دست مبارک را از خونِ مطهّر او پر ساخت و به سمت آسمان افشاند که قطره ای از آن به زمین نیامد.
🕯 امام علیه السلام در خود توانی ندید تا پیکر قطعه قطعه پاره جگر و آرام روحش را حمل کند، جوانان بنی هاشم را خواند تا او را به خیمه گاه شهدا ببرند.
جوانان علی را بردند، پیکری غرق به خون که انوار عزّ و شرف او را فرا گرفته، بدنی پاره پاره از ضربات تیر و نیزه و شمشیر.