eitaa logo
🇮🇷سنگر ولایت🇵🇸
227 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
109 فایل
سلام رفيق +شما یا همفکر منی! یا هموطن من... پس بينِ مون ديوار نكش(: . کپی از کانال نوش جونتون حلاله رفقا،هدف فقط روشنگریه . اللهم عجل الولیک فرج⁦♥️⁩⁦ ارتباط با ادمین👇 @Ehsan87931
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قلب زیبا
🥀برگ دوم چون کاروان امام به نزدیکی نینوا رسید، پیکی از کوفه آمد و نامه ابن‌زیاد را به حُر داد؛ نامه‌ای با این مضمون: «بر حسین هنگامی که نامه‌ام به تو می‌رسد، سخت بگیر! او را در بیابانی که نه پناهی داشته باشد و نه آبی فرود آر! فرستاده‌ام ماموریت دارد همراه تو باشد تا ببیند چگونه فرمان من انجام می‌شود.» حُر از امام خواست در این منطقه فرود آید. امام تصمیم داشت همراهان را به سوی دو روستای نزدیک «غاضریه» ببرد که حُر به سختی ممانعت کرد و سرانجام کاروان سالار شهیدان در کربلا فرود آمد. امام حسین علیه السلام روز پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری وارد کربلا شد و به دستور ایشان خیمه‌ها را برپا کردند. برادران و خویشاوندان هر یک خیمه زدند؛ چنانچه خیمه‌های اصحاب اطراف خیمه امام حسین علیه‌السلام بود. 📕کتاب: شهید کربلا 🖤@ghalbeziba313 🖤
هدایت شده از قلب زیبا
🥀برگ سوم فردای آن روز، ابن‌سعد با چهار هزار نفر به کربلا آمد و حُر با هزار سوار به ابن‌سعد پیوست. چون پیک ابن‌سعد نزد امام علیه‌السلام آمد و از علت آمدن حضرت جویا شد، امام در پاسخ به نامه کوفیان اشاره فرمود. ابن‌سعد ماجرا را برای عبیدالله‌بن‌زیاد مرقوم کرد و ابن‌زیاد از وی خواست از امام برای یزید، بیعت بگیرد. به دنبال آن نخستین دیدار امام حسین علیه‌السلام و ابن‌سعد انجام شد و آن حضرت، نصایحی را به او فرمود که ابن‌سعد نپذیرفت. پس از این دیدار، ابن‌سعد نامه‌ای به عبیدالله ارسال کرد. ابن‌زیاد به توصیه شمر، در پاسخ به ابن‌سعد دستور داد در صورت تسلیم نشدن امام علیه‌السلام، «او را به قتل برسان» و «بر سینه و پشتش اسب بتازان.» 📕کتاب: شهید کربلا 🖤@ghalbeziba313 🖤
هدایت شده از قلب زیبا
🥀برگ چهارم در روز چهارم محرم، عبیدالله بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود . به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از: 1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر; 2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر; 3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر; 4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر; به سپاه عمر بن سعد پیوستند. بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است. 📕کتاب: بحارالانوار، ج 44، ص 386 🖤@ghalbeziba313 🖤
هدایت شده از قلب زیبا
🥀برگ پنجم در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام «شبث بن ربعی» را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد. عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام «زجر بن قیس» بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین(ع) داشته و بخواهد به سپاه امام(ع) ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند. با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین(ع) صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه » خود را به امام(ع) رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید. 📕کتاب: بحارالانوار، ج 44، ص 386 🖤@ghalbeziba313 🖤
🥀برگ ششم در این روز عبیدالله بن زیاد نامه‌ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‌ام . هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند. از طرفی، حبیب بن مظاهر به امام حسین(ع) عرض کرد: در این نزدیکی طائفه‌‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی آنها را به سوی شما دعوت نمایم. امام(ع) اجازه دادند و حبیب بن مظاهر نزد آنها رفت و به آنان گفت:شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، شما را به این راه خیر دعوت می نمایم. سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین(ع) حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق» را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند. هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند . حبیب جریان را برای امام (ع) بازگو کرد. امام(ع) فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله» 📕کتاب:بحارالانوار، ج 44ص 386 🖤@ghalbeziba313 🖤
هدایت شده از قلب زیبا
🥀برگ هفتم در روز هفتم محرم عبید الله بن زیاد ضمن نامه‌ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد. عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج» را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند. مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی »، که از قبیله «بجیله » بود، فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‌ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی! امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده. حمید بن مسلم می‌گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می‌آمد و آن را بالا می‌آورد و باز فریاد می‌زد: العطش! باز آب می‌خورد، ولی سیراب نمی‌شد. چنین بود تا به هلاکت رسید. 📕ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶ السلام 🖤@ghalbeziba313 🖤
هدایت شده از قلب زیبا
🥀برگ هشتم امام(ع) کلنگی برداشت و در پشت خیمه‌ها به فاصله۱۹ گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشک‌ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که به محض دریافت این نامه، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد. یکی از یاران از امام(ع) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد، او گفت: چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت:اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا تصمیم به کشتن عترت پیامبر(ص) گرفته‌ای؟ ابن سعد گفت: ای همدانی! من در لحظات حساسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه کنم، آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‌دانم کیفر این کار، آتش است؟ امام(ع) با ابن سعد ملاقاتی داشتند. در این ملاقات ابن سعد هر بار در برابر سؤال امام(ع) که فرمود: آیا می‌خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. 📕بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۸۸ 🖤@ghalbeziba313 🖤
هدایت شده از قلب زیبا
🥀برگ دهم در سپیده عاشورا، امام حسین(ع) با اصحاب خود نماز گزارد و سپس رو به آنان کرد و فرمود: خدا به شهید شدن شما اجازه داد؛ بر شما باد صبر و پایداری! در ساعات نخست روز، ابن سعد سپاه مجهز ۳۰ هزار نفری خود را مهیای جنگ کرد و از این سو، حسین(ع) و یارانش را برای دفاع آماده ساخت. ابن سعد سپاه زبون خود را آراست و پرچم‌ها را افراشت و مهیای رزم شد. امام نیز یاران خود را که ۳۲ سوار و چهل پیاده بودند، آرایش جنــگی دارد. زهیربن‌قین را به سمت راست و حبیب بن مظاهر را در سمت چپ گماشت و پرچم را به برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش برابر خیمه‌ها ایستادند. سپاه دشمن، امام و یاران حضرت را در محاصره داشت. امام حسین(ع) نزدیک دشمن شد و خواست که ساکت شوند ولی آنان نپذیرفتند. سپس فرمود: وای بر شما چرا خاموش نمی‌شوید تا گفتار مرا بشنوید من شما را به راه رشد فرا می‌خوانم. هر که پیرویم کند از رهیافتگان و هر که سرپیچیم کند از هلاک‌شدگان خواهد بود. شماها که به سخن من گوش نمی‌دهید و از من نافرمانی میکنید شکم‌هایتان از حرام آکنده شده است و بر قلب‌هایتان مُهر نهاد شده است.... 📕 شهید کربلا 🖤@ghalbeziba313 🖤
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) دل سیاه انار🫢 در قرن هفتم هجری و به هنگام سلطه‌ی اروپایی‌ها بر بحرین، حاکم این منطقه‌ی شیعه نشین، یکی از دشمنان سرسخت اهل بیت و یکی از کینه‌توزترین و مخالفان شیعیان بود. وزیرش نیز از خودش متعصب‌تر و کینه‌توزتر بود. روزی آن وزیر به کاخ حاکم و امیر وارد شد؛ در حالی که اناری در دست داشت. او انار را به امیر بحرین نشان داد! امیر انار را در دست خود چرخاند و با دقت به آن نگریست. سپس با خرسندی سری تکان داد و لبخند مرموزی بر لب آورد؛ زیرا روی انار، این عبارت به چشم می‌خورد: «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول اللّه». امیر بحرین، سپس با لحن ویژه‌ای گفت: _‌ همین نشانه‌ای مهم و دلیلی محکم بر باطل بودن مذهب شیعه است! وزیر هم از فرصت استفاده کرد و پیشنهاد داد که امیر، دانشمندان و شخصیت‌های شیعه را فراخواند و این انار را به آنان نشان دهد. آنگاه اگر آنها از تشیع به تسنن گرویدند، رهایشان کند و اگر همچنان به پیروی از مذهب خویش اصرار ورزیدند، از آنان بخواهد یکی از این سه کار را برگزینند: یا همانند غیر مسلمانان(یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان) جزیه(نوعی مالیات) بپردازند یا برای رد آنچه که روی انار نوشته شده است، پاسخی قانع کننده بیاورند یا این‌که حاکم بحرین آنان را به گونه‌ای دسته جمعی اعدام کند و زنان و فرزندانشان را به اسارت بگیرد و اموالشان را هم به غنیمت ببرد! امیر نگاه تحسین برانگیزی به وزیرش انداخت در حالی‌که برقی از شیطنت و‌ به گمان خودش، پیروزی در دیدگانش دیده می‌شد، دستور داد که همه‌ی شخصیت‌های شیعه را گِرد آوردند. سپس با نشان داد انار به آنان، خواسته‌های سه‌گانه را مطرح و آنان را به گزینش یکی از آنها فراخواند. شخصیت‌ها و بزرگان شیعه، سه روز مهلت خواستند، آنگاه برای رهایی از این گرفتاری به گفت‌و‌گو و مشورت پرداختند. پس از آن، از میان خویش سه تن را برگزیدند و قرار گذاشتند که هر کدام از آنها، یک‌ شب به بیابان‌ برود و در دل تاریکی امام نورانی و‌ هدایت‌گر، حضرت مهدی(عج) را به فریاد‌رسی بخواند. در نخستین شب، یکی از آن سه نفر رو به صحرا نهاد؛ اما هر چه کرد، نه به دیدار امام نایل شد و‌ نه راهی برای حل مشکل یافت! شب دوم، دیگری به بیابان رفت؛ اما او‌ نیز دست خالی برگشت! در سومین و آخرین شب، نوبت به شخصیت برجسته‌ای به نام «محمدبن عیسی دمستانی» رسید. او که مردی دانا، اندیشمند و با‌تقوا بود، با سر و‌ پایی برهنه و با چشمانی اشک‌بار، روانه‌ی بیابان شد و مشغول شد به نیایش در پیشگاه پروردگار و توسل و یاری جستن از آخرین برگزیده‌ی کردگار، حضرت بقیة اللّه، امام زمان(عج) که جان‌های همگان به فدایش باد. او همچنان می‌گریست و از امام مهدی(عج) می‌خواست که شیعیان را از این گرداب هول‌انگیز و گرفتاری بزرگ برهاند. 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۹۴، ۹۵، ۹۶، ۹۷، ۹۸ 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰    🌹🇮🇷@Sangarevlayat🇮🇷
🇮🇷سنگر ولایت🇵🇸
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) دل سیاه انار🫢 در قرن هفتم هجری و به هنگام سلطه‌
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) ابتدای ماجرا را در ریپلای این پست بخوانید👆👆 دل سیاه انار🫢 آخرین ساعت‌های شب در حال سپری شدن بود که ندایی به گوش محمدبن‌ عیسی رسید: _ای محمدبن عیسی! چرا تو را این‌گونه می‌نگریم؟ از چه روی، چنین سراسیمه سر به بیابان نهاده‌ای؟! محمدبن عیسی که هنوز امام مهدی(عج) را نشناخته بود حاضر نشد که خواسته‌ی خویش را جز به امام زمانش بگوید. اما امام به او‌ فرمود: _ من کسی هستم که تو در جست و‌ جوی او‌ هستی! _صاحب الزمان؟! آن بزرگوار پاسخ داد: _ آری خواسته‌ی خویش را بازگو! محمدبن عیسی افزود: _ اگر شما امام زمان ما باشید که نیازی به بیان نیست؛ چون ماجرا را می‌دانید. امام مهدی(عج) فرمود: _ آری، تو برای یافتن پاسخ به آنچه روی انار نوشته شده است و به منظور خنثی سازی نقشه‌های کینه‌توزان، به این مکان آمده‌ای! محمدبن عیسی که دیگر اطمینان یافته بود، بی‌درنگ پاسخ داد: _ درست است مولای من! شما پناه مایید و به حل این مشکل توانایید. امام نور و مهربانی و دانایی فرمود: _ این وزیر که لعنت خداوند بر او باد، در خانه‌ی خویش درخت اناری دارد او قالب ویژه‌ای از گِل به شکل انار ساخته است که دو‌نیمه دارد و واژه‌های مد نظرش را درون آن تراشیده است. همین که انارها، شروع به رشد و بزرگ شدن کرده‌اند، آن قالب را دور انار بسته است. آنگاه که انار بزرگ شده، آن نوشته ها به تدریج بر پوستش حک‌ شده است! فردا هنگامی که نزد امیر بحرین رفتی، به او بگو که پاسخ را آورده‌ام، اما آن را در خانه‌ی وزیر به شما می‌گویم. وقتی همراه او به سرای وزیر رفتی، به سمت راست خویش بنگر و به اتاقی که در آن سو هست، اشاره کن و بگو پاسخ را در این اتاق خواهم داد. مواظب باش که وزیر پیش از تو به داخل اتاق نرود، بلکه همرا با امیر وارد شود. همین‌که به داخل اتاق گام نهادی، طاقچه‌ای را خواهی دید که روی آن کیسه‌ی سفیدی وجود دارد. کیسه را بردار و قالب گِلی را بیرون بیاور. سپس انار را داخل آن بگذار، به این ترتیب حقیقت موضوع، آشکار می‌شود! سپس حضرت، خطاب به محمدبن عیسی افزودند: _ به امیر بحرین بگو، تازه معجزه‌ی دیگری هم داریم و آن این است که از درون انار نیز آگاهیم! درون انار چیزی جز دود و خاکستر وجود ندارد. اگر می‌خواهید به درستی این خبر اطمینان یابید، به وزیرتان دستور دهید که انار را بشکند. در این صورت دود و خاکستر بر چهره و ریش او پاشیده خواهد شد! روز بعد محمدبن عیسی دمستانی، با دلی سرشار از شادمانی، همراه با بزرگان و شخصیت‌های برجسته‌ی شیعی، نزد امیر بحرین شتافت و بر اساس رهنمود مولا و سرور ما، حجت خدا، حضرت مهدی موعود(عج) واقعیت را نشان داد و‌ توطئه‌گران و کینه‌ورزان را رسوا کرد! امیر که دهانش از شگفتی باز مانده بود، از محمدبن عیسی پرسید: _ بگو ببینم، تو چگونه از این ماجرا آگاه شدی؟! 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۹۹،۱۰۰،۱۰۱ 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰    🌹🇮🇷@Sangarevlayat🇮🇷
🍃 👌قصه‌های زندگانی امام زمان(عج) ابتدای ماجرا را در ریپلای این پست بخوانید👆👆 3⃣دل سیاه انار🫢 محمدبن عیسی پاسخ داد: _ این‌ها را از امام زمانمان که حجت خدا بر ماست، آموختم و‌ همه چیز را بر اساس رهنمودهای ایشان گفتم. امیر پرسید: _ این امام شما چه کسی است؟ محمدبن عیسی، امامان دوازده‌گانه را از آغاز تا پایان نام برد و‌ امام دوازدهم را به امیر شناساند. در این هنگام امیر بحرین پیش آمد، دست محمدبن عیسی را گرفت و گفت: _ من نیز گواهی می‌دهم که آفریدگاری جز خدای یگانه نیست، و محمد(ص) بنده و فرستاده‌ی اوست. همچنین گواهی می‌دهم که جانشین بلافصل پیامبر خدا، امیر مؤمنان، علی‌بن ابی‌طالب(ع) است. پس آنگاه به امامت همه‌ی امامان پس از وی اقرار کرد. سپس امیر بحرین دستور داد وزیر را اعدام کنند و از مردم بحرین نیز پوزش طلبید. این داستان، از آن پس در میان همه‌ی مؤمنان، به ویژه شیعیان بحرین، دهان به دهان گشت و معروف و مشهور شد. آرامگاه محمدبن عیسی دمستانی نیز در بحرین، زیارتگاه مردم شده است. 📕برگی از کتاب امام زمان (عج)، صفحه ۱۰۲ 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰    🌹🇮🇷@Sangarevlayat🇮🇷
🥀برگ هفتم در روز هفتم محرم عبید الله بن زیاد ضمن نامه‌ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد. عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج» را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند. مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی »، که از قبیله «بجیله » بود، فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‌ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی! امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده. حمید بن مسلم می‌گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا می‌آمد و آن را بالا می‌آورد و باز فریاد می‌زد: العطش! باز آب می‌خورد، ولی سیراب نمی‌شد. چنین بود تا به هلاکت رسید. 📕ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶ ↬🖤🌿 ჻ᭂ࿐✰@Sangarevlayat