💠آقاي قرائتے:
✨ خداوند به انسان دستور داد
گندم🌾 نخورد وقتے خورد...
اولین سیلے خداوند به او
برهنه شدنش بود،😥
این نشان میدهد ڪه:
🍂 رهــا ڪردن لباس
"سیلے خداست" نه "تمدن" 🍂
#مراقب_سیلے_خدا_باشیم 😓
j๑ïท➺°.•@Sarall
جاده ی زندگی هرگز بن بست نیست 🛤
نفسی تازه کن 🦋💫
کفش هایت را بپوش و 👞
دوباره دل به راه بسپار💞
به بهترین جاها 🌇
از سخت ترین مسیر ها میشه رسید...😉💜
j๑ïท➺°.•@Sarall
حڄٵݕ👑
.
.
احترامـ بھ حࢪمت های الهے ست💚
ۅ
چادࢪ ~ حجـاب برتࢪ✔️💞
بلھ ے بݪــند من است به یڪتا معشوق عالمـ، بھ خداے مهربانمـ …😍🌱
کمی فکر کن …👀
تو با بی حجابی به چه کسی بله می گویی؟🤔👻
[💞]#دختࢪمحجبھ✨
j๑ïท➺°.•@Sarall
#پارت162
ساده گفت:« فقط تا دم ماشین مامانت.»
آلما پوزخند زد:« عجب امانتدارهایی هستین شماها!»
همین که آلما توی ماشین نشست و در را بست، مادر آلما از ساده خواست که اگر پدر و مادرش اجازه می دهند امروز به خانه ی آنها بیاید.
گفت که مطمئن است روز سختی با آلما دارد و شاید وجود ساده کمک خوبی برای کم کردن این سختی باشد.
ساده به خانه برگشت تا مجوز رفتن را بگیرد.
مادر غر زد:« پس مدرست چی؟»
ساده اطمینان داد که آن قضیه را پدر با خانم آشتیانی حل می کند.
مادر پرسید:« امتحان چی؟ امروز امتحان نداری؟»
ساده امتحانکی داشت؛ اما گفت اگر امتحان ندهد دست کم ۱۰ را برایش رد می کنند؛ اما در صورت امتحان دادن آن هم در چنین روزی بعید است بالاتر از صفر بیاورد و درضمن خود نمره ی ورقه تشریف میبرد توی کارنامه ی ماهانه.
سر انجام مادر اگرچه با اکراه اجازه داد و در حالی که به صدای گریه ی خانم مرادی که دوباره بلند شده بود اشاره می کرد گفت:« ساده! همین صدا واسه سکته دادن من کافیه، تو دیگه منو دق مرگ نکن و دیر برنگرد.»
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد........
j๑ïท➺°.•@Sarall