#خاطرات_شهدا✨
[🌹✨شُهَدا مَردآنے هَستَند ڪِ هَمانطؤر دَر جَهآد اَضغَر وَ پِیڪآر بآ دُشمَن ، حَمآسه آفَریدَند، دَر جَهآد اڪبر وَ مُبارزه بآ نَفس نیز سَربُلَند بیرؤن آمَدَند. دَفتَر خآطِرآت شُهدآ سَر شآر اَز رآه ڪآرهایے اَست ڪِ آنهآ بَراےِ مُقآبِله وَ مُبآرِزه بآ نَفس بِ ڪآر ڱِرفته اَند.این خآطِرآت ، اِمروز رآهنَماے زِندِگے مآ خوآهَندبود🌹✨.]
یک روزمریم آمد و گفت : به من یک روز مرخصی بده. رفت و شب بر گشت . دیدم سخت راه می رود . پرسیدم : تصادف کردی ؟
جوابی نداد .
پاپیچش شدم تا بالاخره گفت که روی لوله های نفت_ که خدا می داند توی آفتاب داغ خوزستان چقدر داغ می شدند_ پابرهنه راه رفته.
پرسیدم: چرا این کار رو کردی؟
گفت: غافل شده بودم. این کار رو باید میکردم تا یادم بیاید چه آتشی در آخرت منتظر من است .
گفتم: توکه جز خدمت، کاری نمیکنی.
گفت : فکر می کنی! بعضی اشاره ها بعضی سکوت های نابه جا، همه ی اینها گناهای کوچکیه که تکرار می کنیم و برامون عادی میشن 😔✋🌹✨
#شهیده_مریم_فرهانیان🌹✨
#غافل_نباشیم🌹✨
•j๑ïท➺°.•@Sarall✨🌹
🤍امام حسن مجتبی(ع):
اگر چیزی از دنیا را خواستی
و به آن نرسیدی،
اینطور در نظر بگیر که
انگار اصلا به ذهنت خطور نکرده بود؛
#مسئله_را_در_ذهنت_حل_کن
#قدرت_ذهن
حقیقت اینه که هیچ وقت فضای مجازی کتاب های الکترونیکی،
نمیتونه جای یه کتاب خوبِ کاغذیو بگیره!
📚
💐
•💜☁️•
#تلنگرانہ
از شیطان پرسیدند:
گمراه ڪردن شیعیان چه سودے دارد؟
گفت:امام اینها ڪه بیاید
روزگار من سیاه خواهد شد
اینها ڪه گناه میڪنند امامشان دیرتر
مےآید...!🍃
[...إِنَّ أللهَ یُحِبُّ ألتّوّابینَ...]
خداےمهربـــونِ مـا...میگه:
تو فقــط توبه کن...
بـبـیـن !!
من هم میبخشمت
هم خیلیم دوسِت دارم
#بقره۲۲۲
#درمحضرقرآن...|🌸|
•🦋•
شمایے که درمقابل
دنیا خودتو میبازی و حاضر
نیستے از #لذتهای خودت بگذری..🌱
پس چطور میتونے
#منتظر امام زمان به حساب بیای؟!
#بهخودمونبیاییم🙂💚
#اللهمعجللولیڪالفرج
•💓•
#تلنگرانھ👌🏻♥️
یادماݩ بآشد ↴
گناه ڪهڪردیم°•○
آݩ را به حساب جوانی ݩگذاریمـ×°•
میشود↷
🍃°•جوانی ڪرد به عشق مهدے(عج)
به شهادت رسید فدای مهدے(عج)🥀•°
[ 💛 اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج 💛 ]
#در_آرزوی_شهـــادت ♥️
•🍊•
إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا
ایمان بیاورید ، اگر خدا در دل شما خیر و هدایتی مشاهده کند
#جانم_خُدا 🧡
🌸 j๑ïท➺°.•@Sarall
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡مهدی♡ از حال ما بی خبر نیست
شیعه را غیر خون جگر نیست...
#امــــامزمـــــــان ✨♥️🌱
j๑ïท➺°.•@Sarall
✨🌸راض_بابا🌸✨
#قسمت_ششم🌸✨
(🌸بهاُمیدآنڪهاینصَفِحاٺ دُعآیے برآی ظُهورَت باشَد......🌸)
✨بَسمِاللهِالرَحمنِالرَحیݥ✨
#فصل_اول🌸✨
#شما_دختر_من_رو_ندیدین؟🌸✨
زانوهایش را بغل گرفته بود و روی صورتش پر از رد اشک بود . صدای دعا از آن جا هم شنیده می شد .درو راضیه را به حال خودشان رها کردم و با قدم های سنگین به طرف تلویزیون رفتم . کاش حالا هم پشت در حسینیه می دیدمش، اما امشب قایم شدنش طولانی شده بود . تا کنار رفتن انتظامات و گشودن راه را دیدم ، سریع سرم را خم کردم و با دو از بین انتظامات گذشتم و وارد راهرو شدم . باشنیدن صداهای تیزی که از زیر پاهایم بلند می شد ، به زمین نگاه کردم و با دیدن خرده شیشه هایی که چشمک می زدند ، سرعتم را بیشتر کردم . به اولین در ورودی رسیدم . چند انتظامات که ته راهرو بودند ، داد زدند : خانم ، کجا؟ همه رفتن، کسی توی حسینیه نیست.
اما حرف آن ها دلم را تسکین نداد . وارد حسینیه شدم . زیر نورهای سبز رنگ ، گردو غبار های آشفته و پریشان ، بال بال می زدند و روی خرده شیشه ها می نشستند . تلخی گردو خاک هارا مزه مزه کردم. در آخر حسینیه ، دیوار تابوکی بین خواهران و برادران ریخته و قسمتی از سقف هم خالی شده بود. از نمایشگاه کوچک شیشه ای شهدا ، چارچوب آهنی اش مانده بود . روی زمین ، تابوک، کیف، کفش و چادر افتاده بود . دیگر چشمانم قادر به دیدن این آشفتگی ناگهانی نبود . حسینیه داشت دور سرم می چرخید . دستم را به دیوار گرفتم . کاش کسی دلیل این همه به هم ریختگی و پریشانی را برایم توضیح میداد ؛ اما این جا کسی نبود تا به حال دل بی قرارم برسد.
گیجیِ سرم مدام بیشترو بیشتر می شد.
انگار وسط یک خواب آشفته گیر افتاده بودم . نمی دانستم چه بلایی بر سر حسینیه آمده است .
دوباره از اول تا آخرش را بر انداز کردم، اما جز حسینیه خالی در قاب چشمانم نمی نشست .
صدای ناله و فریاد از قسمت برادران ، نگرانیم را بیشتر کرد . دوباره لرزش لب هایم شروع شد و به دنبالش چشمانم به گریه افتاد. عقب عقب برگشتم و با کمک دیوار، راه رفتم . در این ازدحام اظطراب و دلواپسی ، مثل محتضری می ماندم که خاطرات از جلوی چشمانش رد می شد .
_ مریم ، دیگه وقتش رسیده که از مرودشت بارببندیم و بریم .
با تعجب پرسیدم : برای چی؟
_ امروز اعلام کردن به خاطر آلودگی هوا باید خونه های سازمانی اطراف پترو شیمی تخلیه بشه .
به چشمان عسلی اش زل زدم و با نگرانی گفتم : خب خونه نیمه کارموو توی مرو دشت رو زود می سازیم و می ریم اونجا .
_ نه . نظر من اینه که اون رو بفروشیم و توی شیراز یه زمین یا خونه ای بخریم . هنوز هم برای خونه های سازمانی، یه سال وقت داریم .
نمی توانستم به زندگی در غربت فکر کنم . کمی ابرودر هم کشیدم ......
ادامه دارد......🌸✨
یاصاحب الزمان (عج)💗
دیدن روی تــو بر دیده جلا می بخشد😍
قدم یار به هـــــر خانه صفا می بخشد❤️
بدتر از درد جدائی به خدا دردی نیست😥
خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشـــــد❤️
#سه شنبه های مهدوی
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
°| @sarall |°
اخلاص
🌸 اگر ڪار برای خداست گفتنش
برای چہ ؟ احتیاجے نداره به من و
دیگری گزارش ڪنید ! گزارش را
نگه دارید برای قیامت .
شهید حاج حسین خرازی
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
°| @sarall |°