#پارت28
مادربزرگ همانطور که با اشاره از ساده می خواست آهسته تر صحبت کند گفت:« بالاخره یه جوری جورش کردم دیگه.»
ساده گفت:« حالا میخواین اینو بدین به بابا؟»
_ من نمیدم تو میدی. من بدم خجالت می کشه. بگو بذاره بانک چند ماه که بمونه میتونه وام بگیره. بعد میتونه یه خونه ی بزرگ تر بخره.
این بار چشم های ساده درخشید:« واقعا!؟»
مادربزرگ دلخوشانه تأیید کرد:« پس چی هیچی نشد نداره.»
ساده دوباره به چک چشم دوخت:« اگه بابا قبول نکرد چی؟»
_ بگو اگه قبول نکنه هم دل منو شکسته هم نذاشته به یکی از آرزوهام برسم.
ساده مادربزرگ را محکم در آغوش فشرد و گفت:« با این تهدید شما کی جرئت داره قبول نکنه.»
مادربزرگ از ساده قول گرفت این موضوع بین خودشان ۳ نفر بماند و هیچ کس از آن بویی نبرد. ساده با سرعت برق قبول کرد و از اینکه در داشتن یک راز دوست داشتنی شریک بود قند در دلش آب شد.
آن روز وقتی توی استکان کمر باریک دلخواه مادربزرگ چای دارچینی می ریخت پیش خود فکر کرد کاش آلما هم یک مادربزرگ داشت که با آنها زندگی می کرد البته برای ساده جای بحث نداشت که بیشتر گردی های جهان گردو نیستند برای همین آرزویش را اصلاح کرد:« کاش آلما یه مادربزرگ داشت عین مادربزرگ من!»
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد........
@Sarall
#پارت29
بعد همانطور که سینی به دست از کنار اتاق همه گذشت و به اتاق درازه رسید با خودش فکر کرد توی خانه ی آلما جای مادربزرگ من خالی است و توی خانه ما جای اتاق آلما. آهی کشید:« آه از این دنیای نه پر و نه پیمان!»
شب ساده برای آنکه راز دو نفره شان را با شریک سومشان یعنی پدر در میان بگذارد پی فرصتی بود که بتواند دست کم ۱۰ دقیقه ای دور از نگاه و گوش دیگران با پدر تنها بماند.
مادربزرگ که دلیل بی تابی او را می دانست آهسته به ساده گفت:« حالا امشب نشد بذار فردا.»
ساده پچ پچ کنان گفت:« گناه داره بابا دوست دارم زودتر بفهمه.»
اما مادربزرگ گفت:« یادت باشه نزدیک من بش نگی.»
ساده لب ورچید:« آخه توی این خونه بیشتر از ۱۰ متر نمیشه از هم دور بود.»
مادر که از همان ۱۰ متری مادربزرگ و ساده را می پایید بلند گفت:« چی دارین با هم پچ پچ می کنین؟»
ساده تند گفت:« گفتنی نیست.»
شیدا گفت:« خب روی یه کاغذ بنویس بده من.»
ساده گفت:« نوشتنی هم نیست.»
سهراب گفت:« کشیدنی چی؟ نکنه درباره ی نقشه ی گنج صحبت می کنین.»
مادربزرگ خندید. سهراب نیم خیز شد:« آره مادربزرگ؟!...... نقشه ی گنج پیدا کردین؟»
ساده هم خندید:« شاید!»
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد.......
@Sarall
خيلي قشنگه 👌
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشه ﺩُﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ، مثلِ.. "دل آدما"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧِﻤﯿﺸﻪ جَمعش ﮐﺮﺩ،
ﻣﺜﻞِ... "آبرو"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ،
مثلِ... "مال بچه یتیم"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..
ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ،
مثلِ...."پدر و مادر"
@Saral
تاگُمنشوے
چیزےدرتوپیدانمیشود ... :)
#علامہحسنزادهآملـی ✨
@Sarall
Mahmood Karimi - Abalfazle Bavafa (128).mp3
3.49M
❤️ابالفضل باوفا❤️
#محمود_کریمی
@Sarall
#پرسش_پاسخ
#حجاب
#چادریها
حالا اونایی که چادری هستند خیلی آدم های #پاکی هستند ❓🙈
بعضی چادری ها هستن که زیر چادر خیلی کارا انجام می دن.
من دوست ندارم😳 که مثل اونا دو رو باشم😡
🔵 عزیزدلم شما نباید همه رو با یک چشم ببینی. اگر از دوست شما سر کلاس خطایی رخ بده، درسته که بگن همه ی دخترای این کلاس خطاکارن؟؟!!!😢
اگر خطایی از کسی رخ میده به خاطر نامسلمونی ماست نه دینمون و نه چادر حضرت زهرا
چه بسا خانم های محجبه زیادی هستن که تقوا پیشه میکنند و عفیفه هستن.
میدونم که از چادری ها توقع خطا نمیره و همین شما رو نگران و ناراحت کرده
بله قطعا چادری ها و مذهبی ها باید بیشتر مراقب رفتارشون باشن تا دید مردم هم نسبت به اسلام خراب نشه.
🌸 ولی قبول کنیم که باید نگاهمون رو زیبا کنیم و مثبت نگر باشم
#کانال_🖤 مشکی به رنگ حجاب🖤
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@sarall