#پارت_آخر
زهرا گفت:« یا خود خدا! نمایش نامه ی قبلی که اسمش این نبود کله ی سحر ما رو از خونه می کشیدن بیرون، خدا به داد این برسه که خودش بیداریِ»
ساده خندید:« برای تمرین جلسه اول خیالتون راحت! همتون بیاین خونه ی ما. هر ساعتی که خواستید.»
آلما گفت:« به شرط اینکه مادربزرگت هم باشه.»
لیلا گفت:« و از آشپزخونه هم صداهایی بیاد.»
پری گفت:« و صندلی تون رو هم درست کرده باشین.»
زهرا گفت:« و موقع تمرین هم هی غر نزنی گوشی هارو خاموش کنیم.»
خانم زارع خندید و همه را به سمت کلاس هدایت کرد:« بهتره برید سر کلاس، فکر کنم برای بیداری باید یه قرارداد بنویسید.»
" حالا اگه روزی روزگاری از کنار یه سالن نمایش گذشتید و دیدید نمایش روی صحنه اسمش بیداری هست حتی اگه نویسنده اش ساده و کارگردانش آلما نبود بازم تردید نکنید. بلیت بخرید و برید تو؛ چون به هر حال برای ادامه ی زندگی و مهم تر از اون برای یه زندگی بهتر بیداری چیز خیلی خیلی مهمی هست"
ظهر جمعه/ روز سی ام مرداد تابستان ۹۶
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#پایان
j๑ïท➺°.•@Sarall