.
قسمتی از وصیت نامه حاج قاسم ...
این دوره با همه دورهها متفاوت است!
این بار اگر مسلط شدند ،
از اسلام چیزی باقی نمیماند...
راه صحیح ،
حمایت بدون هر گونه ملاحظه
از انقلاب ، جمهوری اسلامی و
ولی فقیه است...
#پاشوبرورایبده (:↷♡
💎💎💎💎💎💎💎💎💎
#بادبرمیخیزد
#قسمت11
✍ #میم_مشکات
معصومه که بیشتر داشت گیج میشد و نمیدانست مشکل او در کدام دسته جای میگیرد ترجیح داد اصل ماجرا را تعریف کند. وقتی کل ماجرا را تعریف کرد منتظر جواب ماند. مادر که از تصمیم عاقلانه دخترش خوشحال شده بود لبخندی زد و گفت:
-خودت بهترین تحلیل رو از وضعیت کردی. اون آدم اگر می خواست ادب بشه همین که تو رو دیده براش کافیه و متوجه میشه که این براش یه هشدار بوده. اگرم نخواد متوجه بشه حتی اگه بگی بی فایده بوده. از طرفی، تو مسئولیتی در قبال تربیت کردن اون آقا نداشتی و همانطور ک گفتی در شان یک خانم متشخص نیست که با ی پسر دهن به دهن بشه. پس اون چیزی که می خواسته تو جوابش رو بدی عقلت نبوده
- اما حرفم عین ی لقمه گیر کرده تو گلوم! اصلا موضوعو پر اهمیتی نیستا ولی ذهنم رو درگیر کرده. شاید چون بیشتر برام این مهمه ک بدونم چه رفتاری درسته... اما اگر کارم درست بود پس چرا خوشحال نیستم?
-چون هنوز مطمئن نیستی که کار درست رو کردی. چون هنوز خودت هم به دلت حق میدی که سرو صدا راه بندازه. اگر مطمئن باشی که کارت درسته اونم مجبور میشه ساکت بشه
معصومه حرفی نزد و ترجیح داد در تاریکی و همان طور که به صدای ذکر گفتن مادرش گوش میداد به حرفهایی که شنیده بود فکر کند. چقدر خوشبخت بود که چنین مادری داشت... چقدر خوبند مادر هایی که بی هیاهو، بدون نگرانی های بیجا و بدون رفتار های عجولانه کنار فرزندانشان می مانند و با آنها رفیق هستند. اینجور پدر و مادرها هم فرزندان بهتری خواهند داشت و هم خودشان تربیت فرزند را کاری مشقت بار نخواهند دید.
وقتی معصومه می خواست از اتاق خارج شود برای لحظه ای مکث کرد، نگاهی به مادرش که داشت زیر نور کمرنگ چراغ خواب، سجاده را جمع میکرد انداخت و زیر لب برایش دعا کرد. آخر می گویند همان طور که دعای والدین برای فرزند گیراست، دعای فرزند هم در حق والدین مستجاب است.
#ادامه_دارد...
.....★♥️★.....
@Sarall
.....★♥️★.....
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
#بادبرمیخیزد
#قسمت12
✍ #میم_مشکات
#فصل_دوم
خیال بافی معصومه
معصومه پشت میز نشسته بود و درس می خواند که در اتاق به ضرب باز شد و "راحله" وارد اتاق شد.
- پسره پر رو!فک کرده کیه! خوبه سال اولشه استاد شده و هنوز خودش دانشجوئه
معصومه که اولین باری بود که خواهرش را اینطور عصبانی میدید در حالیکه از تعجب شاخ در آورده بود پرسید:
-چی شده?پسره کیه?
راحله بی توجه به حرف معصومه، همان طور که چادرش را به چوب لباسی آویزان کرد، با عصبانیت مانتویش را در اورد و ادامه داد:
- نشونت میدم جناب اقای پارسا! من از تو کله شق ترم! مونده باشه مدرکم رو نگیرم به تو یکی التماس نمیکنم
معصومه فهمید که فعلا حرف زدن بی فایده ست. همه می دانستند وقتی که راحله عصبانی باشد باید بگذارند تا عصبانیت ش فروکش کند. هرچند راحله به ندرت خشمگین میشد اما وقتی عصبانی میشد عصبانیت ش عمیق بود. راحله جوراب هایش را چنان پرت کرد طرف پایه چوب لباسی که گویا داشت "جناب اقای پارسا" را پرتاب میکرد و بعد از اتاق زد بیرون...
معصومه که خیلی کنجکاو بود بداند چه چیزی راحله را تا این حد عصبانی کرده است مترصد فرصتی بود که بتواند ماجرا را کشف کند. مخصوصا آنکه پای یک پسر هم در میان بود. چراکه با شناختی که از راحله داشت می دانست راحله با پسر های کلاس شان هم تا در محذور قرار نگیرد حتی سلام علیک هم نمی کند. پس اینکه با پسری سر به سر گذاشته باشد و دعوایشان شده باشد و برایش کری بخواند موقعیت بسیار نادر و در عین حال جذابی برای معصومه به شمار می آمد...
#ادامه_دارد...
.....★♥️★.....
@Sarall
.....★♥️★.....