eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
512 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر آلما قبول کرد. آلما چند متری از آنها دور شد و روی صندلی های دو ردیف جلوتر نشست. ساده متوجه شد که آلما چند باری با موبایلش شماره گرفت اما هر بار بی هیچ گفت و گویی قطع کرد. کمی از ساعت قرار گذشت. آلما زیر نگاه ساده و مادرش بلند شد و با قدم هایی تند جلو رفت. ساده و مادر آلما نیم خیز شدند؛ اما با برگشت آلما سرجایشان نشستند. یک ساعت از ساعت قرار گذشت. مادر آلما بلند شد، ساده هم همراهش بلند شد. هر دو جلو رفتند. آلما با دیدن آنها عصبی گفت:« یه ساعت دیگه صبر میکنیم.» هر دو بی کلامی سرجایشان برگشتند. دو ساعت دیگر گذشت. ساده با اشاره ی مادر آلما بلند شد و رفت کنار آلما که از پشت در شیشه ای ناباورانه به بیرون چشم دوخته بود. آهسته به شانه ی او زد و گفت:« هنوزم فکر میکنی میاد؟» آلما عصبی رو برگرداند، نا امیدانه نگاه ملتهبش را میان مردم چرخاند و بی نفس گفت:« برگردیم.» ........ j๑ïท➺°.•@Sarall
تمام طول مسیر فرودگاه تا خانه ساده احساس میکرد که تلخ ترین سکوت جهان آمده است توی ماشین مادر آلما و بی رحمانه بین آنها می چرخد. دلش میخواست به خاطر آلما با یک جمله ی خوشایند آن تلخی بی صدا را بشکند؛ اما کدام جمله ی خوشایند؟ همین که به خانه رسیدند آلما انگار که میخواست از زیر نگاه دنیا فرار کند، تند تند از پله ها بالا رفت و در اتاقش را که قفل نبود باز کرد. رفت تو و پر صدا در را بست. مادر آلما به ساده که حیران پای پله ها ایستاده بود گفت که باید برود کلانتری و از ساده خواهش کرد تا برگشتن او آلما را تنها نگذارد. بعد از رفتن مادر آلما ساده رفت بالا. در زد. جوابی نگرفت. دستگیره را فشرد که برود تو. قفل بود. دوباره در زد. از پشت در شروع کرد به اصرار و به زدن حرف هایی که خودش میدانست چندان از غصه ی آلما کم نمیکند؛ اما به هر حال باید چیزی میگفت:« آلما جان، بیا بیرون! دنیا که به آخر نرسیده، رسیده؟» آلما بیرون نیامد. _آلما جان، باور کن اوضاع میتونست خیلی بدتر از این بشه. خواهش میکنم درو باز کن. آلما در را باز نکرد. _اگه درو باز نکنی برمیگردم خونمون و دیگه نه من، نه تو. آلما اعتنایی نکرد. _آلما جان برو خداروشکر کن مامان معرکه ای داری. هرکی جای مامانت بود الان برات دادگاه تشکیل میداد، بدون وکیل، بدون هیئت منصفه. حالا طلبکار هم هستی؟ آلما طلبکار بود. _به قول شیدا تو لوسی، خیلی هم لوسی. برای آدمای لوس هر اتفاقی مثل یه فاجعه ست. الانم درسته اتفاق کمی نبوده اما فکرشو بکن، میتونست خیلی بدتر از این بشه. آلما فکرش را نمیکرد. بلند زد زیر گریه و از همان پشت در از ساده خواست که ساکت شود و گورش را گم کند. _به خدا اگه مادرت اینجا بود میرفتم. فکر کردی یه دوست چقدر میتونه تحمل کنه؟ آلما فقط گریه کرد. _آلما، توروخدا، جون ساده درو باز کن. میخوام یه چیز مهمی رو بهت بگم، خیلی مهم. ........ j๑ïท➺°.•@Sarall
آلما سعی کرد گریه اش را قطع کند؛ اما تلاشش بی نتیجه بود. ساده از غصه میخواست بترکد، از غصه ی آلما. _آلما، جون مادرت درو باز کن. اگه حرف چرتی زدم، اگه حرفم مهم نبود کتکم بزن، اصلا از خونه بندازم بیرون، قبول؟ آلما قبول نکرد؛ گرچه خود ساده هم نمیدانست که چه میخواهد بگوید اما باز هم اصرار کرد. _تا ده میشمارم. اگه درو باز کردی که هیچی ولی اگه باز نکردی من میرم. میرم و حرف مهمم رو نمیگم. اصلا دیگه نه من، نه تو. به خدا میرم. به جون مادربزرگم میرم.... از همین الان میشمارم، یک، دو، سه..... سعی میکرد بین عددها فاصله بیندازد. _هفت.....هشت. احساس کرد آلما از پشت در بلند شد. _نه..... صدای چرخیدن کلید را شنید. دیگر نشمرد. آلما در را باز کرد. با صورت خیس و چشم های قرمز روبه رویش ایستاد:« چیه؟ بگو!» ساده ماند که چه بگوید، که آن حرف مهم چیست؟ چه میتواند باشد؟ _میخواستم بگم.....بگم....که.... پی حرف مهمی گشت تا شاید بتواند آن آلمای نازنین غصه دار را کمی آرام کند؛ اما آخر چه حرف مهمی در آن لحظه های درماندگی پیدا کند؟ _میخواستم بگم که به هر حال همیشه....گاهی وقتا از این....از این شترها میاد در خونه ی آدم؛ اما خداروشکر.....خداروشکر که.... به خودش تشر زد: خداروشکر چی ساده؟ خداروشکر چی؟ _خداروشکر که این.....که این.....شتری بود که رفت. آلما از میان گرداب اندوهش زد زیر خنده، یک خنده ی کوتاه؛ اما به هر حال خندید. بعد ساده را محکم و عذرخواهانه در آغوش گرفت و گفت:« مرسی که هستی رفیق!» ........ j๑ïท➺°.•@Sarall
🤔 التماس ذره ای تفکر🤔 چندی پیش ملکه انگلیس به عروسش هشدارداده بود حق ندارد لباسهای کوتاه،بدن نماوساپورت بپوشد.🤨 نه برای اینکه این پیرزن مذهبی! خداجو!وپیرواحکام الهی باشد😊 دلیلش فقط سلطنتی بودن این خانواده است!!!!🌸 درشان خانواده سلطنتی نیست که مردان دیگربادیدن بدن انها تحریک شوند.🧐 جالبه!!! برهنگی ولباسهای بدن نما را زیبنده افراد سخیف وپایین جامعه میدانند😇 j๑ïท➺°.•@Sarall
‌‌‌‌اَگَـࢪ مَــݩ یِڪ آࢪزۅ داشٺِہ بآشَـم ، مۅݩـدَنِ هَمیشـِگےِ ٺــۅئِــہ :)♥ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ j๑ïท➺°.•@Sarall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ✖️مجاهدین خودجوش✖️
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌🏻 چند روزیِ خبرهایی در رابطه با تو ایتا دست به دست میشه🙄 از این قبیل که ایشون عضو یه گروه هستن و میخوان کار فرهنگی انجام بدن و حتی بعد از درخواست های افراد گروه ما،مبنی بر اینکه ببینیم حرفشون چقدر درست و مطمئنِ،کلیپی هم منتشر کردن ... به ظاهر ایشون خانوم سلیمانی هستن خب یه سوال پیش میاد! آیا خانوم سلیمانی اونقدر بیکارن که عضو گروهی بشن که ۲۰۰ نفر ادم هم عضوش نیست🤔 اونم اینکه دنبال این هستن که اخاذی کنن از مردم به شیوه‌ی دریافت نذورات!! آخر کار هم کانال و گروه رو حذف و اکانت خودشون رو تغییر اساسی بدن؟! مسخره نیست؟? مورد بعدی اینکه همه ما پای صحبتهای زینب خانوم سلیمانی بودیم و دیدیم که چقدر با صلابت و اقتدار و محکم سخن میگن درست مثل😍 و اما استدلال هایی برای اثبات اینکه دروغِ محضه!👇 صدای این خانوم تو فیلم اصلا منطبق با صدا و طرز صحبت زینب سلیمانی نیست. و صدا در برخی جاها،قطع و دوباره شروع میشه:) ادمین های گروه"خواهران زینب" مثلا قصد قانع کردن مارو داشتن حالا چطوری؟😕 باناسزا و دعوا😏 و بعدشم یه بسازن که خانوم زینب سلیمانی درحال صحبت کردن هستن وجالب اینکه صدا و تصویر یکی نیست? حتی صدای خانم هم این صدا نیست 😂😎 تصمیم آخر با شما... ما به و این جمله ایشون رو هرگز فراموش نمیکنیم✌🏻 درجنگ روانى وآنچه که امروزبه اوجنگ نرم گفته میشوددردنیا،دشمن به سراغ سنگرهاى معنوى مى‌‌آیدکه آنهارامنهدم کند📱 ‌🔆 ‼️ ⚠️ 🌹 💯 💢
اغلب ما ها😉 یہ رفیق داریم کہ جعبہ سیاه زندگیمون حساب میشن😌 j๑ïท➺°.•@Sarall