eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
512 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقا😍😍 بیاین باهم یه قراری بزاریم⁦❣️⁩⁦❣️⁩ ازاین به بعد هروقت اسم روشنیدیم یه واسه ظهور امام زمان بفرستیم👏⁦☺️⁩⁦☺️⁩⁦☺️⁩⁦☺️⁩⁦☺️⁩😍😍😍 چون همه بدبختی ها ی ما ازنبود آقامونه😔😔 موافقی؟!؟!! توقدم گذاشتن در این بی تفاوت نباشیم😍😍😍😍 @Sarall
❤️ را عااااشقم 😍😍😍 _________________ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ @Sarall
یادت باشد 1.mp3
9.11M
#بشنوید 🔊نمایشنامه #یادت_باشد 1️⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 9:24 دقیقه
#سلام‌امام‌زمانم {✨💚} من از بافندگے هیچ نمۍدانم! ولے هر شب یڪۍ از زیر، یڪۍ از رو، خیال آمدنت را مےبافم و غرق مےشوم در اقیانوس آرام آغوشت... #یاایهاالعزیز🌱 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ @Sarall
چادرم را میبویمـ عطرِ شڪوفہ هاے گیلـاس بیداد میڪند :-)🍒😌 . • ° 😇 @Sarall
[☔️🌙] خـواهـرم حـجابـت را بہ احـترام فاطمہ زهراء (س) و حـفظ خـون شهـداء و عاقبـت بخیـری رعـایـت ڪن. - بہ همـدیگر سـر بزنـید و از حـال و روز همـدیگر بـے خـبر نبـاشید و تا جائی ڪہ مے توانید بہ همدیگر ڪمڪ ڪنید. شهید سـید ڪوچڪ موسوے🦋 شـهید امـــام رضــایی✨ •┈┈••••┈┈• @Sarall •┈┈••••┈┈•
☝️\• بگــذار بگـویمــ از نجــابٺـ|☺️ 🍃/• از بحٽ حجــاب و زن برایٺـ| /• ݘون نیڪ نظــر ڪنی بیابی|👌 🌹\• گلــدان و گــل اسٺ اینـ حکایٺـ|📜 🌼\• گــل را ݘو لطیــف آفریدند|✨ 🍶/• گلــدان ڪُنَــدش زجانـ حفاظٺـ|😇 @Sarall
🌱💛 یارِ عاشق را به روزِ سخت می‌باید شناخت ور‌ نه در ایامِ دیگر مدعی بسیار هست... @Sarall 🌱💛
#شهیدامیرحاج‌امینی شهدا گاهے نگاهے💔 تاریـخ‌تـولد : ۱۳۴۰/۱۰/۰۵ تاریخ‌شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۰ #سالروزشهادتت‌مبارک🕊 ┅═══✼❤️✼═══┅┄ @Sarall ┅═══✼❤️✼═══┅┄
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
#شهیدامیرحاج‌امینی شهدا گاهے نگاهے💔 تاریـخ‌تـولد : ۱۳۴۰/۱۰/۰۵ تاریخ‌شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۰ #سالروزشهاد
💠خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن. اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد. 🌹همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی🌹 🌹چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی🌹 اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر... . خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان. تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.🌹 ۲۷_محمد_رسول_الله_ص @Sarall
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ‍ سیاوش در اتاق خودش نشسته بود و در حال سرو کله زدن با یکی از معماهای هوش مجله ریاضی بود که صدای در بلند شد. همان طور که غرق در مکاشفه ریاضی بود با حواس پرتی اجازه ورود داد ولی اصلا سرش را بلند نکرد. شخص تازه وارد با صدایی مهربان سلام کرد. سیاوش همانطور که تند تند مشغول نوشتن ارقام و اعداد بود جواب سلام را داد و شخص تازه وارد با لبخند گفت: -درست مثل بچگی هات! تو هیچ تغیری نکردی! فقط قد کشیدی و ریش و سبیل در آوردی سیاوش که داشت دستش روی برگه میلغزید ، چند لحظه مکث کرد و یکدفعه سرش را بالا آورد و با دیدن مرد سن مند روبرویش به قدری غافلگیر شد که مداد از دستش افتاد و نیشش تا بناگوش باز شد. مرد با همان لحن مهربانش ادامه داد: -نمیخوای بغلم کنی? و یکی از ابروهایش را برد. سیاوش که انگار تازه به خودش آمده باشد یکدفعه از جا بلند شد، از پشت میز بیرون آمد و مرد را در آغوش گرفت، محکم...پدرش را... چند دقیقه بعد، در اتاقش را قفل کرد، اطلاعیه تعطیلی کلاس آن روز را برای شاگردهایش فوروارد کرد و دو تایی سوار بر ماشین رفتند تا ناهاری جانانه بخورند. ناهاری دو نفره! پدر و پسر پدر با نگاهی که معلوم بود سرشار از علاقه ای عشق گونه بود پسرش را خیره نگاه میکرد و همان طور که پسر رانندگی میکرد قند در دل پدر از داشتن چنین پسری آب میشد. حرفها طبق معمول با این جمله شروع شد: -چه خبرا! تدریس خوبه? - ای ... به قشنگی اسمش نیست. هه! این خلق و خوی طنز شاهرخ بود که همیشه آخر حرفهایش به خنده کوتاهی ختم میشد چرا که جواب هایش هم خالی از شوخی نبود. پدر که با این روحیه آشنا بود لبخندی زد و سرس تکان داد و گفت: -همممم... یکی دو سال که اینجا باشی میارمت تهران.. چند تا اشنا هم پیدا کردم فقط باید یکی دو سال صبر کنی تا یه سابقه ای پیدا کنی -اینجا هم خوبه! شهر بدی نیست...البته مشکلش اینه که از شما دوره وگرنه حداقلش اینه که هواش خیلی بهتره - خب همین دوری ش دیگه. منم اونجا تنهام. باید بیای اونجا که اقلا تا وقتی زن نگرفتی پیش هم باشیم ّسیاوش فرمان را چرخاند، خنده ای کرد و گفت: -آها پس بگو مشکل کجاست. میترسی اینجا زن بگیرم موندگار بشم پدر قهقه ای زد و سیاوش ادامه دهد: -نترس...از اینجام زن بگیرم میارمش تهران پدری سری تکان داد و گفت: -مگه نشنیدی به یارو میگن کجایی هستی?میگه هنوز زن نگرفتم.. تو هنوز این جماعت اناث رو نشناختی پسر سیاوش خندید و گفت: -من نمیفهمم شما که اینقدر از این جماعت اناث بدت میاد چرا زن گرفتی پدر من? ... .....★♥️★..... @Sarall .....★♥️★.....