eitaa logo
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
804 دنبال‌کننده
2هزار عکس
172 ویدیو
35 فایل
•• ﷽ •• 🍃 عرضه محصولات گیاهی و دارویی طب اسلامی و طب سنتی و محصولات طبیعی 🍃 ✅ مشاوره رایگان ✅ برای پاسخگویی و ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 @fatemme_asadi
مشاهده در ایتا
دانلود
برخی کانال های تلگرام خواسته یا ناخواسته،به صورت غیر مستقیم اعتقاد های مردم را مورد هدف قرار داده بود. باورم شده بود.گذشته خودم را مسخره می‌کردم.اعتقادم این شده بود: دلت پاک‌ باشه‌ همه‌ چیز‌ درسته چند روزی بود که نماز های صبحم قضا میشد و خیلی توجهی نداشتم.توی خوابگاه بعضی از رفقا همان مطالب توی کانال تلگرام را تکرار می‌کردند.دیگه از خواندن نماز توی خوابگاه خجالت میکشیدم.بیشتر روز ها نمازم را در نماز خانه می‌خواندم.کم کم تحت تأثیر رفقا،نمازهایم را ترک کردم!صبح به شب می‌رسید و من برای تشکر از خداوند،حتی سری به سجده هم نمی‌گذاشتم.شعارم شده بود: دلت پاک باشه، خدا که به این دولا راست شدن ما احتیاج نداره! روز ها و ماه ها گذشت.در زمانی که منزل بودم طوری رفتار می‌کردم که پدر و مادرم متوجه نشوند،اما کم کم آنها هم فهمیدند.خیلی ناراحت شدند،خیلی باهام صحبت کردند اما بی فایده بود.در مقابل نصیحت های آنها لبخندی از روی تمسخر میزدم که شما دلتون خوشه!باید ببینید دنیا دست کیه.برید اروپا و آمریکا بی‌نمازی رو ببینید.مگه میشه خدا تمام آدم های بی‌نماز رو توی آتیش ببره بابا جمع کنید این حرفای قدیمی رو... اینقدر خودم رو بزرگ می‌دیدم که بعد مدتی، حتی جواب انتقاد های پدر و مادرم رو نمی‌دادم.دیگه توی خونه موندن برام سخت شده بود.تمام کار های معنوی که قبلا داشتم ترک شد! الان که فکر شو میکنم،یکی دوسال از بهترین سال های عمر من اینگونه گذشت.یعنی هیچ عمل صالحی برای رضای خدا انجام ندادم.بدتر از همه،پدر و مادرم بودند که از دست کار های من حرص می‌خوردند و کاری به جز دعا از دستشان بر نمی‌آمد.روزها گذشت تا آن سحر جمعه رسید.سحری که من دوباره متولد شدم!
خدا او را به ما برگرداند.اما وقتی پسرم به هوش آمد و کمی حالش بهتر شد.حرفایی زد که باعث خنده اطرافیان شد!او تجربه‌ای شبیه به مرگ داشت،اما خیلی زود وارد جزئیات نشد.یعنی وقتی خنده‌ی اطرافیان را دید دیگر حرفی نزد.اما با خواندن این کتاب متوجه شدیم که ما اشتباه می‌کردیم.برای همین دوباره مشغول بررسی مطالب پسرم شدیم.به آقای پشت گوشی که از یک شهر مرزی تماس گرفته بودیم گفتم:میشه توضیح بدین آقازاده شما چی دیده؟ گفت:بله پسرم به محظ اینکه برگشت،برای ما از بهشت تعریف کرد.اینکه شخصی نورانی به دنبالش آمده و او را از آسمان به بالا برد.انجا با خیلی از اموات فامیل ارتباط برقرار می‌کند و حتی به بهشت برزخی برخی پدربزرگ‌ها‌و...سر می‌زند.اما نکته‌ای که خیلی تأکید می‌کرد و ما جدی نگرفتیم،دیدار با عمویش بود.برادر من و عموی فرزندم جوان خوب و خانواده دوست بود.کاسب بود و به حلال و حرام اهمیت می‌داد.پسرم گفت:بابا،من عمویم را دیدم.از من تقاضا داشت که مشکل او را حل کنم.پرسیدم چه مشکلی؟گفت:من به فلان فروشگاه مقداری بده‌کارم.حتی مبلغ دقیقش را بیان کرده بود.مثلا۶۵۵۰۰تومان. بعد گفت:من مدت هاست که باید به بهشت برزخی وارد شوم.اما معطل همین بحث حق‌الناس و بدهکاری به ایشان هستم‌.صاحب فروشگاهی که پسرم حرفش را می‌زد را می‌شناختم. فروشنده خوش برخوردی نداشت.من یکبار با او دعوا کردم.برای همین اصلا خوشم نمی‌آمد که پیگیری کنم.از طرفی این مطالب را قبول نداشتم فکر می‌کردم خیالات است.اما با خواندن کتاب سه دقیقه در قیامت،به فکر فرو رفتم که شاید برخورد من با صاحب فروشگاه درست نبوده.هم میروم حلالیت میطلبم هم پیگیر حرف پسرم می‌شوم.