#بازگشت
#انتشاراتشهیدابداهیمهادی
#پارت7
«مالک بن دینار» از عابدان و مردان خدا در قرن ها پیش بود.اما معروف بود که توبه کرده و قبلا انسان گنهکاری بوده.از مالک در مورد علت توبه و رو به خدا اوردنش سوال شد.
ابتدا درست پاسخ نمیداد.اما بعد ها در جواب گفت:من در اوایل جوانی،از فرماندهان لشکر خلیفه شرابخوار بودم.کنیزی خریدم خیلی به او علاقه داشتم.خداوند از او به من دختری داد.محبت این دختر تمام دلم را گرفت.خیلی زیبا و پرمحبت بود وقتی راه افتاد همهاش با من بود.
این دختر کوچک محبت خاصی به من داشت .یادم هست هرگاه ظرف شراب را در دستم میگرفتم تا بنوشم ان را از دستم میگرفت و بر لباسم میریخت.
اما دوران خوشی من با این کودک طولانی نشد.دو سه ساله بود که مریض شد و از دنیا رفت.مرگش خیلی مرا غصه دار کرد.شب جمعهای شراب خوردم نماز نخوانده خوابیدم.یکباره دیدم گویا قیامت شده!همه از قبر بیرون امده و به محل حسابرسی اعمال میرفتند. من هم به راه افتادم.یکباره از پشت،صدایی شنیدم.وقتی برگشتم مار بزرگ و سیاهی را دیدم که بزرگ تر از ان تصور نمیشد! مار با سرعت به سمت من میامد و دهان بزرگش را باز کرده بود.با ترس و لرز و با سرعت میدویدم.او هم مرا دنبال میکرد.در راه پیرمردی مهربان را دیدم،باعجله سلام کردم و گفتم:به فریادم برس.گفت:در برابر این افعی ناتوانم، ولی سریع برو، شاید خداوند نجاتت دهد.