#بازگشت
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#پارت2
همنشین همیشگی
زندگی خوبی داشتم.از اینکه به مسائل دینی توجه ویژهای داشتم هم خودم راضی بودم هم والدینم.
در دوران دبیرستان در مسجد فعالیت داشتم و همواره نماز هایم را به جماعت اقامه میکردم.
روز های خوبی بود مادرم هر جا مینشست از پسرش تعریف میکرد.از ایمان و اخلاقش.از توجه پسرش به مسائل شرعی و...تا اینکه دوران دبیرستان به پایان رسید.درسم خوب بود.حسابی برای کنکور خواندم و در یکی از دانشگاههای معتبر قبول شدم.اسباب و وسایلم را جمع کردم و راهی شهر دیگری شدم.خوابگاه دانشجویی و همراهی با دوستانی که هر کدام یک طرز تفکری داشتند،هم برایم خوب و آموزنده بود هم در مسائل معنوی من تاثیر منفی داشت.
احساس نمیکردم که در حال تغییر هستم این را پدر و مادرم بهتر میفهمیدند.وقتی برای تعطیلات به خانه برمیگشتم با انتقاد های آنها مواجه میشدم.چرا مسجد نمیری؟!چرا هیئت رو ترک کردی؟چرا...
خیلی برایم مهم نبود.احساس میکردم دیگر بزرگ شدم و این مسائل برای اوقات بیکاری دوران دبیرستان بوده!
اواسط دهه نود بود.درست در همان ایام،پیام رسان تلگرام در اوج شهرت قرار گرفت و مرجع استنادی بسیاری از مردم قرار گرفت.
من هم که خودم را دانشجوی یک دانشگاه معتبر میدانستم و برای خودم کسی شده بودم،تمام اوقات بیکاریام را پای موبایل بودم.