eitaa logo
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
856 دنبال‌کننده
2هزار عکس
172 ویدیو
35 فایل
•• ﷽ •• 🍃 عرضه محصولات گیاهی و دارویی طب اسلامی و طب سنتی و محصولات طبیعی 🍃 ✅ مشاوره رایگان ✅ برای پاسخگویی و ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 @fatemme_asadi
مشاهده در ایتا
دانلود
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
|.🕊.| ←•🌿• #اسټورے
|.🕊.| شہیدهمتـ دࢪ بھ جۅسازے هاے جࢪیاݩے مــࢪمۅز طــے عمݪیاتـ ࢪمضاݩـ گفتـ : هࢪڪسے ڪہ بیشتࢪبـࢪاے ڪاࢪ ڪند بیشتࢪبایدفحشـ بشݩـۅد وشماپاسدارهاچۅݩ بیشـتࢪبࢪاے خـ♥️ـدا ڪاࢪڪࢪدیـد😍 بیشتࢪفحشـ شنیدید🙃 ۅمیشݩۅیـد😉 •|🥀|• ♥️ •|🥀|• |.🕊.| |❁ →•🌿•{@galeri_rahbari313}•
ده دقیقه دیگه داریم😁😍🚶🏼‍♀
ࢪمان 🌙 مہدخت: پاشدم از اتاق برم بیرون که گفت: _رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون😂 سریع رفتم تو اتاقه خودم و درو محکم بستم🚪 نمیدونم چرا نمیخواستم باور کنم که عاشق شدم... اونم عاشق کسی که فقط ۲بار دیدمش آخه مگه من چی میدونستم از این بشر؟ سعی کردم فکرمو با ی چیز دیگه مشغول کنم ولی مگه میشد؟😩 خوابیدم رو تخت و به این فکر کردم که باید زود بخوابم تا فردا بتونم واسه اثاث کشی کمک کنم و گرنه تا یکماه باید غر های مامانو تحمل میکردم. ای خدااااااا چی میشد بجا این پروین مهیار میومد طبقع بالای خونمون؟؟؟؟😬 اینطوری میتونستم هرروز ببینمش... _مهدخت؛مهدخت پاشو خانم پروین اومده داره اثاث هاشو میبره تو گرفتی خوابیدی؟؟😠 به زور لا چشمامو باز کردم +چیکار کنم؟به من چه آخه؟؟؟😑 _پاشو ببینم ینی چی به من چه؟؟؟ به زور پاشدم و تو دلم کلی فحش نثار پروین کردم... داشتم میرفتم سمت در که مامان باز گفت: _کجا؟؟؟؟؟ +مگه نگفتی برم کمک پروین؟؟؟؟😑 _با این لباسا؟🤨 یه نگاه به سرتاپای خودم انداختم... شلواره گشاد زرد با یه مانتو مشکی پوشیده بودم روش یه روسری مشکیم شل و ول انداختم رو سرم. میدونستم همسرش فوت کرده ولی خب شاید کار گر باشه اونجا🙁 اگه کار گر داره دیگه من برم چیکار اخه😤 وسط خود درگیریام مامان گفت:وایسادی کههههه +چیکار کنم؟؟؟ الان برم کت و دامن بپوشم؟؟ _کم نمک بریز.لا اقل ی چادر بپوش زشته پسر بزرگ داره. +پسرش چلاغه که من برم کمک؟😡 _خجالت بکششش😠 داشتم میرفتم که باز گفت:وایسا کلافه برگشتم سمتش:دیگه چیههههه _این چایی هارم ببر با خودت +هووووف چایی هارو گرفتم و درو باز کردم.تو حیاط که بجز اثاث کسی نبود.راه پله رو رفتم بالا که وسط راه پله ها خانم پروینو دیدم:زحمت کشیدی عزیزم😍 +سلام.چ زحمتی یه چاییه دیگه😄 (بخاطر تو از خواب نازم زدم پاشدم تازه میگی زحمت کشیدی؟😒ببین این هیچیو عوض نمیکنه هااا تو هنوزم معلم عربیه رو مخی😤) تو مخم داشتم بد و بیراه بارش میکردم که با صدای سلام کسی برگشتم... این اینجا چیکار میکرد؟؟؟؟؟!!!!!! انقدر جا خوردم که سینی چایی از دستم افتاد😧😧😧😧انگار اونم همینقدر جا خورد چون کارتونی که دستش بود رو ول کرد.نمیدونم شایدم چون چایی ریخت روش و سوخت انداختش😶 وای خدای من ینی مهیار کارگره؟؟ خب باشه که چی مثلا... _خانم پروین:خاک بر سرم خوبی پسرم؟؟چیشد یهو مهیار؟؟؟ جاااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟ پســــــــــــــــــــرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 😧😧😧😧😧😧😧 دیگه از این بهتر نمیشد🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀ 🌕پایان پارت نهم✨ این داستان ادامه دارد... {کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست} @galeri_rahbari313🌟
پارت جدید رمان🌙❤️تقدیم نگاهتون😁
⸀☔️🌥˼• ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❁ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ناامید‌ازتمام‌داروها،ناامید‌ازدعــاۍ هـــــرساعت ـ ـ ـ 🌂.• چشمم‌اما‌خلاف‌پاهایم‌روبہ‌‌دروازه‌ۍ خراسان‌است ـ ـ ـ☔️.• ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❁ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ 🌱 🌻 💕⃟🦋 @galeri_rahbari313
•°♥°• از-شیخ‌انصآرۍ"پرسیدند↓ چگونہ‌میشود‌یڪ‌ساعت"فکرکردن" برترازهفتادسال"عبادت"باشد ؟! فرمودند↓ «فڪرۍمانند‌فکرِ‌ جناب‌ِ‌حُردر‌روزِعآشورا💔» !! ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ
﴾🖤🌻﴿ . [•آقامونہ😌☝️ •] ‌.•░ و پــدرم... ترجمہ‌ے شعرخـداست😌 ‌‌‌‌‌‌‌ ↯ «🎧•🌻»⇦ «🎧•🌻»⇦ °□|@galeri_rahbari313|□°
شھادت زيباترين،بالندهـ‌‌ترين‌ (: و‌نغزترين‌كلام‌درتــٰاريخ‌بشريت‌است 🌿 '! 🦋 ˘˘ |🙃💛| 💔🌿 🙂🌱 ↳⸽🌸✨•@galeri_rahbari313
•••🌿"|| . . بخند بھ تمام تاریڪےها🙂🌱 🌼!روشنایے نزدیک اسـت . . ¦•🐣•¦↞ ¦•🌻•¦↞ ----------------------•🌙•------- ⟨ـالـخـآمِنِـہ اے⟩ ❮ @galeri_rahbari313
🌱✨ شھـٰادت . . بہ‌آسمان‌رفتن‌نیسٺ؛ بھ‌خودمان‌امدن‌است:))💔🌱'!ـ ¦🌱¦⬸ ¦🍃¦⬸ ¦🌙¦⬸ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ•🌿•ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ∞@galeri_rahbari313•°ヅ🌱
﴾🧡●🌻﴿ •••! •• • خانومشون‌گفتن‌چراچشمات‌انقدرقشنگہ...؟! گفتن‌چون‌تاحالاباهاشون‌ - گناه‌نکردم (:🖐🏼! ! ‌‌‌‌‌‌‌ ↯ «🎧•🌻»⇦ «🎧•🌻»⇦ °□|@galeri_rahbari313|□°