eitaa logo
‹ سَربازان ِامام زمان 🌱 ›
887 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
15 فایل
‹ به نام ِ یزدان ِ بینهایت 🪐 › و تلاش‌ها باید کرد و رنجها باید کشید ؛ برای بال گشودن و رسیدن به اقیانوس ِ بی‌کرانه ها -! 🕊 🔖 شروع : ¹⁴⁰⁰/⁹/¹³ #کپی‌آزاد شروط‌⇦ @Tabadol9 ناشناس ⇦ abzarek.ir/service-p/msg/2009142
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴داستان واقعی.... شاید خیلیا بدونین ... شاید ندونین... یه روز یه پسر 19ساله ... که خیلیم پاک بوده ساعت دوازده شب 🕛... باموتور🏍 توی تهران پارس بوده... داشته راه خودشو 🏍 میرفته... که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥👥 پسر... دارن دوتا دخترو به زور سوار ماشین میکنن... تو ذهنش فقط یه ☝️🏻چیز اومد... 👈🏻ناموس... 👈🏻ناموس 👌🏻 کشورم ایران... میاد پایین... تنهاس... درگیر میشه.. 🗣 لامصبا چند نفر به یه نفر... 👊🏻 توی درگیری دخترا سریع فرار میکنن و دور میشن... میمونه علی و...هرزه های شهر... تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش.. میوفته زمین... پسرا درمیرن... کوچه خلوت...شاهرگ...تنها...دوازده شب... علی تا پنج صبح اونجا میمونه ... پیرهن سفیدش سرخه سرخه... مگه انسان چقد خون داره... ریش قشنگش هم سرخه... سرخ و خیس... اما خدا رحیمه... یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان... اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه... تا اینکه بالاخره ... یکی قبول میکنه و ... عمل میشه... زنده میمونه... اما فقط دوسال بعد از اون قضیه... دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه...🏠 بیمارستان...خونه... میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده.. میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار... بش میگه علی...اخه به تو چه؟ چرا جلو رفتی؟ میدونی چی گفت؟ 👌🏻گفت حاجی فک کردم دختر شماست... ازناموس شما دفاع کردم... 👈🏻جوون پر پر شده.... علی نوزده ساله به هزارتا آرزو رفت... 👉🏻 رفت که تو خواهرم... تو برادرم... اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... 👈🏻 گفت خداااااا... من از این گله دارم... داری جوابشو بدی...؟؟ @𝓢𝓪𝓻𝓫𝓪𝔃𝓪𝓷_𝓮𝓶𝓪𝓶
‹ سَربازان ِامام زمان 🌱 ›
•🚗🖇• #خودسازی‌با‌شهدا🌹 زنگ زد گفت: سامان همین الان وسایلتو جمع کن، دو روز بریم قم گفتم: بابک جان
•🚗🖇• 🌹 رفته بودیم اردوی مشهد. من فقط تونسته بودم هزینه اردو رو فراهم کنم. :/ یه روز بچه ها برای خرید سوغاتی به بازار رفتن.علی آقا اومد پیش من و گفت: تو نمیری بازار؟!! گفتم: راستش من فقط تونستم هزینه اردو رو فراهم‌کنم و پولی‌برای خرید‌سوغاتی‌ندارم. گفت:باشه و رفت. یکی دو ساعت بعد اومد و گفت: من میخوام برم بازار خرید، بیا باهم بریم. رفتیم بازار.علی آقا کلی سوغاتی خرید و برگشتیم حسینیه. فردا صبح ☀️هم به طرف تهران حرکت کردیم. وقتی رسیدم خونه، در ساکمو🎒 که باز کردم دیدم تمام اون سوغاتی ها تو ساک منه و علی آقا اونا رو برای من گرفته بود و حتی به روی منم نیاورده بود. ••¦⇢ ••¦⇢ ──┅┅┅📕🔗┅┅┅── .•| 𝑗𝑜𝑖𝑛↝@Sarbazan_emam_12