eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
3هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
202 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:((😉🔥 . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 روح الله زم در برنامه بدون تعارفِ ۲۰:۳۰: روزی ۱۸ ساعت علیه انقلاب کار میکردم! ⚠️ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در جلسه‌ای خطاب به افراد حاضر گفته بود روزی چند ساعت کار می‌کنید؟ یک نفر با کلی ادعا و حق به جانب گفت من روزی ۱۶ ساعت کار میکنم * حاج قاسم رو کرد به افراد حاضر در جلسه و گفت من روزی ۱۹ ساعت کار میکنم!!!! ⁉️ سوال: ما روزی چند ساعت برای انقلاب وقت می‌گذاریم؟! "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
إلهی، از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده‌ام، از انس و جن شرمنده‌ام، حتی از روی شیطان شرمنده‌ام، که همه در کار خود استوارند و این سست عهد، ناپایدار! _ علامه حسن زاده ره
راستی.... دردهایم کو ؟! "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
_‌‌هـَرچه‌قـَدرهم‌ڪِه‌.. طوفـٰان‌هـٰاسـَھمگین‌بـٰاشـَند بـٰاڪۍ‌نیست‌چـِراڪِه نـٰاخـُدا؎مـٰامـَھدیست..💔
ویرانم! به تو روی میاورم مرمتم کن:)
یاصاحب الزمان 🌱 ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای … ؟
حاضری امروز چندتا صلوات برای ظهور بفرستی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقــاابراهیـم‌مــےگفت: ↯ هـروقت‌نـمره‌مـا،پیـش‌خــدابیست‌شـد، آن‌مـوقـع‌شھیدخـواهیم‌شـد💔:) کاش‌روزۍ‌بشـوم‌شبیہ‌تو:)) "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_83 🧡 🎻 هوا سرد بود و بدون محمد تحملش برام سخت بود. ساعت طرفای سه و نیم بامداد بود، سرم رو میان دستانم گذاشتم. نیم ساعتی همونجا منتظر موندم که خبری از محمد نشد. بی‌معطلی روی پاهام ایستادم و از این صحن به صحن دیگری رفتم. اینجا هم مثل باقی صحن ها شلوغ بود و پیدا کردن محمد لابه‌لای این جمعیت به طوری غیر ممکن بود. بی‌هدف به جمعیت نگاه کردم. خودم رو لابه‌لای جمعیت انداختم و اینطرف و آنطرف به دنبال محمد گشتم. دوباره شماره‌اش رو گرفتم. (دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد..) گوشیم رو خاموش کردم و با ناراحتی به سمت ورودی صحن رفتم. به در چوبی مانند تکیه دادم و نگاهم را به پرچم روی گنبد امام رضا علیه السلام دوختم. دستانم رو به هم گره زدم، از سرما بدنم داشت می‌لرزید. سرما خواب آلودم کرده بودم، مدام خمیازه می‌کشیدم و پاهایم سست تر می‌شد. چشمانم هر لحظه سنگین تر می‌شد. چشمانم رو بستم که دستی روی شانه‌ام نشست. توان باز کردن چشم‌هایم را نداشتم که صدای محمد داخل گوشم پیچید. محمد: اینجایی هدیه؟ چشمانم رو باز کردم و به لبخند روی لب محمد نگاه کردم. خمیازه‌ای کشیدم و گفتم: _کجا بودی؟ محمد: داشتم دنبالت می‌گشتم، پاشو برگردیم هتل! _نه، می‌خوام نماز صبح رو توی حرم بخونم. محمد: پاشو بریم هتل موقع نماز دوباره میایم. چشمانم رو مالیدم و گفتم: _نه! محمد: آخه به نظر خیلی خوابت میاد. محمد راست می‌گفت، از خستگی توان راه رفتن هم نداشتم. خواستم بلند بشم که محمد هم کنارم نشست. محمد: یه لحظه فکر کردم جدی جدی گم شدی! سرم را روی شانه محمد گذاشتم و گفتم: _ببخشید، اینقدر سرم گرم شد که نفهمیدم کی یه ساعت گذشت، چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟ محمد: شارژم تموم شده، شارژرم هم توی هتل پیش بقیه وسایلامه! با صدای خادم چشمانم رو باز تر کردم. خادم: آقا و خانم، پاشید اینجا جای نشستن نیست. محمد از روی زمین بلند شد و گفت: -چشم الان میریم. محمد دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت: -بلند شو بریم روی فرش ها بشینیم. دست محمد رو گرفتم و از جام بلند شدم. دستم رو به دست محمد گره زدم و دنبال یه فرش خالی نگاهم رو داخل صحن انداختم. به فرش خالی گوشه صحن اشاره کردم و گفتم: _اونجا جا هست. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_84 🧡 🎻 به فرش خالی گوشه صحن اشاره کردم و گفتم: _اونجا جا هست. روی فرش کنار محمد نشستم و به کاشی های سنتی روی دیوار خیره شدم. محمد: به نظرت اسم بچه‌مون رو چی بذاریم؟ از سؤالش تعجب کردم و گفتم: _نمیدونم، بهش فکر نکرده بودم. محمد: اگه دختر بود من انتخاب کنم اگه پسر بود تو! _الان داری ازم سوال می‌کنی؟ محمد بهم نگاهی کرد و گفت: -نه، دارم دستوری حرف میزنم. چشمام رو ریز کردم و گفتم: _هرچی بود خودم انتخاب می‌کنم، چه پسر چه دختر.! محمد: جدی که نمیگی؟ _اتفاقا خیلی دارم جدی صحبت می‌کنم. محمد روبروم نشست و گفت: -مثلا اسماشونو چی میذاری؟ _اگه پسر بود اسمشو میذارم امیرعلی اگه دختر بود... کمی فکر کردم که اسمی به ذهنم نرسید و گفتم: _تو بگو، اگه دختر بود اسمش رو چی می‌ذاری؟ محمد: مائده! لبخندی زدم و گفتم: _قشنگه! با پخش شدن اذان داخل بلندگو های صحن از روی زمین بلند شدم. _بعد از نماز برمی‌گردم همینجا، دوباره گم نشی! محمد: من یا تو؟ لبخندی زدم و دستی برای محمد تکون دادم و به سمت صحنی که نماز جماعت داخلش بود رفتم. ‹محمدرضا⁦👇🏻⁩› پام رو روی پدال گاز گذاشتم و دور زدم به سمت بیمارستان! شماره زن عمو رو گرفتم، بعد از چند بوق جواب داد: -سلام محمدرضا! _سلام زن‌عمو خونه‌اید؟ زن‌عمو: آره چطور؟ _هدیه دردش گرفته، فاطمه خانم بردش بیمارستان، اگه میشه خودتونو برسونید آدرس بیمارستان رو هم براتون پیامک می‌کنم. زن‌عمو: خودت کجایی؟ _من تو راه بیمارستانم، الاناست که برسم. زن‌عمو: باشه منم خودمو می‌رسونم. _فهلا خدانگهدار! منتظر جواب زن‌عمو نموندم و تماس رو قطع کردم. ماشین رو کمی جلوتر از ورودی بیمارستان پارک کردم و خودم وارد بیمارستان شدم. روبروی پذیرش ایستادم و گفتم: _ببخشید خانم مقدم داخل کدوم اتاقند؟ پرستار: طبقه بالا اتاق ۱۸۶! تشکری کردم و از پله ها بالا رفتم، به شماره اتاق ها نگاه کردم و به سمت اتاق هدیه قدم برداشتم. فاطمه به سمتم اومد و گفت: -سلام آقا محمدرضا! _سلام، هدیه داخل اتاقه! فاطمه بله‌ای گفت که خواستم در اتاق رو باز کنم. فاطمه: صبر کنین! _چرا؟ فاطمه: دنبالم بیاین. دنبال فاطمه راهرو رو طی کردم و پشت شیشه اتاقی ایستادم. داخل اتاق چند تا بچه بودند که فاطمه به نوزاد گوشه اتاق اشاره کرد. فاطمه: اون دختر شماست. دستم رو روی شیشه اتاق گذاشتم و به نوزاد خیره شدم. چشمانش بسته بود و جثه کوچکش مرا به خنده وا می‌داشت. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_85 🧡 🎻 فاطمه: خیلی شبیه هدیه‌اس، قدمش مبارک. _ممنون، حال هدیه چطوره؟ فاطمه: خوبه. قدم هام رو به سمت اتاق هدیه برداشتم و آرام در را باز کردم. به داخل اتاق قدمی برداشتم که هدیه متوجه حضورم شد و به صورتم نگاه کرد. کنار تختش ایستادم و گفتم: _خوبی؟ هدیه لبخندی زد و گفت: -آره، چقدر دیر اومدی! _سرِکار بودم، همینکه فاطمه زنگ زد خودمو رسوندم، مدام به این فکر می‌کنم که اگه فاطمه الان پیشت نبود باید چیکار می‌کردم؟ هدیه: یعنی خودم انقدر ضعیفم که نمیتونم بیام بیمارستان! _منظورم این نبود، بهتر بود امروز رو خودم پیشت می‌موندم. پرستار با نوزاد در بغلش وارد اتاق شد و دخترمون رو کنار سر هدیه گذاشت. پرستار: تبریک میگم بهتون. هدیه ممنونی گفت و پرستار از اتاق بیرون رفت. به هدیه کمک کردم تا روی تخت بنشینه! دختر رو تو بغلش گرفت و گفت: -یادته گفتی اگه دختر بود اسمش رو می‌ذاری مائده؟ _آره، یادمه! هدیه نگاهی بهم کرد و گفت: -پس اسمش مائده‌اس! لبخندی زدم و گفتم: _بهتر نیست از بزرگترا بخوایم اسمش رو انتخاب کنند؟ هدیه: اونا انتخاب رو گذاشته بودن به عهده من و تو، منم که گفتم هر چی خودت بگی! _مائده، قشنگه، مثل خودت! با صدای در اتاق برگشتم و به زن‌عمو که یه سبد گل و یه جعبه شیرینی توی دستش بود نگاه کردم. زن‌عمو: مهمون نمیخواین؟ _اختیار دارین، بفرمایید داخل! زن‌عمو وارد اتاق شد و بوسه‌ای روی صورت هدیه گذاشت. زن‌عمو: خوبی دخترم؟ هدیه: آره مامان، شما چرا زحمت کشیدی؟ مامان: میخواستی من نیام؟ مهدیار هم پایینه، کلی اصرار کرد تا گذاشتم باهام بیاد. هدیه: اذیت نکنیدش، طفلک این روزا خیلی تنهاس! پوزخندی زدم و گفتم: _مهدیار تنهاس؟ صبح تا شب پیش رفیقاشه، کجا تنهاست؟ دستم رو به سمت هدیه دراز کردم و گفتم: _حالا این دختر خانم خوشگل رو بده بغلم! هدیه مائده رو توی بغلم گذاشت که دستم رو جمع کردم. چقدر دلنشین بود بغل کردنش! دستم رو روی گونه‌اش گذاشتم و گفتم: _عسل بابا چشماتو باز کن ببینم چشماتو! هدیه: خوبه حالا از همین اولی لوسش نکن. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
³پارت تقدیم نگاهتون🌷
جمعہ‌فرد‌ه‌یا‌زوج؟!🤔 جمعہ‌نھ‌فرده‌نہ‌زوج😯 بلکہ‌ترکیب‌فرد‌و‌زوجہ یعنی روز"فرجہ"🙃 تعداد‌جمعہ‌هاۍ‌یک‌سال ۵۲‌😄 تعداد‌روزهای‌ی‌سال۳۶۵‌...🙂 بنابراین‌تعداد‌روزهای‌غیر‌جمعہ ۳۱۳=۵۲-۳۶۵😍 چہ‌پیام‌زیبایی‌دارد👌🏻🌿 یعنۍ‌ای‌شیعہ‌وَ‌اِی‌منتظر‌ظھور!! در‌روزهای‌کاری‌هفتہ‌باید‌کار‌کنی که جزء ۳۱۳ نفر باشی بعد روز جمعه دعای فرج کنی- اللهم عجل لولیک الفرج♡
طاقتم‌طاق‌شدوازتونیامدخبری جگرم‌آب‌شدوازتونیامدخبری عاشقانی‌که‌مدام‌ازفرجت‌میگفتند عکسشان‌قاب‌شدوازتونیامدخبری...💔
امان از این ظلم‌ها.. امان از این اشک‌ها، خون‌ها، ناله‌ها، ترس‌ها و تظلم‌خواهی‌ها و امان از سکوت‌ ننگین و مرگ‌بار دولت‌ها و حکومت‌ها اُف بر این دنیایِ سرد و بی‌روح و پَست...
توقنادی‌ڪارمی‌کردم، یکباراومدپیشم‌🚶🏻‍♂ وگفت:مجید،جایی‌سراغ‌ندارۍ‌برم‌کــارکنـم؟🤔 گفتم‌چرا... همین‌آقایی‌ڪه‌تو‌قنادیش‌ڪارمی‌کنم‌👨🏻‍🍳 دنبال‌شاگردمی‌گرده‌میایی؟ نپرسیدچقدرحقوق‌میده‼️ نپرسیدروزی‌چقدر‌بایدڪارکنه‼️ نپرسیدبیمه‌عمرمیکنه‌یا‌نه‼️ فقط‌گفت:🗣 مـوقـع‌اذان‌میذاره‌بــرم‌ نمــازم‌رو‌ بخـــونم⁉️🤲🏻📿 -شهید محسن حججی🥀💔 🇮🇷❤️ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ  ִֶָ
ٻسمـِ‌ࢪَبِ‌النّۅرِو‌الذی‌خَلق‌اڶمَہـد؎.... .قبل.از.خواب 😴 ‼ ✅حضرت‌رسول‌اڪرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از ‌خواب↯ ¹قرآن‌را‌ختمـ ڪنید «³بار‌سورھ‌توحید» ²پبامبران‌را‌شفیع‌خود‌گࢪدانید «¹بار=اللھم‌صل‌علۍ‌محمد‌وآل‌محمد‌ و‌عجل‌فرجھم،اللھم‌صل‌علۍ‌جمیع‌ الـانبیاء‌و‌المرسلین» ³مومنین‌‌را‌از‌خود‌راضۍ‌ڪنید «¹‌بار=اللھم‌اغفر‌للمومنین‌و‌المومنات» ⁴یڪ‌حج‌و‌یڪ‌عمرھ‌بہ‌جا‌آورید «¹‌بار=سبحان‌اللہ‌والحمدللہ‌ولـا‌الہ‌الـاالله‌ والله‌اڪبر» ⁵اقامہ‌هزار‌رڪعت‌نماز «³‌بار=یَفْعَل‌ُالله‌ُما‌یَشاء‌ُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُم‌ُ ما‌یُرید‌ُبِعِزَّتِہِ» آیا‌حیف‌نیست‌هرشب‌بہ‌این‌سادگۍ‌از‌چنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:" ⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- بہ‌نامت‌یگـٰانھ‌ هستۍِ من ִֶָ !
..‌👀✋🏻•• «یـٰا‌رَب‌العـٰالَمیـن'🖤🗞'» ‹اۍ‌پَروردِگـٰار‌جَھانیـٰان..'🔗📓'› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ