eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
3هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
202 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:((😉🔥 . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
‹ بِھ نـٰام خالـق مِھربانـے‌ها ›
..‌👀✋🏻•• «یـٰاقاضۍ‌الحـٰاجات'🖤🗞'» ‹اۍ‌بَرآورَنـدِه‌حـٰاجات‌ھا..'🔗📓'› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
سرکلاس‌استادازدانشجویان‌پرسید: این‌روزهاشهدای‌زیادی‌روپیدامیکنن‌و میارن‌ایران... به‌نظرنتون‌کارخوبیه؟ کیاموافقن؟ ۱نفر کیامخالف؟ همه‌به‌جز۱نفر دانشجویان‌مخالف‌بودن بعضی‌ها‌میگفتن:کارناپسندیه....نباید بیارن... بعضی‌هامیگفتن:ولمون‌نمیکنن ...گیر دادن‌به‌چهارتااستخوووون... ملت‌دیوونن بعضی‌هامیگفتن:آدم‌یاد‌بدبختیاش‌میفته تااینکه‌استاددرس‌روشروع‌کردولی خبری‌ازبرگه‌های‌امتحان‌جلسه‌ی‌قبل‌نبود... همه‌ی‌سراغ‌برگه‌هارومی‌گرفتند. ولی‌استادجواب‌نمیداد... یکی‌ازدانشجویان‌باعصبانیت‌گفت: استادبرگه‌هامون‌رو‌چیکارکردی شما‌مسئول‌برگه‌های‌مابودی استادروی‌تخته‌ی‌کلاس‌نوشت:من مسئول‌برگه‌های‌شما‌هستم... استادگفت:من‌برگه‌هاتون‌روگم‌کردم‌و نمیدونم‌کجاگذاشتم؟ همه‌ی‌دانشجویان‌شاکی‌شدن. استادگفت:چرابرگه‌هاتون‌رو‌میخواین؟ گفتند:چون‌واسشون‌زحمت کشیدیم،درس‌خوندیم،هزینه‌دادیم، زمان‌صرف‌کردیم... هرچی‌که‌دانشجویان‌میگفتنداستادروی تخته‌مینوشت... استادگفت:برگه‌های‌شماروتوی‌کلاس بغلی‌گم‌کردم‌هرکی‌میتونه‌بره‌پیداشون‌کنه یکی‌ازدانشجویان‌رفت‌وبعدازچند‌دقیقه‌با برگه‌ها‌برگشت ... استادبرگه‌هاروگرفت‌وتیکه‌تیکه‌کرد. صدای‌دانشجویان‌بلندشد. استادگفت:الان‌دیگه‌برگه‌هاتون‌رو نمیخواین!چون‌تیکه‌تیکه‌شدن! دانشجویان‌گفتن:استادبرگه‌هارو میچسبونیم. برگه‌هاروبه‌دانشجویان‌داد‌وگفت:شمااز یک‌برگه‌کاغذنتونستیدبگذریدوچقدر تلاش‌کردیدتاپیداشون‌کردید،پس‌چطور توقع‌داریدمادری‌که‌بچه‌اش‌رو‌با‌دستای خودش‌بزرگ‌کرد‌وفرستادجنگ؛الان منتظره‌همین‌چهارتااستخونش‌نباشه؟ بچه‌اش‌رومیخواد،حتی‌اگه‌خاکستر شده‌باشه. چند‌دقیقه‌همه‌جا‌سکوت‌حاکم‌شد! وهمه‌ازحرفی‌که‌زده‌بودن‌پشیمون‌شدن!! تنهاکسی‌که‌موافق‌بـود . . فرزند‌شھیدی‌بودڪه‌سالھامنتظربابـاش‌بودシ💔!' ‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎
『﷽』 .تلگرام.روبیکاو... دیگہ‌توصفحہ‌ام‌عکسی‌نمیزارم لایک‌بشہ‌وکامنت‌بزارن♥️ گوشی‌ام‌خاموش‌میشہ‌هیچ‌پیامی ازدوست‌آشنانمیاد... پس‌چی‌میمونہ؟!🤔 ← قرآنی‌کہ‌وقتی‌زنده‌بودم‌خوندم ← پنج‌وعده‌نمازی‌کہ‌میخوندم ← حجابم‌رورعایت‌کردم ← دروغ‌نگفتم‌تهمت‌نزدم ← کارهای‌خوبی‌کہ‌کردم ← همه‌کارهای‌که‌اینجاانجام‌دادم ← درقبرآنلاین‌خواهدبود چقدرحواسمون‌به‌لحظاتمون‌تواین‌دنیا هست‌رفیق؟🙂💔
🚶🏻‍♀️😎 تاثیر به این معنا نیست که حتما بگه چشم 😐...! بله.....! خیر خانم یا آقا؛ تاثیر فقط به معنای چشم و بله گفتن نیست یا ترک گناه به طور کامل نیست؛!🚶🏻‍♀️ تاثیر همین هست که یکم شالشو جلو بکشه، یه ثانتم تاثیره،قبح‌گناه‌رو‌‌بشکنی هم تاثیره!!! درگیر گناهش نباشی تاثیره(:👊🏻
به خودتون افتخار میکنید؟! 🙃 برای بلند خندیدن،؟ 🖤😞 برای جلب توجه!¿💔 درحالی که خیلیا رفتن؛!!! عاشقانه جنگیدن 🥀 وشهید شدن؛! 🥹🖤 فقط به خاطر من و تو! حواست هست دیگه، نه؟! 🥀🇵🇸 "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
باید مودب باشیم ؛ میگه : رفتم مشهد گفتم که آقا حضرت رضا ، جوابمو ندید، حاجتمو برآورده نکنی، دیگه نمیام . اینا عوام بازیه ، اینا حماقته !! یعنی چی ؟! باید از ته دل بسپارین، هرچه مصلحت میدونن بدن .. - استاد فاطمی نیا
نسل ، نسلِ ظهوره . . نسل ، نسلِ الَک کردن آدماست . خالص از ناخالص جدا میشه . مراقب خودتون باشید ؛
✍🏻 ‏به نظرم آدمایی که با هرکسی دوست نمی شن، هر مهمونی رو نمی رن، هر لباسی رو نمی پوشن، هر حرفی رو نمی زنن، هر چیزیو تجربه نمی کنن، ‏و در کل برای خودشون چارچوب دارن، ‏خیلی جذابن و آدمایین که نشون می دن درسته که آزادی قشنگه؛ منتها نه به هر قیمتی و نه به هر ارزشی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 💥چرا پسرا برای دوستی سمت دخترای معمولی نمیرن ؟؟ ➕حتما ببینید بچه ها👍🏻
:)))))❤️‍🩹
⭕️نقش دین در فلسطین‌ستیزی و دروغ روشنفکران غربی 🔔 برخی از روشنفکران داخلی با ترجمه ناقص و جهت‌دار از روند مدرنیزاسیون در غرب، آن را نتیجه کنار زدن دین از ساحت جامعه می‌دانند؛ این در حالی است که در بزنگاه‌های تاریخی همچون جنگ غزه و اسرائیل، ما شاهد تصمیماتی خون‌بار و فاجعه‌آمیز از سوی آمریکا هستیم که دلیل آن آموزه‌های مسیحیت صهیونیست و آنجلیست دانسته می‌شود. پارادوکسی از بودن یا نبودن دین که دروغ بزرگ روشنفکران غرب‌گرا را آشکار می‌کند. 🔹 سال‌هاست که مجامع غربی و نو اندیشان سکولار، با یک پمپاژ وسیع فکری به صورت مستمر در حال القای این هستند که با رشد عقل‌گرایی و پیشرفت منزلت انسانی با علم و تجربه، دیگر در ساحت بشری جایگاهی برای دینِ وحی‌مدار وجود ندارد. 👈🏻 این جریان با یورش مدام به سنت و بن‌مایه‌های دینی همانند فقه و معرفت دینی در تلاش است که مکاتب تولید شده توسط بشر در طی چند قرن اخیر را یک نسخه نهایی و نجات‌بخش معرفی کند. غرب به عنوان مهد و زادگاه این نگاه دین‌ستیز، قبله‌گاه روشنفکرانی است که با پیوستن به احزابی پنهان همچون فراماسونری به دنبال پروژه حذف دین هستند.
فارسی: م‍‌ائده‍‌ ‍م‍ائد‍ه‍ ܩߊ‌ئࡅ‌ܣ م‍‌ری‍‌م‍‌ ‍م‍ر‍ی‍‍م‍ ܩܝ‌ܢߺ࡙ܩ زه‍‌را ز‍ه‍را ܝ۬‌ܣܝ‌ߊ‌ ف‍‌اط‍‌م‍‌ه‍‌ ‍‍ف‍ا‍ط‍‍م‍‍ه‍ ܦ߭ߊ‌ࡈߊߺܩܣ آن‍‌اه‍‌ی‍‌ت‍‌ا آ‍ن‍ا‍ه‍‍ی‍‍ت‍ا آܢߺ߭ߊ‌ܣܢߺ࡙ܝߺ‌ߺߺߊ‌ ن‍‌ازن‍‌ی‍‌ن‍‌ ‍ن‍از‍ن‍‍ی‍‍ن‍ ܢߺ߭ߊ‌ܝ۬‌ܢߺ߭ܢߺ࡙ܢߺ߭ م‍‌ل‍‌ی‍‌س‍‌ا ‍م‍‍ل‍‍ی‍‍س‍ا ܩࡋܢߺ࡙ࡄߊ‌ ح‍‌ن‍‌ی‍‌ف‍‌ا ‍ح‍‍ن‍‍ی‍‍‍ف‍ا ܟߺܢߺ߭ܢߺ࡙ܦ߭ߊ‌ س‍‌ت‍‌اره‍‌ ‍س‍‍ت‍ار‍ه‍ ࡄܝߺ‌ߺߺߊ‌ܝ‌ܣ م‍‌ه‍‌ت‍‌اب‍‌ ‍م‍‍ه‍‍ت‍ا‍ب‍ ܩܣܝߺ‌ߺߺߊ‌ࡅߺ߲ دل‍‌وی‍‌ن‍‌ د‍ل‍و‍ی‍‍ن‍ ࡅ‌ࡋ၄‌ܢߺ࡙ܢߺ߭ ن‍‌ورا ‍ن‍ورا ܢߺ߭၄‌ܝ‌ߊ‌ آی‍‌ل‍‌ی‍‌ن‍‌ آ‍ی‍‍ل‍‍ی‍‍ن‍ آܢߺ࡙ࡋܢߺ࡙ܢߺ߭ آی‍‌ن‍‌از آ‍ی‍‍ن‍از آܢߺ࡙ܢߺ߭ߊ‌ܝ۬‌ ال‍‌ه‍‌ام‍‌ ا‍ل‍‍ه‍ا‍م‍ ߊ‌ࡋܣߊ‌ܩ س‍‌اج‍‌ده‍‌ ‍س‍ا‍جد‍ه‍ ࡄߊ‌ܟ᳝ߺࡅ‌ܣ ری‍‌ح‍‌ان‍‌ه‍‌ ر‍ی‍‍ح‍ا‍ن‍‍ه‍ ܝ‌ܢߺ࡙ܟߺߊ‌ܢߺ߭ܣ ع‍‌ش‍‌ق‍‌م‍‌ ‍ع‍‍ش‍ق‍‍م‍ ࡃ‌ࡄࡐ߳ܩ ص‍‌ب‍‌ا ‍ص‍‍ب‍ا ࡎࡅߺ߲ߊ‌ م‍‌ه‍‌دی‍‌ه‍‌ ‍م‍‍ه‍د‍ی‍‍ه‍ ܩܣࡅ‌ܢߺ࡙ܣ ارش‍‌ ار‍ش ߊ‌ܝ‌‌ࡄ ی‍‌اس‍‌ ‍ی‍ا‍س‍ ܢߺ࡙ߊ‌س س‍‌اج‍‌ده‍‌ ‍س‍ا‍جد‍ه‍ ࡄߊ‌ܟ᳝ߺࡅ‌ܣ ج‍‌ُوْن‍‌ خ‍‌ادم‍‌ ال‍‌م‍‌ه‍‌دی‍‌(ع‍‌ج‍‌) ‍جُوْ‍ن‍ ‍خ‍اد‍م‍ ا‍ل‍‍م‍‍ه‍د‍ی‍(‍ع‍‍ج) ܟ᳝ߺُ၄‌ْܢߺ߭ ܟ۬ߺߊ‌ࡅ‌ܩ ߊ‌ࡋܩܣࡅ‌ܢߺ࡙(ࡃܟ᳝ߺ) ‍م‍‍ح‍د‍ثه ܩܟߺࡅ‌ܝ‌ߺܣ ح‍‌ن‍‌ان‍‌ه‍‌ ‍ح‍‍ن‍ا‍ن‍‍ه‍ ܟߺܢߺ߭ߊ‌ܢߺ߭ܣ ه‍‌س‍‌ت‍‌ی‍‌ ‍ه‍‍س‍‍ت‍‍ی‍ ܣࡄܝߺ‌ߺߺܢߺ࡙ م‍‌ب‍‌ی‍‌ن‍‌ا ‍م‍‍ب‍‍ی‍‍ن‍ا ܩࡅߺ߲ܢߺ࡙ܢߺ߭ߊ‌ اس‍‌م‍‌ا ا‍س‍‍م‍ا ߊ‌ࡄܩߊ‌ ه‍‌ان‍‌ی‍‌ه‍‌ ‍ه‍ا‍ن‍‍ی‍‍ه‍ ܣߊ‌ܢߺ߭ܢߺ࡙ܣ ف‍‌ائزه‍‌ ‍‍ف‍ائز‍ه‍ ܦ߭ߊ‌ئܝ۬‌ܣ ‍ث‍‍ن‍ا ܝ‌ߺܢߺ߭ߊ‌ م‍‌ه‍‌دوی‍‌ت‍‌ ‍م‍‍ه‍دو‍ی‍‍ت‍ ܩܣࡅ‌၄‌ܢߺ࡙ܝߺ‌ߺߺ س‍‌م‍‌ت‍‌ خ‍‌دا ‍س‍‍م‍‍ت‍ ‍خ‍دا ࡄܩܝߺ‌ߺߺ ܟ۬ߺࡅ‌ߊ‌ خ‍‌واه‍‌ری‍‌ ‍خ‍وا‍ه‍ر‍ی‍ ܟ۬ߺ၄‌ߊ‌ܣܝ‌ܢߺ࡙ انگلیسی: 𝘔𝘢𝘦𝘥𝘦 ℳ𝒶ℯ𝒹ℯ 𝑀𝑎𝑒𝑑𝑒 𝐌𝐚𝐞𝐝𝐞 𝙼𝚊𝚎𝚍𝚎 𝘔𝘢𝘳𝘺𝘢𝘮 ℳ𝒶𝓇𝓎𝒶𝓂 𝑀𝑎𝑟𝑦𝑎𝑚 𝐌𝐚𝐫𝐲𝐚𝐦 𝙼𝚊𝚛𝚢𝚊𝚖 𝘡𝘢𝘩𝘳𝘢 𝒵𝒶𝒽𝓇𝒶 𝑍𝑎ℎ𝑟𝑎 𝐙𝐚𝐡𝐫𝐚 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊 𝘍𝘢𝘵𝘦𝘮𝘦𝘩 ℱ𝒶𝓉ℯ𝓂ℯ𝒽 𝐹𝑎𝑡𝑒𝑚𝑒ℎ 𝘈𝘯𝘢𝘩𝘪𝘵𝘢 𝒜𝓃𝒶𝒽𝒾𝓉𝒶 𝐴𝑛𝑎ℎ𝑖𝑡𝑎 𝐀𝐧𝐚𝐡𝐢𝐭𝐚 𝙰𝚗𝚊𝚑𝚒𝚝𝚊 𝘕𝘢𝘻𝘢𝘯𝘪𝘯 𝒩𝒶𝓏𝒶𝓃𝒾𝓃 𝑁𝑎𝑧𝑎𝑛𝑖𝑛 𝐍𝐚𝐳𝐚𝐧𝐢𝐧 𝙽𝚊𝚣𝚊𝚗𝚒𝚗 𝘔𝘦𝘭𝘪𝘴𝘢 ℳℯ𝓁𝒾𝓈𝒶 𝑀𝑒𝑙𝑖𝑠𝑎 𝐌𝐞𝐥𝐢𝐬𝐚 𝙼𝚎𝚕𝚒𝚜𝚊 𝘏𝘰𝘯𝘪𝘧𝘢 ℋℴ𝓃𝒾𝒻𝒶 𝐻𝑜𝑛𝑖𝑓𝑎 𝐇𝐨𝐧𝐢𝐟𝐚 𝙷𝚘𝚗𝚒𝚏𝚊 𝘚𝘦𝘵𝘢𝘳𝘦𝘩 𝒮ℯ𝓉𝒶𝓇ℯ𝒽 𝑆𝑒𝑡𝑎𝑟𝑒ℎ 𝐒𝐞𝐭𝐚𝐫𝐞𝐡 𝚂𝚎𝚝𝚊𝚛𝚎𝚑 𝘔𝘢𝘩𝘵𝘢𝘣 ℳ𝒶𝒽𝓉𝒶𝒷 𝑀𝑎ℎ𝑡𝑎𝑏 𝐌𝐚𝐡𝐭𝐚𝐛 𝙼𝚊𝚑𝚝𝚊𝚋 𝘋𝘦𝘭𝘷𝘪𝘯 𝒟ℯ𝓁𝓋𝒾𝓃 𝐷𝑒𝑙𝑣𝑖𝑛 𝐃𝐞𝐥𝐯𝐢𝐧 𝙳𝚎𝚕𝚟𝚒𝚗 𝘕𝘰𝘳𝘢 𝒩ℴ𝓇𝒶 𝑁𝑜𝑟𝑎 𝐍𝐨𝐫𝐚 𝙽𝚘𝚛𝚊 𝘈𝘪𝘭𝘪𝘯 𝒜𝒾𝓁𝒾𝓃 𝐴𝑖𝑙𝑖𝑛 𝐀𝐢𝐥𝐢𝐧 𝙰𝚒𝚕𝚒𝚗 𝘈𝘪𝘯𝘢𝘻 𝒜𝒾𝓃𝒶𝓏 𝐴𝑖𝑛𝑎𝑧 𝐀𝐢𝐧𝐚𝐳 𝙰𝚒𝚗𝚊𝚣 𝘌𝘭𝘩𝘢𝘮 ℰ𝓁𝒽𝒶𝓂 𝐸𝑙ℎ𝑎𝑚 𝐄𝐥𝐡𝐚𝐦 𝙴𝚕𝚑𝚊𝚖 𝘚𝘢𝘨𝘦𝘥𝘦 𝒮𝒶ℊℯ𝒹ℯ 𝑆𝑎𝑔𝑒𝑑𝑒 𝐒𝐚𝐠𝐞𝐝𝐞 𝚂𝚊𝚐𝚎𝚍𝚎 𝘙𝘦𝘺𝘩𝘢𝘯𝘦𝘩 ℛℯ𝓎𝒽𝒶𝓃ℯ𝒽 𝑅𝑒𝑦ℎ𝑎𝑛𝑒ℎ 𝐑𝐞𝐲𝐡𝐚𝐧𝐞𝐡 𝚁𝚎𝚢𝚑𝚊𝚗𝚎𝚑 𝘮𝘺 𝘭𝘰𝘷𝘦 𝓂𝓎 𝓁ℴ𝓋ℯ 𝑚𝑦 𝑙𝑜𝑣𝑒 𝐦𝐲 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝚖𝚢 𝚕𝚘𝚟𝚎 𝘚𝘢𝘣𝘢 𝒮𝒶𝒷𝒶 𝑆𝑎𝑏𝑎 𝐒𝐚𝐛𝐚 𝚂𝚊𝚋𝚊 𝘔𝘢𝘩𝘥𝘪𝘦 ℳ𝒶𝒽𝒹𝒾ℯ 𝑀𝑎ℎ𝑑𝑖𝑒 𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞 𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚎 𝘈𝘳𝘢𝘴𝘩 𝒜𝓇𝒶𝓈𝒽 𝐴𝑟𝑎𝑠ℎ 𝐀𝐫𝐚𝐬𝐡 𝙰𝚛𝚊𝚜𝚑 𝘠𝘢𝘴 𝒴𝒶𝓈 𝑌𝑎𝑠 𝐘𝐚𝐬 𝚈𝚊𝚜 𝘚𝘢𝘨𝘦𝘥𝘦 𝒮𝒶ℊℯ𝒹ℯ 𝑆𝑎𝑔𝑒𝑑𝑒 𝐒𝐚𝐠𝐞𝐝𝐞 𝚂𝚊𝚐𝚎𝚍𝚎 𝘵𝘢𝘩𝘦𝘳𝘦𝘩 𝓉𝒶𝒽ℯ𝓇ℯ𝒽 𝑡𝑎ℎ𝑒𝑟𝑒ℎ 𝐭𝐚𝐡𝐞𝐫𝐞𝐡 𝚝𝚊𝚑𝚎𝚛𝚎𝚑 𝘔𝘰𝘩𝘢𝘥𝘦𝘴𝘦 ℳℴ𝒽𝒶𝒹ℯ𝓈ℯ 𝑀𝑜ℎ𝑎𝑑𝑒𝑠𝑒 𝐌𝐨𝐡𝐚𝐝𝐞𝐬𝐞 𝙼𝚘𝚑𝚊𝚍𝚎𝚜𝚎 𝘏𝘢𝘯𝘢𝘯𝘦 ℋ𝒶𝓃𝒶𝓃ℯ 𝐻𝑎𝑛𝑎𝑛𝑒 𝐇𝐚𝐧𝐚𝐧𝐞 𝙷𝚊𝚗𝚊𝚗𝚎 𝘏𝘢𝘴𝘵𝘪 ℋ𝒶𝓈𝓉𝒾 𝐻𝑎𝑠𝑡𝑖 𝐇𝐚𝐬𝐭𝐢 𝙷𝚊𝚜𝚝𝚒 𝘮𝘰𝘣𝘪𝘯𝘢 𝓂ℴ𝒷𝒾𝓃𝒶 𝑚𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎 𝐦𝐨𝐛𝐢𝐧𝐚 𝚖𝚘𝚋𝚒𝚗𝚊 𝘈𝘴𝘮𝘢 𝒜𝓈𝓂𝒶 𝐴𝑠𝑚𝑎 𝐀𝐬𝐦𝐚 𝙰𝚜𝚖𝚊 𝘏𝘢𝘯𝘪𝘦 ℋ𝒶𝓃𝒾ℯ 𝐻𝑎𝑛𝑖𝑒 𝐇𝐚𝐧𝐢𝐞 𝙷𝚊𝚗𝚒𝚎 𝘍𝘢𝘦𝘻𝘦 ℱ𝒶ℯ𝓏ℯ 𝐹𝑎𝑒𝑧𝑒 𝐅𝐚𝐞𝐳𝐞 𝙵𝚊𝚎𝚣𝚎 𝘡𝘦𝘥.𝘨𝘩𝘢𝘧𝘢𝘳𝘪 𝒵ℯ𝒹.ℊ𝒽𝒶𝒻𝒶𝓇𝒾 𝑍𝑒𝑑.𝑔ℎ𝑎𝑓𝑎𝑟𝑖 𝐙𝐞𝐝.𝐠𝐡𝐚𝐟𝐚𝐫𝐢 𝚉𝚎𝚍.𝚐𝚑𝚊𝚏𝚊𝚛𝚒 𝘚𝘢𝘯𝘢 𝒮𝒶𝓃𝒶 𝑆𝑎𝑛𝑎 𝐒𝐚𝐧𝐚 𝚂𝚊𝚗𝚊 𝘏𝘢𝘯𝘢𝘯𝘦𝘩 ℋ𝒶𝓃𝒶𝓃ℯ𝒽 𝐻𝑎𝑛𝑎𝑛𝑒ℎ 𝐇𝐚𝐧𝐚𝐧𝐞𝐡 𝙷𝚊𝚗𝚊𝚗𝚎𝚑 𝘔𝘢𝘩𝘥𝘪𝘴𝘮 ℳ𝒶𝒽𝒹𝒾𝓈𝓂 𝑀𝑎ℎ𝑑𝑖𝑠𝑚 𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐬𝐦 𝙼𝚊𝚑𝚍𝚒𝚜𝚖 𝘵𝘰𝘸𝘢𝘳𝘥𝘴 𝘎𝘰𝘥 𝓉ℴ𝓌𝒶𝓇𝒹𝓈 𝒢ℴ𝒹 𝑡𝑜𝑤𝑎𝑟𝑑𝑠 𝐺𝑜𝑑 𝐭𝐨𝐰𝐚𝐫𝐝𝐬 𝐆𝐨𝐝 𝚝𝚘𝚠𝚊𝚛𝚍𝚜 𝙶𝚘𝚍 𝘢 𝘴𝘪𝘴𝘵𝘦𝘳𝘩𝘰𝘰𝘥 𝒶 𝓈𝒾𝓈𝓉ℯ𝓇𝒽ℴℴ𝒹 𝑎 𝑠𝑖𝑠𝑡𝑒𝑟ℎ𝑜𝑜𝑑 𝐚 𝐬𝐢𝐬𝐭𝐞𝐫𝐡𝐨𝐨𝐝 𝚊 𝚜𝚒𝚜𝚝𝚎𝚛𝚑𝚘𝚘𝚍 هر اسمی رو ننوشتم یا فونت ها دیگه ای میخواید ناشناس بگید✨👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17002145405446
67 قسمت شصت و هفت ؛ "۴۶ تماس بی پاسخ" 🔹 نزدیکِ نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... امّا هنوز به شدت بی حس و جون بودم😞 از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپِ ساده درست کنم ... 🍜 🔸بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ...  باورم نمی شد ... ۴۶ تماسِ بی پاسخ از دکتر دایسون...‼️😳 💡با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگِ در بلند شد پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به درِ ورودی رسیدم ...🚪 انگار نصفِ جونم پریده بود... 🔷 در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشتِ در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالتِ خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیکِ بزرگ رو گذاشت جلوی پام... 🛍 👨‍⚕–با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری... این رو گفت و بی معطلی رفت.... ✳️ خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرفِ غذا بود...🍱 با یه کاغذ ... روش نوشته بود... 📃–از یه رستورانِ اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری... نشستم روی مبل....ناخودآگاه خنده ام گرفت....☺️ 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
68 قسمت شصت و هشت ؛ "احساست را نشان بده" 🏩 برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد... ⭕️ هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود... –با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟... ❇️ تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوتِ دو ماهه اش رو شکست... 👨‍⚕ –واقعاً از پزشکی با سطحِ توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه.... 🔹 –از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه.... 👨‍⚕ –من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم... 🔸–پس چطور انتظار دارید ... من احساسِ شما رو قبول کنم؟... منم احساسِ شما رو نمی بینم... 🖱آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون... 💢 تمام روز از شدتِ عصبانیت، صورتش سرخ بود... 😡 چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه... 🚷 سه روز هم اصلاً بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد... 📳 گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود... –دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان... ⛲️ رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای... 👨‍⚕ –چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... - حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغِ اتاق تون روشن شد ...💡 که فقط بهتون غذا بدم ...🍱❤️ - حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساسِ من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟...⁉️ 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
²پارت تقدیم نگاهتون🌷
کجا یه گناه رو به خاطر روی گلِ یوسفِ زهرا ترک کردی و ضرر کردی؟!🙂 - حاج حسین یکتا
خیلےبہ‌بحث‌حجـٰاب‌اهمـیت‌میداد...👌🏻 وقتےچہارشنبہ‌هاازحوزه‌بیرون‌میزدیـم‌ تابرویم‌خانہ‌،مصطفےسرش‌راپایین‌مینـداخت‌ واخمهایـش‌را‌درهم‌میڪرد... میپرسـیدم:چےشده‌باز؟! بادلـخورۍمیگفـت:این‌همہ‌شہـیدندادیم‌ک ناموس‌مملڪت‌بااین‌سرووضع‌بیـرون‌بیاد! "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
... حتۍنخواست‌بھ‌اندازه‌نامۍ ازدنیاسهم‌داشتھ‌باشد‌.🕊✨️ 🌱