eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
661 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
407 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت خواهر شهیدان افراسیابی اول شهید خانواده مان ابراهیم بود که متولد سال 1345 و کوچکترین برادرم بود که موقع شهادت 13 ساله بود که شهید شد. او خیلی زرنگ و شجاع بود با اینکه 13 ساله بود اما روح بزرگی داشت. در روزهای انقلاب خیلی فعالیت زیادی  داشت. همراه برادرانش به مانند یک راوی بود که در تمام تظاهرات شرکت می کرد و پا به پای برادرانم می رفت. برادرانم که در سنگرهایی که در سطح شهر زده بودند, حضور داشتند و ابراهیم برایشان آذوقه می برد به فرمان برادرها گوش می داد. خیلی شجاع و زرنگ بود, تا زمانی که امام می خواستند بیایند همیشه می گفت من باید امام را ببینم و اولین شهید هم من باید باشم و فدایی امام باشم! همین هم شد, وقتی امام آمد با ذوق و شوق فراوان رفت و در مدرسه علوی که امام آمده بود از نرده ها بالا رفت و امام را بوس کرد و آمدند بهشت زهرا ، او پیاده تا بهشت زهرا(س) رفت برای استقبال از امام, تا روز 21 بهمن زمانی که همافرها را در پیروزی به شهادت رساندند, او غسل کرده بود و گفت می خواهم بروم برای برادرانم در سنگر آذوقه ببرم و گفت باید دارو و ملحفه باید جمع کنیم, بیمارستان ها نیاز دارند! مقداری وسایل جمع کرد و زمانی که خواست ببرد سی متری نیروی هوایی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد و دو روز بعد خبر به ما رسید. وقتی خاله من رفت که به بچه ها سر بزند و خبر بگیرد بچه ها گفتند که ابراهیم شهید شده و دو روز همه بیمارستان ها را گشتند و در بیمارستان شهید لواسانی او را پیدا کردند. وقتی که ما رفتیم آنجا گفتند که آقای طالقانی رفته بالا سر یک پسر 13 ساله گفته که من هم شهیدم که حاج آقا گفتند که تو اگر شهید هم نشوی, حکم شهید را داری چون فقط 13 سال داری! بله! وقتی گلوله را در آوردند شهید شد.چون برادرانم مبارزات سیاسی داشتند, ممکن بود آنها را دستگیر کنند. برای همین پیکر برادرم را در ورستای امامه لواسان دفن کردیم. ابراهیم همیشه می گفت اول من باید شهید بشوم بعد شما شهید بشوید. ماجرای گروه الله اکبری ها از پدر و مادرم. به پدرم می گفتند زورت به پسران بزرگتر نمی رسد به این پسر 13 ساله که می رسد, اجازه نده که برود. چون بچه های خوب و متدینی بودند می گفتند حیف است که این بچه ها را بفرستی بروند. مادر و پدرم تمام تظاهرات را می رفتند و بچه ها هم با آنها می رفتند. مادرم هم خیلی انقلابی بودند یعنی پدر و مادرم از همان اول اهل خدا و پیغمبر بودند و می گفتند اگر هم می دهم در راه خداست یعنی من چیزی ندادم در راه خدا هنوز می گفتند ابراهیم نرو و او می گفت اگر آنها صدایشان بلند است من صدایم بلندتر است و من از آنها زرنگتر هستم و واقعا هم همین گونه بود. پدرم همیشه پیش قدم بود و همیشه شکر خدا را می کرد.  بچه های افراسیابی به گروه الله اکبری ها معروف بود وقتی این بچه ها می رفتند همه دنبال آنها می رفتند که شهرداری را آتش زدند. این هفت تا جلو می افتادند بقیه هم پشت اینها می رفتند. پدرم خودش شجاع بود که بچه هایش هم شجاع بودند. می گفتند امانتی که خدا به ما داد الهی شکر که در راه خدا رفت. وقتی دسته گل را انداختند گردن ما یکسری آقایان گفتند که برای یک دسته گل بچه هایش را فرستاد که تو بچه هایت را دادی که دسته گل گردنت بیاندازند و طعنه می زندند. اما پدرم اصلا به حرف هیچ کسی توجه نمی‌کرد. وقتی ابراهیم شهید شد همه خودشان را آماده کردند برای شهادت که تا 22 بهمن که انقلاب پیروز شد و همیشه به ابراهیم حسودی می کردند که او اولین نفر شهید شد.برادرانم در شهادت رقابت می کردند تا اینکه جنگ ایران و عراق شروع شد و حاج جواد رفت کردستان و در سال 58 پای خود را از دست داد, اسماعیل به او گفت لیاقت نداشتی شهید بشوی گفت چه کار کنم در راه خدا نیم کیلو گوشت دادم و این دو تا گفتند که اگر من رفتم شهید شدم تو لباس دامادی من را می پوشی و خوشحالی می کنی و ناراحت نمی شوی که دشمن شاد بشوی اگر هم تو شهید شدی من همین کار را می کنم. اسماعیل در خبرگزاری پارس کار می کرد و در روزنامه جمهوری مقاله می نوشت که به او گفته بودند تو نمی خواهد بروی اینجا قلمت بیشتر کار می کند  ولی اسماعیل گفت نه من باید دین خودم را به خدا ادا کنم برادرانم  همه رفتند من هم باید بروم و دینم را ادا کنم وقتی رفت عملیات دوم شهید شد و تازه چهار ماه بود که ازدواج کرده بود. اول فروردین رفت و چهارده فروردین خبر شهادتش را آوردند... @sarbazekoochak
 (ششم آذر 1389 ه.ش)سالروز درگذشت حاج علی محمد افراسیابی پدر شهیدان افراسیابی @sarbazekoochak
فیزیک‌دان ایرانی  (تولد : ۱۳۴۵–شهادت :۸ آذر ۱۳۸۹) استاد دانشگاه شهید بهشتی، فیزیک‌دان و دانشمند هسته‌ای که در تاریخ ۸ آذر ۱۳۸۹ به دست مزدوران موساد (از شهدای دانش هسته‌ای ) ترور و به شهادت رسید. آرامگاه : امامزاده صالح بن موسی الکاظم @sarbazekoochak
وی با کسب رتبه دو در سال ۱۳۶۳ در آزمون ورودی دانشگاه صنعتی امیر کبیر در رشته مهندسی الکترونیک پذیرفته شد. سپس در سال ۱۳۶۷ باکسب رتبه نخست در آزمون کارشناسی ارشد رشته مهندسی هسته‌ای در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد و در نهایت در سال ۱۳۷۷ موفق شد که دکترای خود را در رشته علوم و تکنولوژی فناوری هسته‌ای از دانشگاه امیر کبیر دریافت کند. او پس از استعفاء از دانشگاه امیرکبیر به خاطر نبود بستر مناسب برای همکاری وی در سال ۱۳۸۰ به دانشگاه شهید بهشتی پیوست و در سال ۸۵ با راه‌اندازی دانشکده مهندسی هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی به عضویت هیئت علمی آن درآمد. او در مدرسه راهنمایی شهریار درس خوانده بود. @sarbazekoochak
همراه با مسعود علیمحمدی، دکترای فیزیک ذرات بنیادی و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران از مشاوران ایران در پروژه مهم سزامی بودند. برگزاری دوره‌هایی چون «کارگاه آموزشی آشنائی با کدهای محاسباتی رآکتورهای هسته‌ای» از جمله سوابق مجید شهریاری بوده‌است. یکی از طرح‌های مهم مجید شهریاری، طراحی‌های تئوریک مربوط به ساخت نسل جدید رآکتورهای هسته‌ای است که بازتاب زیادی نیز در مراکز علمی جهان داشت. او از جمله کارشناسان ارشد مبارزه با کرم رایانه‌ای استاکس‌نت بود. در سال ۲۰۱۲ خبرگزاری آسوشیتدپرس نموداری را منتشر کرد که تهیه آن به مجید شهریاری نسبت داده شده‌بود و سپس این خبرگزاری اشتباه بودن آن سند را تأیید کرد و بیان کرد که از نظر علمی این نمودار اشتباه بوده‌است. به گزارش آسوشیتدپرس کشوری که این نمودار را در اختیار این خبرگزاری قرار داده خواهان تأکید بر لزوم توقف پیشرفت برنامه اتمی ایران است. @sarbazekoochak
در صبح حادثه مجید شهریاری و راننده جلو نشستند و همسر وی هم عقب ماشین نشست. پس از طی ششصد متر، در بزرگراه ارتش یک موتور سیکلت به ماشین نزدیک شده و بمب را متصل می‌کند که در همین حین با فریاد راننده همسر و راننده از ماشین پیاده می‌شوند اما مجید شهریار به خاطر کمربند ایمنی نمی‌تواند در زمان کم از ماشین خارج شود. گرچه خانواده وی مایل بودند که فرزندشان در زنجان دفن شود اما نهایت وی در امامزاده صالح تهران دفن‌شد. @sarbazekoochak
💠همیشه نگران شغل و آینده دانشجو بود. اگر می‌دید دانشجویان سال قبل فارغ التحصیل شده و هنوز شغل ندارد، شغلی برایشان پیدا می کرد یا در پروژه‌های خودش،از آنها استفاده می‌کرد. وظیفه‌اش نبود اما این نگرانی همیشه در ذهنش بود.💠 📚کتاب شهید علم، جلد اول، ص16 @sarbazekoochak
💠هیچ وقت هم شما احساس نمی كردی كه برفرض ایشان استاد است و ما كارمندهای اینجا هستیم و باید در اختیار ایشان باشیم. بیشتر مواقع خودش از آن بالا می آمد پایین. اتاقش بالا بود و ما پایین هستیم، بیشتر مواقع می آمد پایین وكارهایی كه باید انجام می داد، پاكت، نامه یا جایی باید می فرستاد، خودش می آورد پایین. یك بار نشد زنگ بزند و بگوید كه بیا من با شما كار دارم.💠 (حاج غلام؛ خدماتی) 📚کتاب شهید علم، جلد اول، ص118 @sarbazekoochak
💠دانشجوهایی که با استاد پروژه داشتند،می‌گفتند:امکان نداشت دکتر سر ماه فراموش کند حق‌الزحمه ما را بدهد. خودش می‌آمد می‌گفت: بیاییداین حقوق این ماهتان. حواسش بود که اگر یکی از بچه‌ها متاهل است و درآمدی ندارد استاد باید به او کمک کند.💠 📚کتاب شهید علم، جلد اول، ص17 @sarbazekoochak
💠آن موقع که دکتر شهریاری مدیر تحصیلات تکمیلی بود، در شرایطی قرار گرفته بودیم که نیاز داشتیم حتماً کار کنیم. دکتر شهریاری آن موقع استاد درس رآکتور یک بود. رفتیم به ایشان گفتیم دکتر ما شرایط خوبی از لحاظ مالی نداریم. اگر می‌شود یک طوری برای ما لیست کلاس‌ها را بنویسید که ما بتوانیم کار هم بکنیم. چند روزی درگیر این ماجرا بود. من در دوره‌ کارشناسی هم ندیده بودم یک چنین چیزی را که یک مدیر گروه یا حتّی یک استاد معمولی بیاید و برای دانشجو وقت بگذارد و این‌طور بدود برای این‌که ساعت کلاس را طوری تنطیم کند که دانشجو بتواند کار هم بکند.💠 📚کتاب شهید علم، جلد اول، ص26 @sarbazekoochak
💠به زندگی شخصی دانشجوهایش به شدت اهمیت می داد. دوستی داشتم که موقع ازدواج،به مشکل مالی برخورد. استاد کمکش کرد تا زندگی‌اش را شروع کند. گفته بود هر وقت داشتی،برگردان. آن بنده خدا هم ماهیانه مبلغی را برمی‌گرداند.💠 📚کتاب شهید علم، جلد اول، ص15 @sarbazekoochak
💠تا جلسات ششم و هفتم رابطه، استاد و شاگردی بود. بعد از آن هر وقت مشكلی پیدا می كردم یا در تصمیم‌گیریها به یك دو راهی می رسیدم، پیش ایشان كه می رفتم، هیچ وقت راه را به من نشان نمی داد كه این راه را برو، بهتر است. مزایای آن راه را می گفت. معایب آن را هم می گفت. اختیار را با شما می گذاشت. می گفت، شما خودتان را بهتر از هر كسی می شناسید. راحت‌تر می توانید مسیرتان را انتخاب بكنید. صحبت ایشان باعث آرامش من می شد.💠 📚کتاب شهید علم، جلد اول، ص18 @sarbazekoochak