eitaa logo
مُدافِـعـــــانِ حَــــ ـــریـــم
1.6هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
بسم‌الرب‌الشھداوالصدیقین ماهمان‌هایۍهستیمـ ڪہ‌مسیرمان‌اربعین‌ڪرب‌بلاست و‌پایان‌راهمــان #‌شھادت ♥️:) ڪپی‌حلالھ‌رفیق ... فقط‌دعابرای‌ظھوریادت‌نره💚 ''لوگوحذف‌نشھ‌🚫🖇" «تبادل‌شبانه‌بدون‌محدودیت🤩🎉
مشاهده در ایتا
دانلود
•• •• تازه از سربازۍ برگشتہ بود و... حدود ۲۰ سالش بود🙊 که اومدن خواستگاریمــــ|👣 هنوز کارۍ هم پیدا نکرده بود یادمه مراسم خواستگارۍ... بابام ازش پرسید {درآمدت از کجاست؟} گفت:« من روی پای خودم هستم و از هر جا که باشه نونمو در میارم» حالت مردونه ش خیلی به دلم نشستـ♥️ وقتی میدیدم ک چطور با خانوادم در مورد ازدواج صحبت میکنهـ🙈 با هم که صحبت کردیم گفت: «حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره»{} واسه عقد که رفتیمـ👫 دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنمـ~ نوشته بود... °[دلم نمی خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند]° ✌️🏻 ...😻 ⇩ ° ° ° #ʝŋ ↯ [•🍃🌸 ↹ @sarbazelashkarim
🌹 گفت:مـن تنـها نیومدم خواستگارے!💐 با مادرم حضـرت زهرا اومدم😊 منم نامردے نکردم🙄 گفتم: منم به شما بله نگفتم😐 من به مادرتـون حضرت زهرا بله گفتم☺️😅💚 ↫@sarbazelashkarim
•• •• تازه از سربازۍ برگشتہ بود و... حدود ۲۰ سالش بود🙊 که اومدن خواستگاریمــــ|👣 هنوز کارۍ هم پیدا نکرده بود یادمه مراسم خواستگارۍ... بابام ازش پرسید {درآمدت از کجاست؟} گفت:« من روی پای خودم هستم و از هر جا که باشه نونمو در میارم» حالت مردونه ش خیلی به دلم نشستـ♥️ وقتی میدیدم ک چطور با خانوادم در مورد ازدواج صحبت میکنهـ🙈 با هم که صحبت کردیم گفت: «حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره»{} واسه عقد که رفتیمـ👫 دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنمـ~ نوشته بود... °[دلم نمی خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند]° ✌️🏻 ...😍 🍃 @sarbazelashkarim 🍃
#عاشقانه_شهدا خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد. #آخرین دفعه هم بهش گفتم: می‌خواهی بروی اجازه می‌دهم ولی باید یک #قول بدی☝️. پرسید: چه قولی⁉️ گفتم: عروس اول و آخرت #من باشم. خندید گفت: باشه. #شهید_رضا_حاجی_زاده @sarbazelashkarim☂
💞برای خرید برای آقاجواد خریدم بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست. پرسیدم چرا ساعت را دستت ؟ گفت: راستش رو بگم ناراحت نمی شی؟! گفت: توی نگاهم به ساعت می افتاد و فکرم می اومد پیش تو... ✅می دونی که باید اول باشه بعد 🌷 @sarbazelashkarim
🌹 سـر سـفـره عـقـد 💍 ، نشـستـہ بودیـم کنـار هـم؛ بوےعطرش☺️ همہ اتـاق را پـر کـرده بود!💫 بـلــہ را کـہ گفتـم،😇 سـرش را آورد زیـر گـوشم، خیلــے آرام و آهستہ گفت: تو همـوݧ کسـے هستـے کہ مےخـواستم😉😍 نـگـاهـش کـردم و از تـہ دل خـنـدیـدم😅💕 دستـم را گـذاشـتم روے حلقہ💍 ازدواج‌ماݧ، چـشـم دوخـتـم بہ قرآݧ سـفـره عـقـد ☺️و از خـدا طلـب خوشبختـے😊 کـردم...🙏🏻💚 🌺 @Sarbazelashkarim
🌹 🍃 پسر عمه دختر دایی بودیم و در جریان انقلاب بیشتر به دو هم رزم شباهت داشتیم تا فامیل.🌱🌹 زمستان 56 بود که از من خواستگاری کرد و من که آن موقع در سرم تب  و تاب انقلاب بود،خیلی بهم برخورد.😒 یک سال و چند ماه از این جریان گذشت و در این بین،او بود که با اصرار و خواندن آیات و روایات،سعی در متقاعد کردنم داشت؛تا اینکه یک بار برای اتمام حجت آمد و گفت: «معصومه،خودت می دانی که ملاک من برای انتخاب تو،ظاهر و قیافه نبوده ولی اگر باز فکر می کنی این قضیه منتفی است بگو که دیگر با اصرارم تو را اذیت نکنم.»💍 نشتم و با خودم خلوت کردم.روایت دیده بودم که اگر خواستگاری برایتان آمد و با ایمان و خوش اخلاق بود،رد کردنش مفسده به دنبال دارد؛هیچ دلیلی برای رد کردنش به ذهنم نرسید،و بله را گفتم....❣❣ 🌹 ♡°| @sarbazelashkarim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در فصلِ پاییز ازدواج کردیمـ🍁 در فصلِ پاییز ڪربلا رفتیمـ... در فصلِ پاییز همـ شهید شُـد🥀 |عَجبـ فصلے بود این پآیـیز🙃|•• 👇🏻 🌈 ❤💚 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
💍 پس از شروع زندگےِ مشترکمآن یک میهمانے گرفتیم☺️ و عده‌اے از اقوام را بہ خانہ‌مان دعوت کردیم این اولین میهمانے بود کہ بعد از ازدواج‌مان مے‌گرفتیم و بہ قولے هنرآشپزےِ عروس خانم مشخص مےشد👩🏻‍🍳 اولین قاشق غذا را کہ چشیدم، شورے آن حلقم را سوزاند! از این کہ اولین غذاےِ میهمانے‌ام شور شده بود ، خیلے خجالت مے‌کشیدم😢 سفره را کہ پهن کردیم محمد رو بہ میهمان گفت: قبل از این کہ غذا بخورید، باید بگویم این غذا دست پخت داماد است البتہ باید ببخشید کہ کمے شور شُده😂 آن وقت مقدارے نان پنیر سر سفره آورد و با خنده ادامہ داد: البتہ اگه دست پختم را نمے‌توانید بخورید ، نان‌وپنیروهم‌پیدا مے‌شود💕 ↓ شهید سیدمحمدعلے عقیلے ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim
🙃🍃 اوائل ازدواجـمون بود و هنوز نمےتونستم خوب غذا درست کـنم یه روز تاس کباب بار گذاشتم.. و منتظر شدم یوسف از سرِ کار بیاد همین کہ اومد رفتم سرِ قابلمہ تا ناهارو بیارم ولے دیدم همه ی سیب‌زمینےها لہ شده خیلے ناراحت شدم☹️ یہ گوشه نشستم و زدم زیر گریہ.. وقتے فهمید واسه چی گریه مےکنم خنده‌ش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفرهـ😃 اون روز این قدر از غذا تعریف کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شدهـ😁 📘ـنیمہ‌پنهان‌ماه،صفحه۲۷ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @sarbazelashkarim