🇵🇸🇮🇷خادم الشهدا 🇮🇷🇵🇸
⚠️پاره کردن عکس شهید امیرعبداللهیان و حمله به دختران دانشجو در گردهمایی انتخاباتی پزشکیان😳
دوستان انسانیت و فهم و شعور مشاهده میشهه😍
خودتون طرفین رو مقایسه کنیدد
-بہرسمادب؛یہسلآمبدیمبہامامزمانمون:)🤍
-اَلسَّلامُ عَلَيْكَ یابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
-اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
-اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
-اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
-اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
-اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا
-اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَن ُو
-یاشَریکَ الْقُران وَ یا اِمامَ الْاُنس ِوَالْجان✨
#امام_زمان
#اَلّٰهُـمَّعَجِّللِوَلیڪَالفَࢪَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزمونو فان شروع کنیم😂
#فان
همیشه حرفش این بود که باید برویم جلو. خیلی جاها داریم و باید پیشرفت کنیم. همه را هم تشویق میکرد. اعتقاد داشت خیلی از کارها را خودمان باید انجام دهیم و خودکفا شویم. نه اینکه سلاح دستمان را هم از کس دیگری بگیرم، بعد بخواهیم برای خودمان امنیت درست کنیم.
وقتی شهید شد، خبرش را از تلویزیون شنیدم. واقعا همهمان عزادار شدیم. این کشور با شهادت این مرد، خیلی ضربه خورد. کسی بود که حالا حالاها میتوانست کار بکند. خیلی کار ازش برمیآمد. خیلی زمان میبرد تا کسی بتواند جای او را پُر بکند.
روز تشییع جنازهاش، هرکدام از رفقا که به هم میرسیدیم، به جای ابراز تاسف، میگفتیم ستاری به هدفش رسید. او باید اینطوری میشد. باید جاودانه میشد...
_شهید منصور ستاری_🌱
از سال چهل و پنج میشناختمش؛ از دوران دانشکده افسری. ارشد گروهانمان بود. خیلی مرد پاکی بود. به جرأت قسم میخورم که ستاری، فرمانده نیروی هوایی ارتش، همان منصور دوران دانشکده افسری بود، همه جروه. همان آدم سالهای چهل و پنج تا چهل و هشت، هیچ تغییر نکرده بود. اینقدر این آدم در عقایدش ثابقدم بود.
دوره دانشجویی هیچ وقت ندیدم نمازش ترک شود؛ در اردو، در جنگل، در کویر و در خود دانشکده.
آخرین دیدارمان در سالهای دور، برمیگردد به سال چهل و هشت. بعدش که درسمان تمام شد، من برای دوره پرواز رفتم ایتالیا. او هم برای دوره فنی رفت آمریکا. دیگر همدیگر را ندیدیم تا سال هفتاد. آن سال من پیگیر این بودم که برای بچههای هوانیروز، لباس فرم تهیه کنم. آن روزها با امریکا قطع رابطه بودیم و هیچ لباس نظامیای از آنجا وارد نمیشد. بهعنوان مسئول تجهیزات پروازی هوانیروز، به هر دری میزدیم برای تأمین لباس بچهها.
یک روز رفته بودم نیروی هوایی، پیش فرمانده لجستیکشان. یک تیمساری بود که الان اسمش یادش نیست. جلسهمان تا ظهر طول کشید.
سر ناهار پرسید: «از بچههای کدوم دوره هستی و کی درست تمام شد؟»
گفتم: «سال چهل و هشت. هم دورهای بودم با تیمسار ستاری»
بعد فوری گفتم: «این روزها در دسترسی ستاری همیشه در دسترس.»
سریع بلند شد و رفت کنار میزش و تلفن زد به ستاری. تا گفت فلانی این جاست و میگوید دوست دارم تیمسار ستاری را ببینم، دیدم دارد میخندند. ستاری بهش گفته بود: «بهش بگو من هم با اشتیاق دوست دارم ببینمت. دوست دارم سریعا تو اتاق من باشی.»
غذا را نیمخورده رها کردیم. وقتی رفتم در اتاق ستاری، انگار نه انگار که شده است فرمانده نیروی هوایی ارتش ایران. وقتی بغلش کردم، انگار همان منصور، دانشجوی دانشکده افسری را بغل کردهام. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. گریهام گرفت.
پرسید: «چرا گریه میکنی؟»
گفتم: «از این همه بزرگمنشی تو.»
دستمال کاغذی آورد و اشکهایم را پاک کردم و نشستیم به حرفزدن...
_شهید منصور ستاری از زبان امیر محمد رفیعی🌱_
سید علی حسینی خامنهای فرزند مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین حاج سید جواد حسینی خامنهای، در فروردینماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشود. او دومین پسر خانواده بود و زندگی مرحوم سید جواد خامنهای هم مانند بیشتر روحانیون و مدرسان علوم دینی، بسیار ساده: «پدرم روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشهگیر [...] زندگی ما بهسختی میگذشت. من یادم هست شبهایی اتفاق میافتاد که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت برای ما شام تهیه میکرد. [...] آن شام هم نان و کشمش بود.»
خانهای که خانوادهی سید جواد در آن زندگی میکردند در یکی از محلههای فقیرنشین مشهد بود: «منزل پدری من که در آن متولد شدهام، تا چهار پنج سالگی من، یک خانهی ۶۰ ـ ۷۰ متری در محلهی فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفهای! هنگامی که برای پدرم میهمان میآمد -و معمولاً پدر بنا بر این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت- همهی ما باید به زیرزمین میرفتیم تا مهمان برود. بعد عدهای که به پدر ارادتی داشتند، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اتاق شدیم.»
🌱
وی در ۱۳۳۶ش طی سفر کوتاهی همراه خانواده به نجف اشرف مشرف شد و در دروس مدرسان بنام حوزهی علمیهی نجف، از جمله آیات سید محسن حکیم، سید ابوالقاسم خویی، سید محمود شاهرودی، میرزا باقر زنجانی و میرزا حسن بجنوردی حضور یافت، ولی به دلیل عدم تمایل پدر برای اقامت در آن شهر به مشهد بازگشت[۲۳] و به مدت یک سال دیگر در درس آیتالله میلانی حاضر شد. سپس در سال ۱۳۳۷ش به شوق ادامه تحصیل عازم حوزهی علمیهی قم شد[۲۴] . در همین سال و پیش از عزیمت به قم، آیتالله محمدهادی میلانی به وی اجازهی روایت داده بود[۲۵] .
🌱
بازگشت به مشهد
آیتالله خامنهای در ۱۳۴۳ش به دلیل عارضهی بینایی پدر و کمک به وی به ضرورت از قم به مشهد بازگشت و بار دیگر در جلسات درس آیتالله میلانی حضور یافت که تا سال ۱۳۴۹ ادامه داشت. او از ابتدای حضور در مشهد، به تدریس سطوح عالی فقه و اصول (رسائل، مکاسب و کفایه) و برگزاری جلسات تفسیر برای عموم همت گماشت. در این جلسات جمعیت کثیری از قشر جوان به ویژه دانشجویان حضور پیدا میکردند[۲۷] . در جلسات تفسیر خود، مهمترین پایههای فکری اسلام و اندیشه اسلامی را از خلال آیات قرآن استخراج و بیان مینمود و به تعمیق بنیانهای اندیشه مبارزه و براندازی حکومت طاغوت میپرداخت به صورتی که شرکتکننده در درس تفسیر او به این نتیجه ضروری و طبیعی میرسید که حکومتی بر پایه اسلام و معارف دین باید در کشور تحقق یابد. یکی از اهداف اصلی او از تفسیر، انتقال مبانی انقلاب اسلامی به جامعه بود از سال ۱۳۴۷ درس تخصصی تفسیر را نیز برای طلاب علوم دینی شروع کرد که این دروس و جلسات تفسیر تا سال ۱۳۵۶ و قبل از دستگیری و تبعید به ایرانشهر ادامه داشت[۲۸] . جلسات تفسیر در سالیانی از دوره ریاست جمهوری و پس از آن ادامه داشت.
🌱