#دلنوشته_رمضان
🌸سحر_نهم....
✍ دلبر که تو باشی؛ جرات بیراهه رفتن، چقدر آسان است.
آنقدر مهربان و دلواپس، به انتظار برگشتنم می نشینی، که گویی جز من، بنده دیگری نداری.
مهربانیـ💞ـت، چنان مرا فراگرفته است، که دیگر، از زنگارِ بی انتهای دلم، نمی ترسم.
تـــو؛ همان "جابر العظم الکثیری"، که تمام شکستگی های روح مرا، به ناز یک اشاره ات، جبران می کنی!
❄️مهمانی ات، سر و روی سپید، می خواهد.
و مــن...سیه چرده ترین، مهمان، خوان ضیافت توام!
اما....؛
با همه سیه دلی ام، پشتم چنان به آغوش مهربان تو گــرم است که، از خودم، نمی هراسم.
یقین دارم، که یک نگاه تو، عالمی را زیر و رو می کند...
چه رسد به روح کوچک و فقیر من!
❄️نهمین بزم مستانه مان هم رسید؛ دلبرم
و من چنان، از برق چشمانت، به رقص آمده ام، که برای ادراک دوباره لذتش، هزار تشنگی دیگر را، به جان می خرم.
💓حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام؛
سجـــاده ام، منتظر قدوم توست.،
قنوت می گیرم، در هشتمین ملاقات شاه و گدا....
به امید جرعه ای دیگر.
پیمانه ام را، بالا آورده ام.....
کمی ع ش ق... برایم می ریزی، خدا ؟
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر دهم.....
✍ این بار، تو قلم را در دستان من، بچرخان...
ناتوان ترین سرانگشتان، همان هايي اند که بی اذن تو می نگارند و بی نام تو، تکرار می شوند!
دستان خالی من کجا، و تکرار مکرر نام تو، کجا!
💓دلبر رعناقد من؛
نیمه شب، بدون تو، یعنی سکــوت...
نیمه شب، بدون تو، یعنی هیــــچ...
نیمه شب، بدون تو، یعنی تمـــام...
من...
هر سحـــر، با تـــو "آغاز" می شوم.
✏️قلم را در دستان من بچرخان،
همان قدر که ده سحر است، کام سرانگشتان مرا، به لذت عاشقی ات، سیراب کرده ای!
❄️قلم را در دستان من بچرخان.
تا طعم دهمین بوسه های عاشق کش تو را نیز، برای همه کاغذهای زمین، ملموس کند.
❄️می دانی دلبرم...؟
سجاده ام، بال در می آورد،
وقتی که سحرهای رمضان، عطر تو، در خانه مان، می پیچد!
آنقدر که حتی قلمم، جان می گيرد، و نجواهای بی جان مرا، به گوش تو می رساند!
✨سجاده ام، بال در می آورد،
وقتی تو، سفرهدار ضیافتش هستی....
چرا که هیـچ نقطه کوچکی را، از ادراک این ضیافت خالی نمی گذاری...
👈قلم را در دستان من بچرخان...
میخواهم؛ تو را با قلمم فریاد کنم!
یا اللــهُ....یا اللــهُ... یا اللــهُ...
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر یازدهم...
✍ کویری بودم تشنه؛
که بارش باران نگاه تو، سیرابم کرد.
❄️ جنس نگاه تو، از جنس سحرهای رمضان است؛ یوسف
من، اولین نگاه تو را، در رمضانی بی نظیر، پیدا کرده ام!
❄️نميدانم میان "تــو" و "لیلــه القدر"، چه سری است
که هر آنچه را، تو نگاه میکنی، لیله القدر، بر قيمتش می افزاید.
👈راز میان شما هر چه هست، باشد!
من دلخوشم به تو، که همین حوالی نفس می کشی و سیاهی قلب هايمان، نگاهت را از ما، ساقط نمی کند.
❣فقــــط....
یک درد می ماند، که سالهاست، در کنار اطمینان قلبهایمان، خودنمایی می کند.
"نداشتنت"... درد بی درمانی است!
و اين درد را تنها کسی لمس می کند، که یکبار حرارت آغوش تو، مَستش کرده باشد.
❄️یقیـــن دارم؛
بی تو ماندن، محال است...
بی تو رسیدن، محال است...
بی تو نفس کشیدن، محال است...
اما من همچنان بدون تو، زنده ام!
❄️تا آمدن تو... فقط یک قدم راه مانده است..
مـــن، باید، قدم...بردارم،
تا تــــو را، پیــــدا....کنم!
❣درد نداشتنت...با نسخه زیر...درمان میشود...
راکد....نباش!
بی خیال...نباش!
ساکن...نباش!
برو....می یابی اش!
✍ و من، این رمضان، بسویت، قدم برمی دارم.
برای قدم هايم، امن یجیب بخوان!
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر دوازدهم....
✍ دوازدهمین، بزم عاشقی مان رسید؛ دلبرم
دوازده، عدد عاشقی من است.
من از چشمان دوازدهمین تجلی تو در زمین، روي ماهت را شناخته ام، و راه نور را یافته ام.
❄️دلبر دردانه من؛
همه اعداد، در زمینِ تو، یک طرف...
#منتظر_ترین عدد زمین و آسمانت، یک طرف.
❄️چه رازی در آن ریخته ای، که هر بار به زبانم سرازیر میشود؛ غم همه عالم را به یکباره در جانم می ریزد!
👆دوازده سحر است، که آغوش گشوده ای به روی من، تا کمی درد تنهایی ام را التیام ببخشی.
اما اله بی همتای من؛
درد من، با یکی دو سحر، دوا نمی شود...
من، گمشده ای دارم که آیینه تمام قد تو، در زمین است.
من بدون او، راه آغوش تو را هزار بار گم کرده ام.
❄️چاره ای نمی کنی؟
یک اذنِ بيگاه تو، تمام آوارگی هزار ساله او را، و تمام درد غریبِ سینه مرا، به یکباره درمان می کند.
❄️دوازدهمین سحر ضیافتت، پُر است از بوی نرگسین پیراهن یوسفم، که سالهاست همه اهل زمین را، به حیرت وا داشته است.
❣مـــرا، به لمس نگاهش، اجابت کن...خدا
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر سیزدهم....
✍ ضیافتت، به نیمه اش، نزدیک می شود.
و ما، غرق در بوسه های مداوم توییم.
❄️نميدانم چقدر مهمان خوبی بوده ايم؟
اما، به لبخند های بی همتایت قسم؛ تو شاهکارترین میزبان عالمی!
❄️چنان ندیده، میخری؛ که گویی میان ما و تو، هیــچ نقطه تاریکی، جلوه نکرده است.
❄️شرمنده چشمان توام؛ دلبرم
اذن مناجات که می دهی، با خودم می اندیشم، چرا باز هم، برویم آغوش گشوده است؟
👈من بارها این سوال را با خودم تکرار کرده ام؛
مگر چقدر می توان، ندید گرفت...
مگر چقدر می توان، بخشید...
مگر چقدر می توان، ندیده خرید؟
❣نام "ستار "، تو، حِصنِ حَصینِ من است...خدا
و عقل ناچیز من هنوز، از ستاریتِ تو، انگشت به دهان مانده است!
❄️ندید گرفتن هايت، چنان مرا دلباخته ات کرده، که تصور جاماندن از آغوشت نیز، نابودم می کند.
❄️این رمضان، برای سرکشیدن اسم های تو، سحرخيز شده ام.
مرا به خودت، شبیه می کنی، دلبر رعنا قد من؟
❄️قنوت امشبم، بال درآورده است؛ به نام نامی "ستار" تو....
❣مــرا، مثل خودت...به "ندیدن" عادت بده...؛
یا ستّارُ.... یا ستّارُ.... یا ستّار.....
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر چهاردهم.....
✍ فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند.
نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم.
و تنها...
یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است...
❄️چه سری است ، دلبرم...؟
که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود، زمین آیینه کرامت تو را رو میکند؟
❄️سفره داری، خصلت رمضان است...
و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای!
مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود،
پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود،
امــــا،
کریم ترین انسان زمین نبود...؟
❣به چشمان عاشق کش تو قسم؛ من یقین دارم...؛
روبروی نام "کریم "ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین، خلق کرده ای.
❄️قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام؛
اوج می گیرد به نام نامی کرامتت...
سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی؟
❄️این سحر...
انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛
تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی.
آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی؟
یا کَریمُ.....یا کَریمُ.... یا کَریم....
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر پانزدهم....
✍ و..... وعده دیدار رسید....
ســـلام مادر!
برای عرض تبــــریک آمده ام!
قدم نو رسیــــده ات، مبـــ🌸ـــارک.
❄️همه این سحرها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو، لنگ لنگان، تا پانزدهمین سحر، کشانده ام.
چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود....
و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن درب خانه ات....
❄️هلال رمضان، به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود.
ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟
❣صدای نوزدات، خواب را از چشمان مان ربوده است.
نوازش های تو بر قنداقه مجتبی، قند در دلمان، می کند!
کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر
دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند.
❄️آغوشت، مأمن بی همتای دربدری های من است،
کاش، لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی،
و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام؛ مادر
❄️پشت قنوت امشبم، گرم است به آغوش تو...
من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد سحر پانزدهم، شده ام.
آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نَفْس تو را ، به یک جرعه سر بکشم.
❣مادر....
چــون دردانه ات، مرا نیز...بوسه باران می کنی؟
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر شانزدهم...
✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود،
و لحظه های قدر از راه می رسند
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند!
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم!
❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیــچ نقطة روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم.
اما...
مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم؛ دلم به لیلةالقــدرِ این رمضان نیز، قرص می شود.
💢سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است ؛
من... یکسال...را خراب کرده ام!
و تو....سال بعد را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای!
چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"...
که از هر چه بگذری، مِهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی؟
❄️سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام....
امـــا یقین دارم؛ که سهم عظیمی از "عشـ❤️ـق" را برایم، کنار گذاشته ای.
❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم.
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست؛
امــا، تقدیر مرا، از لمس وجودت، خالی مکن.
مــن...بدون تــو.... یعنــی؛ تمـــام
تــو، تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام.
⭐️رحمان، مگر جز مهر، می داند؟
لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مِهَــــرت، تکان بده.
یا رحمانُ....یا رحمانُ... یا رحمان
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر هفدهم.....
✍ تنها از یک "قلب بیمار"، گم کردن ردپای تو، انتظار می رود.
بیماری دلم، یک سو... و گم کردن های مکرر تو، از سوی دیگر... تمام حجم دلم را، به درد، آلوده کرده است.
❄️هر دم که نگاهم، از آسمان کنده می شود. چاره ای ندارد،جز آنکه، بر پهنای وجود خاکی ام، سایه بیندازد.
و آنوقت، من بجای روی ماه تو... فقط سایه ای از خودم را می بینم، که دائماً بر گستره دلم، سنگینی می کند!
❄️سنگین شده ام.... دلبرم
اصلا دیگر دلی برایم نمانده، که تو دلبرش باشی...
و این سنگینی، شرح حال دل بیماریست، که چشمانش، تو را از خاطر برده اند.
❄️تا چشمانم، به خودم، می افتند... به چشم بر هم زدنی،تو را گم می کنم.
و تازه میفهمم، که فاصله مــن تا تــو فقط همیــن یک قدم است؛ خودِ خودِ خودم!
✨پا روی خودم که بگذارم... بی پرده تو را در آغوش خواهم کشید.
💢سحر هفدهم... عجیب از بوی طبابت تو، پر شده است.
میدانی..!؟
انقدر دلم را قرص کرده ای، که هرگاه دلم بیمار می شود، هراسی از آن، مرا احاطه نمی کند.
زیرا به اعجاز سرانگشتانِ طبیبم، ایمان دارم.
❄️امشب، کتاب نسخه های تو را باز می کنم.
تا نسخه ای برای درد دلم پیدا کنم.
اما، یادم می آید؛
تمام سطر سطرِ نسخه های تو... شفاي سینه های بیماریست که بدنبال نور، سَرَک می کشند.
طبیب من...
درد دلــ💔ـم را... سـامـان می دهی؟
@nokateakhlage
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر هجدهم...
✍ و.....
هجدهمین سحر رمضان، "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است...
❄️آسمان و زمین، عجیــب بوی درد گرفته اند.
میدانی.... ؛
شق القمری در کوفه، درپيش است،
که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است.
❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است...
حِصن حَصین زمین، آماده پرواز می شود.
و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد!
تصور دردهای فردا، استخوان سوز است!
عـلـی، با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است، به محرابی میرود، که قرار است، ماه را در آن بشکافند.
وای، که درد این ثانیه ها، پای قلمم را لنگ می کند!
❄️یوسفم...
من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام.
علــی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است.
من؛ بی علی، هزار بار، یتیمی را تجربه کرده ام.
❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو!
نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم؟
بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم،
یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم؟
❄️تو بگو.....
شیعه چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟
لیلةالقـــ✨ـدر در پیش است...
و مـــن..
فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم!
تقدیر مرا، به همین یک نشانه، زیبـــا کن
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان
🌸سحر نوزدهم...
✍ برای رفتن... چقــــدر بی تابی؟
از لحظه ای که سیاهی، یَقِـــه ی آسمان را گرفته است ، چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟
منتظر کدام اشــــاره ای؟
❄️دل دل میکنـــم، بی خیالِ رفتن شوی...
با رفتن تــو، فقط زینب، نیست؛ که زمین می خورد!
که تمـام فرزندانت، تا قیامت، به خاک می افتند!
❄️نــــرو ...
دردِ نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند.
وقارِ حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است.
تو می روی....و تمامِ چشم مرا، با خودت میبری!
تو میروی ، تا با یک ضــربــه، رستگار شوی.
اما من با همان یک ضربه، به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم.
❄️تکرار هر رمضان، تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است، که راه نَفَس های مرا ، مسدود می کند.
همان قدم هايی که سنگ و کلوخِ خیابان نیز، از رفتنــش، به درد آمده اند.
هنوز هم ، درد امشب زینب، چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد.
من یقین دارم...؛
تا لحظه دیدارت، هیــچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد.
💢تمام رازِ زمیـــن؛ تویی علــی!
و خداوند، لیلةالقدرش را نیز، با تــو هماهنگ کرده است.
و این؛ شرافتیست، که، جان مرا در تحمل این درد، تسکین داده است.
❄️می روی.... چاره ای نیست جان دلم!
اما به جان بی نظیرت قسم؛
من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم.
و به اتصالِ تــو ، راه آسمان را ، طی می کنم.
✨دستان خالی مــرا، تا آخر بازار دنیا....رها مکن.
شلوغی اش، مرا نابود خواهد کرد!
🌕@nokateakhlage🌙
#دلنوشته_رمضان 🌙
برای رفتن ... چقدر بی تابی ...؟
از لحظه ای که سیاهی، یقه آسمان را گرفته است ... چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟؟
منتظر کدام اشاره ای ... بابا؟
دل دل میکنم ... بی خیال رفتن شوی ...
با رفتن تو ... فقط زینب ... نیست ... که زمین می خورد ...
تمام فرزندان تو ... تا قیامت، به خاک می افتند ...
نرو ... بابا
درد نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند ...
وقار حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است ...
تو می روی .... و تمام چشم مرا ... با خودت میبری ....
تو میروی ، تا با یک ضربه ... رستگار شوی ...
اما من با همان یک ضربه ... به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم ....
نرو ... بابا ...
تکرار هر رمضان ... تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است ... که راه نفس های مرا ، مسدود می کند ....
همان قدم هايي ... که سنگ و کلوخ خیابان نیز ... از رفتنش ... به درد آمده اند ...
بابا ...
هنوز هم ، درد امشب زینب ... چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد ...
من یقین دارم ... ؛
تا لحظه دیدارت ... هیییچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد...
تمام راز زمین ... تویی بابا ...
و خداوند .... لیلةالقدرش را نیز ... با تو هماهنگ کرده است ...
و این ...
شرافتیست ... که هزااار سال است، جان مرا در تحمل این درد ... تسکین داده است ...
می روی .... چاره ای نیست ... جان دلم !!!
اما به جان بی نظیرت قسم ... ؛
من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم ...
و به اتصال تو ... ، راه آسمان را ، طی می کنم .....
دستان خالی مرا ....
تا آخر بازار دنیا .... رها مکن ...
شلوغی اش ..... مرا نااابود خواهد کرد.
🌕@nokateakhlage🌙