『سردِارانبـےادعــٰا』
-
-وقتی روحالله شهید شد چند وقت بعد
خیلی دلم براش تنگ شده بود
به خونه خودمون رفتم ،
وقتی کتابی که روحالله به من
هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی
برگ گل رز برام نوشته بود:
عشق من !دلتنگ نباش؛)!♥️✨
-🕊همسرِشهیدروحاللهقربانی
#یڪروایتعاشقانہ
『سردِارانبـےادعــٰا』
-🤍✨؛)!
-مطمئن شده بود کہ جوابم مثبت است تیر خَـلاص را زد صدایش را پایین تر آورد وگفت : دوتا نامہ نوشتم براتون🗒
یکے توےِ حرم امام رضا(ع)
یکے هم کنار شهداے گمنام بهشت زهرا!
برگہ ها را گذاشت جلوے رویم کاغذ کوچکے هم گذاشت روےِ آنها درشت نوشتہ بود همانجا خواندم زبانم قفل شد: تو مرجانے ، تو دَر جانے تو مروارید غلتانے اگر قلبم صدف باشد میانِ آن تو پنهانے♥️🙃
انگار در این عاݪم نبود..سر خوش؛
🕊-همسر شهید محمدحسین محمدخانے
#یڪروایتعاشقانہ💍
『سردِارانبـےادعــٰا』
-♥️✨؛)!
-به سوریه که اعزام شده بود
بعضۍشبها با هم در فضای مجازۍ چت میکردیم بیشتر حرفهایمان احوالپرسۍ بود
او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم واندڪ آبۍ میریختیم بر آتش دلتنگۍمان روزهای آخر ماموریتش بود گوشۍ تلفن همراهم را که روشن کردم دیدم عباس برایم کلۍ پیام فرستاده است وقتۍ دیده بود که من آنلاین نیستم نوشته بود:آمدم نبودۍ؛ وعدهۍ ما بهشت..🥲✨
🕊-همسرشهیدعباسدانشگر
#یڪروایتعاشقانہ
برا خدا ناز کنید!
شهدا برا خدا ناز میکردن.
گناه نمیکردن
ولی عوضش برا خدا ناز میکردن؛
خدا هم نازشون رو میخرید!
حاج احمد کریمی تیر خورد،
وقتی رسیدن بالا سرش، گفت:
من دلم نمیخواد شهید بشم!
با تعجب گفتن:
یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟!
برا خدا داری ناز میکنی؟
گفت: آره، من نمیخوام
اینجوری شهید بشم،
میخوام مثل اربابم امام حسین
ارباً اربا بشم...
حاج احمد رفت به سمت آمبولانس،
بیسیمچی هم حرکت کرد،
علی آزاد پناه هم حرکت کرد،
یکدفعه یه خمپاره اومد
خورد وسطشون،
دیدم حاج احمد
ارباً اربا شده.
کل هیکل حاج احمد کریمی
شد یه گونی پلاستیکی!💔
دوست داری برا خدا ناز کنی؟
خدا هم بخرتت؟
تو بخوای معشوق باشی،
خدا هم عاشقت میشه...🥲
#یڪروایتعاشقانہ