🏝کاش مژدهی ولادتت ...
ظهور آخرین نور چشمت باشد
#عجلفرجبهبرکتقدومحضرتمادر
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#صبحتبخیرمولایمن
🏝ما تشنهکامان باران ظهور،
عمری است
دستِ دعا
به آسمان اجابت داریم
عمری است که
جز به دیدارتان
نیندیشیدهایم،
جز فراقتان،
غمی به دل راه ندادهایم؛
جز بوییدن عطر زهراییتان،
حسرتی در دل نداشتهایم...
ما عمری است
از غم هجرانتان سوختهایم...
بیایید و آرام کنید
این آتش جانسوز را
ای مهربان ترین پدر...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی
1️⃣ روستازاده #قهرمان
🌱 عاشق فرارسیدن بهار بودم، زمستان ما بسیار سخت بود.
و پلاستیکی که به آن «بشور و بپوش» میگفتیم و ایران، زنِ کرامت، آن را میدوخت، بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقتها از شدت سرما، چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان میگرفتیم.
⭐ مادرم با چارقَدِ خودش دور سرم را محکم میبست که به تعبیر خودش، باد توی گوشهایم نرود. از شدت سرما دائم در حال دندان گریچ* بودیم. مادرم زمستانها مقداری مائده* خشکشده که مثل سنگ بود (شلغم پختهشده خشکشده) به ما میداد. جویدن یک شلغم نصف روز طول میکشید. مقداری شیشْت (سنجد) و گندم برشته و مغز هم، بعضی وقتها میداد و بعضی وقتها نمیداد.
❄️ عمدتأ زمستانها من و خواهر و برادرانم سيبو (سیبزمینی) زیر آتش چال میکردیم، میپختیم و میخوردیم. به محضی که آسمان باز میشد، به سمت آفتاب میرفتیم و کنار خانه صمد که برِ آفتابی خوبی داشت، رو به آفتاب، خودمان را گرم میکردیم. کمکم که بزرگ شدم، زمستانها بازی ما برف بازی و کاگوبازی* بود. حسین جلالی از زردلو* میآمد و با بچهها بازی میکرد. با بیرحمی، همه را میزد! برای فرار از زمستان و سردیِ شديد آن و سختی، ما در آرزوی فرارسیدن فصل بهار بودیم...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ک۰۰
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت #حاج_قاسم_سلیمانی
1️⃣ #روستازاده_قهرمان
🍃 بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جانسوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. به محض اینکه نوروز تمام میشد، پس از اتمام سیزده که زنها معتقد بودند نحس است، ایل ما کوچ میکرد به سمت ارتفاعات تَنگَل*: جنگلی تُنُک* با بادامهای وحشی که در فصل بهار چادرکَن* می شد و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوهها را داشت.
🌄 دره عمیق و سرسبز و پر از گردوی بُندر* که از شدت درهمتنیدگیِ درختان گردو، آفتاب داخل آن نمیافتاد و دهها چشمهسار آب از درههای کوچک آن جاری بود و رودخانه کوچکی را تشکیل میداد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سر به فلک کشیده باغ، سایه بسیار بزرگی را درست میکرد. مادرم پَلاس* را لب جوی آب میزد و جُغها را میکشیدند. صدای شُرشُر و غلتان آب که از وسط چادر سیاه ما عبور میکرد، صفایی می داد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمیداد..
┄┄┅┅❅┅┅┅┄
*دندان گریچ: همان دندان قريچو یا دندان قروچه
*مائده: خوراکی، در معنای عام آن
*کاگوبازی: یا کوگ بازی یا کوگوبازی شاید بهمعنای کَبکبازی باشد. در منطقه برفی رابُر، کبک زیاد است. کبکها، گاهی از ترس، سرشان را زیر برف میکنند یا در برف قایم میشوند. کودکان منطقه هم «قایم باشک بازی» را به این نام میخواندند
*زرلو: یکی از دهستانهای بخش هنزا در منطقه بافت
*تَنگل: تنگل هونی، در ۶کیلومتری جنوبشرقی شهر رابر، منطقه ی است پربرف و پرگیاه که مقصد قشلاق عشيرة آنان بوده است.
*تُنُک: کمپشت و ناانبوه
*چادرکَن: در زبان محلی، چادرکن یعنی پر از گل و شکوفه
*بُندر: بندر هنزا در ۳۰ کیلومتری شهر رابر مدنظر است. بندر (بن دره) آغاز و ورودی دره را میگویند که جایی است خنک و بیآفتاب
*پلاس: یا سیاهچادر عشایری سرپناه اصلی کوچنشینان است. آن را با موی بز میبافند و با یک چوب عمود در وسط و چند چوب و طناب در اطرافش سرپا میکنند
*جُغ: حصاری بوده که با نی میساختند و دور سیاه چادر (پلاس) میکشیدند.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#۰
#سلامامامزمانم✋🏻💛•°
ای کاش قلبهای همه ی ما
بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد،
ای کاش چشم های همه ما
به راه دوخته می شد،
ای کاش جانهای همه ما
ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت...
آن وقت حتما می آمدی...
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✨ #ماجرا | #از_چیزی_نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی
2️⃣ نوجوان پرتلاش
⚪ خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس میدانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد بود. جلوی یک ماشین کوچکِ نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» میگفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.» تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راهبلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی میتوانستم کولهام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهریها آنجا بودند. عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلِمان شکُفت. بوی همشهریها، بوی مادرم، فامیلم، بوی دِه را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم.
🔻همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمیدهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را میزدم و سؤال میکردم: «آیا کارگر نمیخواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من میکردند و جواب رد میدادند. آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاهچُرده (سبزه) مثل خودم، اما
زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با اِستَمبُلی سیمان درست میکرد. آن یکی با اِستَمبُلی سیمان را حمل میکرد. دیگری آجر میآورد دمِ دست. نوجوان دیگری آنها را به فرمان اوستا بالا میانداخت. استادعلی، که از صدا زدن بچهها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟»
گفتم: «قاسم.»
- چند سالته؟
گفتم: «سیزده سال.»
- مگه درس نمیخونی؟
- ول کردم. - چرا؟
- پدرم قرض دارد.
▫️اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونههایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، بهشرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کردهام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سرِ کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهریها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.» خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلیها، راه افتادم. خبرِ کار پیداکردن را به همه دادم. صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعدِ اوستا هم رسیدم.کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کمکم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیادهرو به داخل ساختمان. دستهای کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکیهای غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.»
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
「🕊🌸」
#سلامامامزمانم✋🏻
هر صبح ڪہ سلامت میدهم
و یادم می افتد که صاحبی
چون تو دارم:↯
کریم، مهربان، دلسوز، رفیق،
دعاگو، نزدیک...
و چھ احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدی است داشتنِ تـو...🕊
سلام ا؎ نور خدا در تاریڪی ها؎ زمین
#اللہمعجللولیکالفرجــــــ♡
◼️ 29 جمادیالثانی
سالروز شهادت حضرت #ام_کلثوم سلام الله علیها
جناب امّ کلثوم علیها السلام چهار ماه پس از باز گشت از کربلا به مدینه از دنیا رفتند. (1)
◼️حضرت امکلثوم سلامالله علیها پدرشان امیرالمومنین علیهالسلام و مادرشان حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها میباشد.
◼️امیرالمومنین علیه السلام آن مخدره را به عون بن جعفر طیار تزویج نمودند و آنچه در مورد ازدواج ام کلثوم با غیر از عون بن جعفر نقل شده از بافتههای مخالفین است.
◼️حضرت امکلثوم در واقعه جانسوز کربلا حضور داشتند و بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در کنار خواهرش حضرت زینب سلام الله علیها از بانوان و یتیمان محافظت مینمود و اشعار آن حضرت در فراق برادر در کربلا مشهور و جانسوز است.
◼️سرانجام بعد از چهار ماه از ورود به مدینه با دلی پر از غم و اندوه در مصائب کربلا به شهادت رسید.
📚 وقایع الشهور ص 110
📚 بحار الأنوار : ﺝ 42، ﺹ 74.
📚ریاحین الشریعة : ج 3 ـ ص 256 ـ 244.
📚العقیلة علیها السلام و الفواطم : ص 75.
📚تذکرة الخواص : ص 288.
📚 اعیان الشیعة : ج 3، ص 484. و ...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷آغاز ایام الله دهه مبارک فجر انقلاب اسلامی و ۱۲ بهمن ماه، سالروز ورود حضرت امام خمینی (ره) به میهن اسلامی خجسته باد🇮🇷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#فجر
#صبحتبخیرمولایمن
🏝اي يار ز ديده گشته غايب
برگرد
اي هجر تو اعظم مصائب
برگرد
امشب ز خدا فقط
تو را ميخواهم
اي آرزوي شب رغائب
برگرد...
رغائب نام دیگر توست...
کاش لااقل
یک شب در سال تو را
آرزو میکردیم...
برگرد کاملترین آرزو!🏝
⚘میلاد با سعادت حضرت امام محمد باقر(ع) بر محضر مبارک امام زمان(عج) و تمامی محبین اهلبیت(ع) تبریک و تهنیت باد⚘
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
⬅️ امام خمینی(ره) :
🏝 #انقلاب_اسلامی مردم ایران، نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری #حضرت_حجت ارواحنا فداه است كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منت نهد و #ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد 🏝
📕صحيفه امام، ج21، ص: 327
⚘#دهه_فجر بر همه فجرآفرینان و منتظران مبارک باد ⚘
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🏝اگر زمانه خوش ذوق باشد
در شب آرزوها
جز تو را آرزو نمیکند.🌙
اگر تنها
یک آرزوی مستجاب داشته باشد
آن را نذر آمدن تو میکند
و بغل بغل ستاره
از دست آسمان میچیند.
آرزوی آسمانی ام! ☁️
تو آبیترین تحقّق خواستههایم هستی؛
خلاصه ی تمام آرزوها
و نهایت هر آنچه
خدا میتواند برای سعادت اهل زمین بخواهد🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#نجوایمهدوی
🏝مولای من...مهدی جانم...
مگر میشود شب آرزوها باشد و
بهجز آمدنتان، آرزوی دیگری داشته باشم؟...
مگر میشود بهجز آرام شدن قلب مهربانتان با مژدهی ظهور ، چیز دیگری از خدا بخواهم؟...
مگر میشود بهجز خوب شدن حال جهان با گامهای حیدری و عطر زهرایی شما، رویایی از دلم بگذرد؟...
مگر میشود پدرم در زندان غیبت، در گوشهی غربت، تنها و حزین باشد و من دغدغهای جز رهاییاش داشته باشم؟
...آه بابای خوبم...
بابای تنهای مهربانم...
بابای بی نظیر دلسوزم...
...قلبم از اندوه فراقتان
لبريز است...🏝
#شببخیرمولایمن
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتونمهدوی
#
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✨ #ماجرا | از چیزی نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی(ادامهقسمت6)
6⃣ انقلابیِ دوآتیشه
🍃 این بار دوستش حسن به سخن آمد. سؤال کرد: «آیت الله خمینی رو میشناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «تو مُقَلِّد* کی هستی؟» گفتم: «مقلد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند. از پیگیری سؤال خود صرف نظر کردند. دوباره سؤال کردند: «تا حالا اصلاً نام خمینی رو شنیدهای؟» گفتم: «نه.» سید و دوستش توضیح مفصلی پیرامون مردی دادند که او را به نام آیتالله خمینی معرفی میکردند.
💡 بعد، نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میانسال که عینکبرچشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود «آیتاللهالعظمی سیدروحالله خمینی». از من سؤال کرد:
میخوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم: «بله، میخوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه؛ وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملا اسم آشنایی بود) تو رو دستگیر میکنه.»
🌷 عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. «شریعتی» و «خمینی» دو نام جدیدی بود که میشنیدم. برایم سؤال بود که چطور آن دو جوان تهرانی سرامیککار در طول آن شش ماه که با آنها کار میکردم و دوست صمیمی بودیم و این همه برضد شاه با من حرف زدند، اسمی از این دو نفر نبردند!
🏚️ وارد مسافرخانه شدم. عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بليت کرمان گرفتم؛ درحالی که عکس سیاهوسفیدی که حالا به شدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم. به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: «این عکس آقای خمینی است.» با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میکُشندِت.» جرئت و شجاعت عجیبی در وجودم احساس میکردم. ساواک را حریف کاراته خودم فرض میکردم که به سرعت او را نقش زمین میکنم! آن قدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابیِ دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از آحدی بیمحابا حرف میزدم.
*مُقَلِّد: شیعهای که به سن تکلیف میرسد، مرجع تقلید جامعالشرایطی پیدا میکند و احکام فقهی دین را از او تقلید میکند.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#
#صبحتبخیرمولایمن
🏝هوای آدینه مثل دلم،
بارانی است...
در شهر باران میآید و
هوا باز میشود
ابرها کنار میروند و
آفتاب میتابد...
در دلم اما...
هوا همواره گرفته است...
بغض دلم
با گریههای مداوم هم
باز نمیشود....
در دلم همیشه
آسمان تنگ است...
عمری است حسرت آفتاب را
در دلم کشیدهام...
آه ای آفتاب من ،،،
ای قرار بیقراریهای من...
ای پایان اشکها و بغضها و
دلتنگیها...
ای حضرت نجات و گشایش...
...کِی طلوع میکنید؟...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 یادمان باشد
روز جمعه
مهمان امام زمانمان هستیم
پس بیشتر یادشان کنیم
و برای فرجشان دعاکنیم.
#زندگیتوامامزمانۍڪن
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✨ #ماجرا | از چیزی نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی
7️⃣ مرد مبارز
کمکم تظاهراتها در شهر شکل گرفت. دیگر نام امام و شناخت او منحصر به چند نفر نبود. یک عالمه انسان او را میشناختند و خواهان او بودند. حجم انقلابیهای کرمان آنقدر بود که میتوان گفت کرمان محوریت اساسی در انقلاب داشت. هاشمی رفسنجانی که البته آنوقت شناختی از او نداشتم، باهنر، حجتی، فهیم کرمانی، مشارزادهها، موحدیها، ساوه، جعفری، عمده علمای کرمان، به جز چند نفر، یکپارچه ضدشاه بودند.
🕌 حالا مسجدجامع و مسجد مَلِک محل اصلی تجمع انقلابیها بود. قبل از آن، مسجد قائم به دلیل وجود آیتالله حقیقی چنین بود؛ اما اکنون مسجدجامع به دلیل پیشنمازی و محوریت آیتالله صالحی، محور عمده تحرکات بود؛ پیرمرد نورانی کوتاه قدی که در حال کهولت سن بود، اما بهشدت مورد احترام و توجه عمده مردم کرمان. بعدازظهرها همه جمع میشدند. اخبار بهطور غیرسازمانی ردوبدل میشد. از تهران تا قم و شیراز، همه، از اطراف خبر داشتند و اخبار را به هم منتقل میکردند.....
❤️ #رفیق_خوشبخت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✨ #ماجرا | از چیزی نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی
7⃣ مرد مبارز
✊ اولین تظاهرات کرمان که روحانیت در صف اولش قرار داشت، شروع شد. آیتالله نجفی که در مسجد امام زمان عجلاللهفرجه پیشنماز بود، جلودار بود؛ مابقی روحانیت همراه او، و مردم پشت سر روحانیت. شعارها ابتدائاً حول زندانیان سیاسی و آزادی آنان بود. کمکم رنگوبوی ضدشاه گرفت. اما همانند یک شعله کوچک آتش که تبدیل به زبانههای سنگین میشود، فریاد «مرگ بر شاه» در سطح شهر پیچاند.
ارتش که آن وقت مرکز آموزش ۰۵ را داشت و در زمان سربازي برادرم چندبار به آنجا رفته بودم، دژبان، شهربانی، آگاهی، ساواک همگی فعال بودند؛ اما موج، بسیار بزرگتر از توان آنها بود. گرفتن یکی دو نفر و چند و حتی هزارنفر، اثری بر این موج نمیگذارد اصلا این اعداد چیزی نبود که بخواهد بر این موج سهمگین و عمیق توفنده اثر بگذارد.
🚩 من و دوستانم که حالا علیجان و عبدالله هم به آن اضافه شده بودند، بیمحابا حرف میزدیم. صبح، اعلام تجمع در مسجد جامع شهر شد. این اعلام دهان به دهان، بیشتر از فضای مجازی امروز، تمام شهر را پر کرد! جوانهای انقلابی و تعدادی از علما، از جمله آیتالله صالحی، در شبستان جمع بودند. شهربانی، با جمع کردن کولی* که در همان حوالی شهر سُکنی داشتند، از دو طرف به مسجد حمله کرد. مسجدجامع دارای سه در ورودی بسیار بزرگ و مشابه هم بود.
🏍️ تازه موتورسیکلت زردرنگ سوزوکی ۱۲۵ خریداری کرده بودم. من از در قدمگاه که بازار کرمان بود، وارد شدم و موتورم را داخل یکی از کوچههای فرعی که از بازار منشعب میشد، پارک کردم. داخل مسجد جنبوجوش بود. پس از ساعاتی کُولیها از دو در شمالی و غربی مسجد، با حمایت نیروهای شهربانی و پاسبانها، حمله خود را شروع کردند. اول تمام موتور و چرخهای پارکشده جلوی در مسجد را آتش زدند. فریاد جوانها بلند شد که: «درها رو ببندید!»
🔺 به اتفاق واعظی و احمد به پشت بام شبستان مسجد رفتم. کولیها و پاسبانها با وحشیگری مشغول سوزاندن وسایل مردم
بودند. بعد هم چند موتور را آوردند پشت در مسجد و در را آتش زدند. از دو طرف، شلیک گاز اشکآور به داخل مسجد شروع شد. حالا در باز شده بود و حمله به داخل شبستان آغاز شد.
آیتالله صالحی را از پنجره شبستان به بیرون منتقل کردیم. به دلیل استنشاق گاز و کهولت سن، از حال رفته بود. روحانی سرخودی که بعداً با او رفيق شدم، به نام اسدی، با حرارت جوانها را تشویق به مقابله میکرد. مردم هم از در غربی مسجد در حال فرار بودند و هرکسی از در میخواست خارج شود، زیر چوبوچماق کُولیها سرودستش میشکست.
🔥 در وسط معرکه، کودکی را دیدم که وحشت زده گریه میکرد. ناخودآگاه داد زدم و رو کردم به پلیسی که به او حملهور شده بود. گفتم: «ولش کن!» آن قدر که با تندی و شدت این کلام را ادا کردم، احساس کردم لحظهای مردّد شد و ترسید.
🍃 بچه را بغل کردم و از در غربی خارج شدم. به سمت قدمگاه پیچیدم. موتور سالم بود. با احمد سوار موتور شدیم. یک گله پاسبان از جلوی ما درآمدند. تا خواستیم از کنار آنها بگذریم، ده تا پانزده باطوم به سروصورتمان خورد.
* کُولیها (Roma، شربتی، گورونی) نژادی اسرارآمیزند که قرنها پیش از هند به ایران و سرزمین های دیگر کوچ کردند. عجیب و بیخانمان و منزوی زندگی میکنند و به گدایی و فالگیری و رقاصی و سیاه بازی و... مشغولاند.
❤️ #رفیق_خوشبخت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
51.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏝زیارت جامعه کبیره یک دانشگاه است
⏪ بهترين و جامعترین زيارتی که صفات ؛ مقامات و معارف اهلبیت علیهم السلام در آن بیان شده و از طرف امام هادی (ع) به شیعیان رسیده است
▪️در سالروز شهادت امام هادی (علیه السلام)، زیارت جامعه کبیره را قرائت کنیم
🎙 با نوای علی فانی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
تاظهور؛:
🌷حاج قاسم یک مکتب است🌷
#سردار_دلها
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/SardardelhaQ@
#صبحتبخیرمولایمن
🏝ای بهار دلها
ای شکوفه طاها
و ای غنچه شکفته زهرا
سالهاست چشمم به در مانده
و تو نیامدهای هنوز
به امید آمدنِ
روزهای پرشور بهاری
و لحظههای نورانی
خود را از مهر تو
سرمست میسازم
و دست طلب به دامان تو
در میآویزم
و به تولای تو چنگ میزنم
تا بیایی و
بر زمین و زمان
عطر ولایت پاشی
و در فضای عطرآگین ظهورت
جان تازه بگیریم🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
❇️ جنس استغفار منتظران
⬅️ #ماه_رجب ماه استغفار است و ذکرهای زیادی برای طلب مغفرت سفارش شده است
⁉️اما سوال این است که #استغفار برای چه؟
✅شاید کمتر به متعلق و آنچه که باید بخاطرش از خداوند عذر خواهی کنیم توجه میکنیم،
☝️اما جنس استغفار #منتظران، جنس دیگری است
✅در فرهنگ انتظار، #استغفار فقط برای #گناهان فردی نیست بلکه #منتظر ظهور، برای #خطاهای_اجتماعی خود نیز که مانع #ظهور امام زمان عج شده است طلب مغفرت میکند.
👌استغفار برای بیتفاوتی از رنج مردم
👌استغفار برای بیتفاوتی از ظلمهای اجتماعی
👌استغفار برای عدم شرکت در مسئولیتهای اجتماعی
👌استغفار برای رأیها و انتخابهای غلط
👌استغفار برای...
✅آری! مصیبت آن است که گاهی حتی گناهانی را که باید برای آن استغفار کنیم #نمیشناسیم و به همین خاطر اثر مطلوبی نیز ندارد و بسیاری از #دعاهایمان برای حل #مشکلات،مستجاب نمیشود!
⏪ بیاید یکبار هم که شده برای شناخت گناهان، استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین را بخوانیم.
استاد #ملایی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#
#صبحتبخیرمولایمن
🏝به شما سلام میکنم
و جان میگیرم...
تازه میشوم...
به شما سلام میکنم
و امید در تکتک رگهایم
جاری میشود...
به شما سلام میکنم
و غمها و اضطرابها و دلواپسیها
رنگ میبازند...
به شما سلام میکنم
و یادم میآید که
تنها نیستم...
شکر خدا که شما را دارم...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🏝هرکس #امیرالمؤمنین علیه السلام را دوست داشته باشد. (١)
🌟قَالَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَحَبَّنِي رَضِيَ اللهُ عَنْهُ وَ مَنْ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ كَافَأَهُ بِالْجَنَّةِ.
🌟هرکس علی را دوست داشته باشد، همانا مرا دوست داشته است و هرکس مرا دوست بدارد، خداوند از او راضی است و هرکس خدا از او راضی باشد، جزایش را بهشت قرار می دهد.
✨أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً اسْتَغْفَرَتْ لَهُ الْمَلَائِكَةُ وَ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ، يَدْخُلُ مِنْ أَيِّ بَابٍ شَاءَ بِغَيْرِ حِسَابِ.
✨آگاه باشید که هرکس علی را دوست داشته باشد، فرشتگان برای او استغفار می کنند و درهای بهشت برای او گشوده می شود و از هر دری که بخواهد بدون حساب وارد بهشت می شود.
ادامه دارد...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#صبحتبخیرمولایمن
🏝میشود این آخرین زمستان باشد؟
میشود بیایید و بهار بشود...
و بهار بماند؟...
میشود سرما و خشکی و دلتنگی
به خاطرهها بپیوندد؟...
میشود اندوه،
بارش را ببندد
و از دلهایمان برود؟...
میشود شادی راه خانههایمان را
دوباره پیدا کند؟...
میشود بیایید پدر؟...🏝
⚘سَلامٌ عَلى آلِ یس
َّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا داعِىَ اللَّهِ وَ رَبّانِىَّ آیاتِهِ
سلام بر آل یاسین
سلام بر تو اى دعوت کننده به خدا و عارف به آیاتش⚘
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🇮🇷🇮🇷امروز روز آزادیست🇮🇷🇮🇷
امروز روز پیروزی اسلام
روز پیروزی قرآن
و روز پیروزی ایران است ...
می آییم ....
با وجود تمامی مشکلات
خواهیم آمد....
خودرویی 🚘🚘🚘
موتوری 🏍🏍🏍🏍
یا با پای پیاده🚶♂️🚶🚶♂️🚶
هر چه که قانون مشخص کند....
می آییم
تا به آنان که ختم الله علی قلوبهم هستند نشان دهیم که استوار در کنار یکدیگریم
تا نشان دهیم که مشکلات این مرز و بوم در هیچ نقطه از تاریخ با دست بیگانگان حل نشده و نخواهد شد 👌
تا نشان دهیم که با وجود تمامی مشکلاتمان پشتیبان انقلابمان و رهبر همیشه استوارمان هستیم.
تا نشان دهیم که امنیت ما در حلقه ناامنی کشورهای همسایه مثال زدنیست.
خواهیم آمد تا فریاد بزنیم که بیگانگان فراری از میهن که به مدد فضای مجازی سعی در ایجاد فاصله بین مردم دارند، دلسوز ما نیستند
تا فریاد زنیم موتوا بغیظکم...😡😠
تا فریاد زنیم برای ساختن جمهوری اسلامی ایران به معنی واقعی کلمه نیازمند مطالبه گری، همراه با عزم ملی و دقت نظر در انتخابهای گوناگون سیاسی هستیم.
تا فریاد زنیم وطن عزیز تر از جانمان جز به همت همه جانبه فرزندانش آباد نخواهد شد
🇮🇷امروز روز بزرگیست
وعده ما در سراسر کشور
همصدا
مرگ بر آمریکا ✊
مرگ بر اسرائیل ✊
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
جشن بزرگ پیروزی انقلاب مبارک باد.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج