eitaa logo
🌷حاج قاسم یک مکتب است🌷
3 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
مرد میدان
مشاهده در ایتا
دانلود
اول ماه‌رجب بايد به زيارت سيدالشهدا(ع) رفت و گفت: ...لَبَّيْكَ دَاعِيَ‌اللَّهِ! گويا حضرت در آغاز ماه‌رجب ما را به وادی توحيد دعوت کرده و می‌خواهند ما را شفاعت کنند. ما دعوت امام(ع) را لبيک می‌گوييم و با شفاعت ايشان وارد ماه‌رجب می‌شويم. خوشا به حال آن‌ها که اول ماه‌رجب زيارت حضرت را دارند و نيمه رجب و نيمه شعبان...
⬅️ امام خمینی(ره) : 🏝 مردم ایران، نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری ارواحنا فداه است كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منت نهد و و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد 🏝 📕صحيفه امام، ج‏21، ص: 327 ⚘ بر همه فجرآفرینان و منتظران مبارک ‌باد ⚘
شب آرزوها ؛ همین آرزومہ ... ببینم ضریح حسین رو برومہ
Γ📲🍃•• | . . امشب‌ بجز حسیݩ ندارم‌هیچ‌آرزویــے‌…🙂♥️ . . 🥀
-هرچه می خواهی آرزوکن ..؛ -امشب شب توست ..؛🤍 ای‌رفیق‌روز‌های‌بیکسی‌ارباب😭💔.... یَا رَفِیقَ‌مَنْ‌لا‌رَفِیقَ لَهُシ︎♡︎.... اۍرفیق کسیکه نداردرفیقۍجزتو..... -شب آرزوها، همین آرزومه ... -ببینم ضریح حسین روبرومه..💔 ... ... .. 👁💔...
🏝اگر زمانه خوش ذوق باشد در شب آرزوها جز تو را آرزو نمی‌کند.🌙 اگر تنها یک آرزوی مستجاب داشته باشد آن را نذر آمدن تو می‌کند و بغل بغل ستاره از دست آسمان می‌چیند. آرزوی آسمانی ام! ☁️ تو آبی‌ترین تحقّق خواسته‌هایم هستی؛ خلاصه ی تمام آرزوها و نهایت هر آنچه خدا می‌تواند برای سعادت اهل زمین بخواهد🏝
🏝مولای من...مهدی جانم... مگر می‌شود شب آرزوها باشد و به‌جز آمدنتان‌، آرزوی دیگری داشته باشم؟... مگر می‌شود به‌جز آرام شدن قلب مهربانتان با مژده‌ی ظهور ، چیز دیگری از خدا بخواهم؟... مگر می‌شود به‌جز خوب شدن حال جهان با گام‌های حیدری و عطر زهرایی شما، رویایی از دلم بگذرد؟... مگر می‌شود پدرم در زندان غیبت، در گوشه‌ی غربت، تنها و حزین باشد و من دغدغه‌ای جز رهایی‌اش داشته باشم؟ ...آه بابای خوبم... بابای تنهای مهربانم... بابای بی نظیر دلسوزم... ...قلبم از اندوه فراقتان لبريز است...🏝 ‌‌‌‌‌‌ ‌ #
| از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 6⃣ انقلابیِ دوآتیشه ❓ سیدجواد، جوان مشهدی، از من سؤال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «بچه کرمان.» اسمم را سؤال کرد. به او گفتم. گفت: «چند روز مشهد هستی؟» گفتم: «یک هفته.» اصرار کرد در این یک هفته، هر عصر به باشگاه آنان بروم. ☀️ حرم امام رضا عليه‌السلام جاذبه عجیبی داشت. شب‌ها تا دیروقت در حرم بودم. روز بعد، ساعت چهار بعدازظهر به باشگاه رفتم. این بار همراه سیدجواد جوان دیگری که او را حسن صدا می‌زدند، آمده بود. بعد از گود زورخانه، سیدجواد و دوستش حسن مرا به گوشه‌ای بردند. تصور این بود که می‌خواهند کسی دیگر را بزنند که طرح دوستی با من ریخته‌اند. 🏃‍♂️ بدن آن‌ها حالت ورزشکاری نداشت؛ اما خوب میل می‌زدند و شنا می‌رفتند. معلوم بود حسن تازه پایش به زورخانه باز شده بود؛ چون بیست تا شنا که می‌رفت، دیگر روی تخته می‌خوابید. 🔰 سه‌تایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سیدجواد سؤال کرد:«تا حالا نام دکتر علی شریعتی رو شنیده‌ای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید برخلاف حاج محمد، بدون واهمه خاصی توضیح داد: «شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضدشاهه.» دیگر کلمه «ضدشاه» برایم چیز تعجب‌آوری نبود. ظاهراً احساس انعطاف در من کرد.