صریر
👵🏻حکایتهای_ننهآقا3️⃣ 🍲غذاهای ننه آقا معمولاً اشکنه یا آش شوربا است. 👵🏻 او جوری از اشکنه و آثار ت
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا4️⃣
🌲دوران راهنمایی را سپری میکردم. دریکی از صبحهای سرد زمستان، چون هوا کامل روشن نشده بود، قرار شد با ننه آقا، بروم مدرسه. ننه آقا به اینکه من را داخل حیاط مدرسه بیاورد، راضی نمیشد و باید داخل کلاسم میکرد.
🌲بچهها برای ورود به کلاس، صف رو بستند. از پچپچ بچهها متوجه شدم که پذیرایی روضه آن روز در نمازخانه، بر عهده بچههای کلاس ما بود و ما خبر نداشتیم. مانده بودیم چهکار کنیم.
🌲دیدم ننه، هنوز جلوی در حیاط مدرسه ایستاده و دعا میخواند و به سمت من فوت میکند. دویدم سمتش و گفتم:
امروز پذیرایی روضه، با من و دوستامه. چیزی هم آماده نکردیم. ننهجون، میری کیک یا تیتاپ بخری؟
👵🏻 ننهآقا، بیدرنگ خوشحال شد و گفت: قربون حضرت فاطمه برم. باشه ننه، خیالت راحت.
🌲رفت و ماهم رفتیم به کلاس. ساعت دوم که وقت رفتن به نمازخانه بود، دیدم از ننهآقا خبری نشد. پیش خودم گفتم حتماً یادش رفته. در خماری به سر میبردم که معاون مدرسه، صدایم زد.
🌲رفتم دیدم ننهآقا با سه تا دیس حلوا، در دفتر نشسته و خانمهای معلم هم مشغول خوردن حلوایند.
آنقدر خوشحال شدم که همانجا اشک در چشمانم جمع شد.
🌸آن عشق و شور ننهآقا به حضرت زهرا سلامالله علیها و آن سرفرازی من در بین بچهها و معلمها و احساس اینکه من باعث شدم آن مجلس روضه، آبرومند برگزار بشود، هیچگاه از یاد نمیبرم.
🗣به نقل یکی از نوههای ننهآقا
✍️علی فراهانی
#تربیت_دینی
#خودباوری
#محبت_به_اهلبیت علیهمالسلام
@Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا4️⃣ 🌲دوران راهنمایی را سپری میکردم. دریکی از صبحهای سرد زمستان، چون هوا کامل
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا5️⃣
☘️ کوچک که بودم، خیلی به آرایشگری علاقه داشتم. یک روز خانه ننه آقا نشسته بودم که ننه آقا گفت: میخوام برم بیرون تا موهام رو کوتاه کنم. تو خونه باش تا برگردم. من هم با ناز گفتم: ننـــــــــه (همراه با کشیده صدا)، میذاری من موهاتو کوتاه کنم؟
👵🏻 ننه آقا که میدانست من به پیرایشگری علاقه داشتم و البته چیزی هم بلد نبودم و حتی نمیتوانستم قیچی و شانه را درست به دست بگیرم، بدون مکث گفت: باشه ننه، پاشو قیچی و شونه رو بیار و کوتاه کن.
☘️ من که از خوشحالی انگار روی هوا معلق شده بودم، گفتم: اگه خراب شد چی؟ گفت: فدای سرت.
سریع قیچی را برداشتم و با نهایت دقت شروع کردم به کوتاه کردن و... البته، خراب کردم😔. چون جلوی موهایش را بیش از حد کوتاه کرده بودم.
☘️ بااینکه موهایش زشت شده بود ولی ننه آقا رو کرد به آینه و از من تعریف کرد و گفت: قربون دست و پنجهات ننه، راحت شدم. چقدر خوب کوتاه کردی.
☘️ من فهمیده بودم که خراب کردم🥺 ولی ننه آقا به روی من نیاورد. آنقدر خراب که مدت ها، مقابل محارمش، روسری سر میکرد. یکبار که مادرم از او پرسید چرا موهایت اینجور شده، گفت: گرمم شده بود، خودم زیادتر کوتاش کردم.
به هیچ کس نگفت که کار من بود تا من جلوی بقیه کوچک نشوم.
وقتی نگاه ناراحت من را میدید، خنده میکرد و میگفت: غصه نخوری ننه، چشم به هم زنی، بلند شده.
🌸 الان مدت ها از آن جریان می گذرد و من مدرک مهارت آرایشگری حرفهای دارم.
به نقل از یکی از نوههای ننهآقا
✍️علی فراهانی
#تربیت_کودک
#احساس_شخصیت
#خودباوری
@Fanus_AliFarahani