🌹میخواست برود، ولی من مثل همیشه بهانهی یکی بودنش را آوردم.
_ بعداز شهادت حمیدرضا تنها امیدم به ادامهی زندگی تویی!
🌹-ولی مادر! خانوادههای زیادی هستن که دو شهید دادن. خودتونو به جای يكی از اونا بذارین.
🌹_ولی اونا بچههای دیگهای هم دارن. من فقط تورو دارم.
او دستهایم را در دست میگرفت و استدلال میکرد
🌹-زمانی که پیمانه عمر کسی پر بشه، مرگ به سراغش میره. خواه در جبهه باشه یا در بستر راحت خواب. چرا نمیخوای مرگم شهادت در راه خدا باشه؟
"شهید محمدرضا خلیلی"
✍ راوی: مادر شهید
#خاطره📝
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای ✊️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹از منطقه بازگشت. قرار بود چند روزی مزد ما بماند و مجددا برگردد.
🌹روزی در کنارش ایستاده بودم و باهم صحبت میکردیم طبق عادت دستم را بر شانهاش گذاشتم. ناگهان از جا پرید و چهرهاش به نحو دردناکی درهم رفت.
🌹با نگرانی پرسیدم: _چی شد؟ لبخند بی رمق بر لبانش نشست و گفت: - هیچی!
بعدها فهمیدم که از ناحیهی کتف و شانه مجروح بوده و آن را از ما مخفی کرده است
"شهید مهدی ذاکری"
✍ راوی برادر شهید
#خاطره 📝
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای ✊️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹درمورد دستیابی به مقام شهادت عقدهی خاصی داشت.
🌹او میگفت _ شهادت چیزی نیست که تصادفی نصیب کسی بشود. بسیار کسان بودهاند که سالها در جبهه حضور داشتهاند ولی کوچکترین خدشهای به آنها وارد نشده است. ولی آنهایی که لایق مقام شهادتاند اگر در مستحکمترین سنگرها باشند از منفذی که به آنها نور و هوا میرسد. شهادت نیز از همانجا آنان را در خواهد گرفت.
"شهید محمدباقر جوادی"
✍راوی: برادر شهید
#خاطره 📝
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای ✊️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹شبی پدرم را دیدم عزم رفتن دارد. گفتم _ بابا کجا گفت: -میخوام برای همسایههای فقیر غذا ببرم میخوای کمکم کنی ؟
_ بله پدر
- ظرف شیر رو تو بردار
🌹باهم به راه افتادیم پدر در بعضی از خانه ها میکوبید و قدری نان و خوراکیهای دیگر به صاحب خانه میداد ، بدون اینکه خود را معرفی کند همچنان که دنبالش میدویدم
🌹در تاریکی شب جوی آب را ندیدم و سکندری خوردم زمین وقتی جوی باریکی از شیر را دیدم که از کنارم راه باز کرده است ، درد فراموشم شد.
"شهید علیرضا عربی آیسک"
✍ راوی : فرزند شهید
#خاطره 📝
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای ✊️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹هفتهای دوشب به زیارت ثامن الحجج میرفت. اگر غیراز این دوشب اورا در حرم میدیدم، میفهمیدم مشکلی دارد که به بارگاه قدس رضوی پناهنده شده است
🌹شبی باهم به حرم میرفتیم. به فکر رفته بود و غمگین به نظر میرسید به محض اینکه چشمش به گنبد و بارگاه آقا افتاد آهی کشید و گویی با این آه همهی غصهها را از دلش زدود.
🌹او چشم به پرچم در حال اهتزاز گنبد دوخت و با شادمانی گفت : _ عجب نوری ! اینطور نیست؟!
"شهید محمدمهدی خادمالشریعه"
✍ راوی همرزم شهید
#خاطره 📝
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای ✊️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹همراه با نسیم شادمانه در گندمزار میدویدیم و هزارچندگاه نیز دست از بازی میکشیدیم و به جمع کردن سبزی های صحرایی مشغول میشویم آنها را به خانه میبردیم و مادر با جدا کردن انواع خوراکی آن برایمان آش و کوکو میپخت و بر سفره میگذاشت.
🌹 عبدالله از آن غذا نمیخورد و هنگامی که با اصرار ما مواجه میشد معترضانه میگفت: _ این غذا با سبزیجاتی درست شده که از گندمزار مردم جمع شده. از کجا معلوم صاحب آن راضی باشه؟!
"شهید عبدالله درودی"
✍ راوی: برادر شهید
#خاطره 📝
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای✊️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹چندین بار مجروح شده بود ولی به ما چیزی نمیگفت
من از دوستانش شرح مجروحیت های او را میشنیدم
🌹روزی کنارش نشسته بودم و با او صحبت میکردم در همین موقع از یقهی باز پیراهنش چشمم به سینه اش افتاد که سخت مجروح بود.
🌹یکبار که به مرخصی آمد مدتی نسبتا طولانی ماند. تعجب کردم. ولی روزی با دیدن تاول های بزرگ روی پوستش پی به علت تأخیر حضورش بردم او شیمیایی شده بود.
"شهید مهدی رجبی یزدی"
✍ راوی: برادر
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌹پسرعمه و دختردایی بودیم و در جریان انقلاب دوتا همرزم.
🌹 وقتی ازم خواستگاری کرد خیلی بهم برخورد، یک سال و چندماه گذشت ؛ اما اسماعیل دست بردار نبود.
🌹آن روز آمده بود برای اتمام حجت . گفت : معصومه! خودت میدونی که ملاک من برای انتخاب تو ظاهر و قیافه نبوده؛ ولی اگه بازم فکرمیکنی این قضیه منتفیه. بگو که دیگه با اصرارم اذیتت نکنم.
🌹 نشستم با خودم خلوت کردم. توی روایتی از امام صادق علیه السلام خونده بودم "با کسی که از اخلاق و دینش رضایت دارد ازدواج کنید، خودداری شما از وصلت با او باعث فتنه و فساد بزرگ در جامعه میشود¹"
🌹 هیچ دلیلی به ذهنم نرسید تا اسماعیل را رد کنم . گفتم : "راضیام" .
"شهید اسماعیل دقایقی"
✍راوی:همسر شهید
📚کتاب: ازدواج به سبک شهدا
1- اصولکافی، ج۵، ص۳۴۷
#خاطره 📝
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای ✊️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷ناصر دوست داشت تا با ترویج کتابخوانی به گسترش فرهنگ اسلامی در بین جوانان همت گمارد و در این راه تلاش زیادی کرد.
🌷برادر ناصر درباره اهتمام او به کار کتابخانه و امور فرهنگی میگوید: «ناصر یک موتورسیکلت داشت و با آن به هنرستان میرفت. اوایل سال تحصیلی بود که او تصادف کرد و پایش شکست و چند وقتی نتوانست به هنرستان برود. ناصر در این مدت با پای گچ گرفته به کتابخانهای که با دوستانش تاسیس کرده بود، میرفت تا فعالیت کتابخانه متوقف نشود و امور کتابخانه را ساماندهی میکرد.»
"شهید ناصر ترکان"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷دست گیر نیازمندان و فقرا بود به شکلی که در بعضی از شبها وسایلی را آماده می کرد و با هم به سراغ افراد نیازمند رفته و به من میگفت: ” وسایل را پشت آن درها بگذار ، درب بزن و سریع برگرد”
🌷می گفت: نمی خواهم کسی مرا بشناسد. به او می گفتم که چرا من را با خودت می بری که در پاسخ می گفت: دوست دارم در کار خیری که انجام می دهم ، تو هم شریک شوی.
🌷هر وقتی که در منزل بود با فرزندانش بازی می کرد.یکی از بازیهایش به اینگونه بود که خود را درون ملحفه ای پوشانده و به دخترش می گفت که اگر من روزی شهید شدم من را اینگونه و با این شکل خواهی دید.
🌷 به او معترض که می شدم میگفت:” فرزند یک مرزبان باید با جمله شهادت آشنا باشد” و زمانی که شهید شدم دخترم از دیدن پیکر من نباید بترسد و همین طور هم شد
"شهید امیر نامدار"
✍ راوی: همسر شهید
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷من و امیرعلی باهم یک غار تنهایی داشتیم. وقتی دلم از دنیا میگرفت به آنجا میرفتیم و با او درددل میکردم. شنوندهی خوبی بود. حالا من ماندهام و تنهایی.
🌷 از پنج، شش سالگی شروع به حفظ آیات قرآن کرد و مادر با استعدادی که در او دید، نامش را در کلاس قرآن مسجد محله نوشت.
🌷مادر ادامه میدهد: «همهی دلخوشیاش رفتن به مسجد بود. مثل جوانهای امروزی اهل رفتن به پارک یا سینما نبود. در هیئتها تا دیروقت فعالیت میکرد.
"شهیدمدافع حرم امیرعلی محمدیان"
✍ راوی: مادر شهید
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷عملیات کربلای ۴ به اتمام رسیده بود.
اطلاع یافتم که دشمن تعدادی از شهدا را در زیر خاک های گرم و سوزان شلمچه دفن کرده است.
🌷جمعی از اسرای عراقی را برای تفحص از جسد این عزیزان در منطقه نگه داشتیم. مدتی را به جستجو پرداختند، اما اثری نیافتند. ناامیدانه دست از تلاش بر داشتند و آستین به عرق خیس کردند.
🌷در راه رفتن به اردوگاه بودند که ناگهان فریاد یکی از آنها به هوا خواست و مفهوم کلام عربی اش این بود که من جای دفن شهدا را به خاطر آوردم، برویم تا نشانتان بدهم.
🌷برادران را به پای تپه ای برد که پرچم عراق بر روی آن نقاشی شده بود ...
زمین را حفر کردند و اجساد را بیرون آوردند.
از قبل به مسئول تعاون لشکر تأکید کرده بودم که اگر جسد شهید اسلامی نسب پیدا شد به من اطلاع بده.
همین طور هم شد.
🌷 سریعاً خود را به معراج شهدا رساندم،
حیرت و شگفتی غیر قابل وصفی بر چهره ام گل انداخت وقتی آن پیکر مجروح را تازه و معطر دیدم.
اصلاً انگار نه انگار که پانزده روز در زیر خاک های گرم و سوزان آرمیده بود.
🌷خدایا! خیلی عجیب بود.
جنازه عراقی ها که یکی دو روز از آن می گذشت بوی تعفنش بلند می شد اما شهید ما هنوز بعد از سه ما پیکرش سالم بود.
بعد از سه ماه و هشت روز که شهید اسلامی نسب را برای خاکسپاری آورده بودند پهلوی این شهید شکافته بود و خون تازه بیرون می آمد.
🌷به اين شهيد به دليل آنكه علاقه بسيار زياد به معناي واقعي به حضرت زهرا(س) داشت دوستانش بهش ميگفتند سردار زهرايي......
"شهید محمد اسلامی نسب"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷بارها با لبخند به شوخى خطاب به ابراهیم و زهرا میگفت: «اگر باباى شما شهید شد، چه کار می کنید؟»
یا می گفت: «باباى شما باید شهید شود!»
🌷او می خواست پدیده شهادت را در دل و دیده فرزندانش عادى جلوه دهد و بر این باور بود که: «نباید کلمه شهید و شهادت، بچهها را ناراحت کند و یا در روحیه آنان اثر منفى بگذارد.»
🌷وقتى شهید شد آرامش خاطرى در ابراهیم ۶ ساله دیده می شد و سخن او در فراق پدر چنین بود: «پدرم شهید شده و اکنون در بهشت است.»
"شهید اسماعیل دقایقی"
#سالگرد_شهادت
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷خيلى شوخ بود . هر وقت بود خنده هم بود . هر جایی بود در هر حالتیدست بردار نبود .
🌷خمپاره كه منفجرشد تركش خورد گفت: «بچه ها ناراحت نباشيد ، من میروم عقب، امام تنهانباشد!! »
🌷امدادگرها كه میگذاشتندش روی برانكارد،
از خنده روده بر شده بودند.
"شهید گمنام"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷همیشه همسرداری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم،
🌷لباس هایش را می چید واز من میخواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت.
🌷هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید، تعادل را رعایت می کرد به خاطر دل همسرش ، دل مادرش را نمی شکست و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمی کرد.
"شهید مهدی نوروزی"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷مهدی یک جعبه مهمات را داده بود طبقه زده بودند و به جای کتابخانه گذاشتیم کنار اتاق و کتابهایمان را چیدیم داخل آن.
🌷میگفت: «اگر وقت نمیکنم بخوانم، اقلاً چشمم که به آنها میافتد خجالت میکشم.»
🌷 به من سپرده بود از المعجم آیات ایثار و شهادت و جهاد و هجرت را در بیاورم. هر بار میآمد، چیزهایی که درآورده بودم، میدادم بخواند.
"شهید مهدی باکری"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمیشویم
@Sedaye_Enghelab
🌷معمولا اکثر اوقات که با او همراه بودم ، بیشتر تاکید می کرد که کارها با هدف صورت گیرند و هر کاری که بدون هدف انجام شود نتیجه نمی دهد.
🌷 معمولا دوست داشت که بهترین بچه ها را برای نسل آینده سپاه تربیت کند،
🌷 وی همیشه دنبال تربیت متخصص در رشته های مهم برای امورات سپاه بود.
"شهیدمحمد علی الله دادی"
✍ راوی: همرزم شهید
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.
🌷 ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.»
🌷ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ.
"شهید حسین خرازی"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷معلم وارد کلاس شد، چشمش به نوشته ی روی تخته افتاد: ” ورود خانم های بیحجاب به کلاس درس ممنوع!”
🌷عصبانی شد و به دفتر رفت، مدیر به کلاس آمد، اول با زبان خوش پرسید: چه کسی این جمله را نوشته؟ کسی جواب نداد.
🌷مدیر عصبانی شد و بچه ها را خارج کرد، به صف کشید و تا توانست با چوب به کف دستشان زد، باز کسی چیزی نگفت.
"شهید محمد رضا توانگر"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷وقتی خبر شهادت محمودرضا بیضایی به اکبر رسید خودش را بالای سر محمود رساند و گفت: «باید برش گردانم ». آن روز خیلی بی تاب شده بود.
🌷صبح فردای شهادت محمودرضا بیضایی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های رزم بیضایی را بپوشم. فرمانده گفت: «اگر لباس شهید را بپوشی تو هم شهید میشوی؟!!! گفت: هر چه خدا بخواهد همان می شود.
🌷بعد از صبحانه زد به خط. وقتی یک مقدار از مقر فاصله گرفت یک خمپاره ۶۰ او را مورد اصابت قرار داد و پهلویش را شکافد. همرزمان بالای سرش که رسیدند نفس های آخرش بود. ساعت ۱۰ صبح شهید شد و همان روز به ایران برگشت.
"شهید مدافع حرم اکبر شهریاری"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷خودم نیروی داوطلب بنیاد شهید بودم هر جا در مشهد کار بود می رفتیم در بیمارستان دکتر علی شریعتی به مجروحین کمک می کردیم یا می رفتیم معراج، شهدای خاکی را با گلاب می شستیم که مادراشون اذیت نشن
تو سردخونه مثل میدون بار میوه شهید میاوردن.
🌷مهدی هم کلاسی پسرم بود
می گفت عمه دوست دارم اولین نفر باشی در سردخونه منو می بینی
🌷یک شب خواب دیدم دو تا کبوتر خونمون بود رفتم بگیرمشون پریدن گردن یکیشون خونی بود
🌷تعبیرش پسرم و مهدی بود از گردن زخمی شد
🌷بیمارستان بودم که فهمیدم شهید آوردن تماس گرفتم و اسم بچه ها رو دادم
مدتی بعد تماس گرفتن یکی از اسمایی که دادی توی شهداست
بیهوش شدم
"شهید مهدی حقانی"
✍راوی: عمه شهید
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷يك شب خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچهاي به سمت من ميآمد و يك جواني همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندي زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاريتان ميآيد. نذرتان را ادا كنيد.
🌷 وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگتر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود.
🌷فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جوانی هفته ديگر به خواستگاري دخترتان ميآيد. مادرم در خواب گفته بود نميشود، من دختر بزرگتر دارم پدرشان اجازه نميدهند. شهيد علمدار گفته بود كه ما اين كارها را آسان ميكنيم.
🌷خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتى همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفى نزد و موافقت كرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت.
🌷پدر بدون هيچ تحقيقی رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم.
"شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی"
✍ راوی: همسر شهید
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷می خواستیم توی عملیات کربلای ۱۰ شرکت کنیم
🌷علی اکبر رو دیدم که داشت به بچه ها می گفت: با وضو باشید ! هر لحظه مرگ در کمینه ...
🌷قبل از عملیات اومد تدارکات و گفت: یه پیراهن میخواهم امانت می برم و بعد از عملیات پس میدم.
چند ساعت بعد دیدم پیراهن رو برگردوند، گفت: من توی این عملیات شهید میشم اگه این امانت رو پس ندم و از دنیا برم ، فردای قیامت چیکار کنم؟
🌷پیراهن رو تحویل داد و رفت
همونطور که می گفت توی همون عملیاتم شهید شد...
"شهید علی اکبر پرک"
✍ راوی: همرزم شهید
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌷گرماى هوا همه رو از پا انداخته بود
بيمارستان پر شده بود از آدمای گرما زده
حاج حسین هم گرما زده شده بود و بستری اش کردیم
دكتر بهش سرم وصل کرد و گفت: بهش برسيد. خيلى ضعيف شده
براش کمپوت گیلاس آوردم اما هر کاری کردم نخورد
گفتم: آخه چرا نمی خوری؟
گفت: همه ی اینایی که اینجا بستری شدند مث من گرما زده شدند
من چه فرقی باهاشون دارم که باید کمپوت گیلاس بخورم؟!
گفتم: حسين آقا! به خدا به همه گيلاس داديم. اين چند تا دونه مونده فقط
گفت : بچه های لشکر چی؟!
هر وقت همه بچه هاى لشكر گيلاس داشتند بخورند، من هم مى خورم...
" شهید حاج حسین خرازی"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی تاکسی نشسته بودم. نوجوون دبیرستانی کنارم، رو کرد به سمتم و گفت: حاج آقا! چرا حکومت دست از سر مردم بر نمی داره؟ پرسیدم: منظورت کدوم مردمه ...
1️⃣ توی یه 🎤صوت #حداکثر 4 دقیقه ای برامون یه #خاطره بگین در دفاعی که از 🇮🇷کشور عزیزمون و دستاوردهاش کردید و یا ظلم های دشمنای کشورمون رو در اون برای طرف مقابلتون توضیح دادید!
2️⃣ اون رو به آیدی
@modaafe14
بفرستین و
3️⃣ از 🎁هدایای متبرک مثل پلاک #طلا منقش به اسم زیبای #امام_رضا صلی الله علیه بهرمند بشین!
ضمنا این مسابقه رو حرم مطهر امام رضا علیه السلام برگزار می کنه! ☺️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab