eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷پهلوان روستا بود و زمانی برای خودش برو و بیایی داشت . حالا. اما گوشه کوچه کز کرده بود . نشانی از زور بازو برایش نمانده بود و چرت میزد دلش به حال او سوخت. دو تومانی‌ای که پدربزرگ به او داده بود را گذاشت کف دستش. پهلوان دعایش کرد. بعدها که بزرگ شد، می‌گفت "فکرکنم خیلی چیزهایی که خدا به من داد از سر دعای همان پهلوان بود. ✍روایت: بیست و ششم 📖 کتاب: نورعلی نیم نگاهی به زندگی و اوج‌بندگی "سردار شهید نورعلی شوشتری" ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خون خود را بر زمین مےزنم، تا شاید کسے به هوش بیاید، تا مگر وجدانے بیدار شود، ولے افسوس که منافع مادے و حبّ حیات همه را به زنجیر کشیده است. "شهید مصطفی چمران" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(ع) ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
‏دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید، این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و گرفتار می کند ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد. "شهید احمد کاظمی" ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
🌷وقتی میگفتم حاج آقا من محبت پدر و مادر ندیده‌ام‌. می‌نشست و سرم را می‌گذاشت روی سینه‌اش و نوازشم می‌کرد می‌گفت: چشم‌هایت را ببند فرض کن سرت را روی سینه پدرت گذاشته‌ای. هر چه دوست داری گریه کن. 🌷بعد شروع می‌کرد به نصیحت. - همه مشکلات دارند .خانم بعضی پدر ندارند. بعضی مادر ندارند. بعضی اینها را دارند. و مشکلات دیگری جلو پایشان است. گذشته ها گذشته. الحمدلله که بچه‌های خوبی داری و خوب هم تربیتشان کرده‌ای. ✍روایت: بیست و هفتم 📖 کتاب: نورعلی نیم نگاهی به زندگی و اوج‌بندگی "سردار شهید نورعلی شوشتری" ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
مقید بود هر روز زیارت عاشورا بخواند، حتی اگر کار داشت‌ و سرش شلوغ‌بود سلام آخر زیارت رو می خواند. دائما می گفت، اگر دست جوان ها رو بذاریم توی دست امام حسین، همه مشکلاتشان حـل میشود و امام حسین علیه السلام با دیده لطف به ما نگاه می‌کند ...🌱 ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
🌷از بسیج اساتید آمده بودند دیدنش شاید برای شنیدن چند خاطره از جنگ، صحبت‌های سردار اما رنگ و بوی دیگری داشت: - توقع نظام از یک استاد دانشگاه بسیجی این نیست که دستش اسلحه بگیرد. در درجه اول باید به خوبی مسائل سیاسی مملکت را تجزیه و تحلیل کند و به هدایت دانشجویان بپردازد. از طرفی هم در موضوع های علمی به روزترین و بهترین ایده ها و نظریه ها را در دانشگاه بیان کند. ✍روایت: بیست و هشتم 📖 کتاب: نورعلی نیم نگاهی به زندگی و اوج‌بندگی "سردار شهید نورعلی شوشتری" ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم علیه السلام : وَ إِنَّ اللَّهَ يُؤَخِّرُ إِجَابَةَ الْمُؤْمِنِ شَوْقاً إِلَى دُعَائِهِ وَ يَقُولُ صَوْتٌ أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ وَ يُعَجِّلُ إِجَابَةَ دُعَاءِ الْمُنَافِقِ وَ يَقُولُ صَوْتٌ أَكْرَهُ سَمَاعَه‏ خداوند اجابت دعای مومن را به شوق شنیدن دعایش به تاخیر می اندازد و می گوید: صدایی است که دوست دارم ان را بشنوم و در اجابت دعای منافق عجله می کند و می گوید: صدایی است که از شنیدنش بدم می می آید 📚فقه الرضا، ص ۳۴۵ ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
🌷بسیار اصول شرعی را رعایت می کرد و تمام گلوله هایی که شلیک می شد را از نزدیک بررسی می کرد که به هدف برخورد کرده باشد چون می گفت هدایت کننده تمام تیرها خداست و کار ما برای رضا خدا بوده و خرج و هزینه گلوله ها نیز بالاست و حتما باید گلوله ها به هدف اصابت کند. "شهید حبیب الله قنبری" ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
🌷یک روز نیروهای گردان زهیر سر صبحگاه دیر حاضر شدند. نظری با لحن جدی از بالای جایگاه گفت: گردان زهیر بی نظمی کرده است. باید کل گردان به همراه فرمانده اش که حسین بود به حالت سینه خیز خود را به صبحگاه برسانند. تعدادی از رزمندگان از سینه خیز رفتن، امتناع کردند و از اسکندرلو خواستند این کار را انجام ندهد اما او به آنها گفت «بچه ها تبعیت‌پذیری از ولایت همینه» او بعد از گفتن این حرف در کمال تواضع سینه خیز به طرف صبحگاه رفت. رزمندگان گردان هم به او اقتدا کردند و سینه خیز پشت سر حسین راه افتادند. "شهید حسین اسکندرلو" ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
🌷با ماشین می‌رفتیم یکباره زد روی ترمز و ماشین را نگه داشت. پیاده شد و رفت سمت پیرمردی که کنار خیابان ایستاده بود. مبلغی داد دستش و برگشت. راه که افتادیم پرسیدم چرا به آن پیرمرد پول دادی؟ گفت: کوچک که بودم این پیرمرد کار بزرگی برای من کرد. گفتم: چه کار؟ گفت: چوپانی میکردم هوا سرد بود و باران شدیدی گرفت مثل بید می‌لرزیدم پیر مرد لباس نمدی‌اش را در آورد و انداخت روی شانه‌ام من هم تا زنده ام محبت آن روزش را فراموش نمی‌کنم و کمکش میکنم ✍روایت: بیست و نهم 📖 کتاب: نورعلی نیم نگاهی به زندگی و اوج‌بندگی "سردار شهید نورعلی شوشتری" 💛 ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
🌷خیلی بچه آرام و ساکتی بود و همیشه در خانه می ماند و قرآن می خواند. در زمان تحصیلش در مغازه دایی اش نیز کار می کرد تا کمک خرجی برای خانواده باشد؛ می گفت من خجالت می کشم به پدرم بگویم خرجم را بدهد یا فلان چیز را برایم بخرد. با پول کارش یک دوچرخه خرید و با آن به مدرسه می رفت. 🌷دانشگاه زنجان رشته الکترونیک قبول شد؛ سال دوم دانشگاه بود که دانشگاه ها را تعطیل کردند. هفت ماه در سپاه دوره چریکی دید و در امتحانش و قبول شد. وی مرتباً نماز جماعت و نماز شب می خواند و در فعالیتهای انقلابی شرکت می کرد.او فوق العاده مذهبی، باایمان، قانع و مسئولیت پذیر بود.  "شهید محمدرضا باقری نراقی" ╭🌹 ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab