eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #برای_خدا_مخلص_بود زمستان سال ۱۳۶۲ بود اما در اسلام آباد غرب زندگی می‌کردیم. ابرا
بعد انگار که در حال حرف زدن با یکی از نیروهایش باشد, گفت: "پس همین امشب, مفهومه؟" دوباره خنده ام گرفت و گفتم: "چه حرف هایی می زنی امشب ابراهیم, مگه میشه؟!" مدتی گذشت که احساس درد کردم و حالم بد شد. ابراهیم حال مرا که دید, ترسید و گفت: "بابا تو دیگه کی هستی؟ شوخی هم سرت نمیشه, پدر صلواتی؟" دردم بیشتر شد, ابراهیم دست و پایش را گم کرده بود و از طرفی هم اشک توی چشم هایش حلقه زده بود. پرسید: "وقتشه؟" گفتم: "آره." سریع آماده شد و مرا به بیمارستان رساند و همان شب مصطفی به دنیا آمد. حالم زیاد خوب نبود, نمی‌خواستند اجازه بدهند که مرخص شوم, اما با رضایت خودم به خانه برگشتم. همین که به خانه رسیدیم, حاجی رفت سراغ بچه, او را بوسید و بعد رفت جانمازش را پهن کرده و نماز شکر خواند. صدای گریه اش از داخل اتاق می آمد, می شنیدم که خدا را خطاب قرار داده و شکر می کرد. روز بعد به منطقه نرفت و پیش ما ماند. چون کسی نبود که کمکم کند. ابراهیم به بچه ها رسیدگی می‌کرد و با اینکه دکتر گفته بود که تا چند ساعت به بچه چیزی ندهید, اما وقتی مصطفی گریه می کرد, طاقت نداشت و به او شیر یا آب قند می داد. شب به یاد ماندنی بود. ابراهیم مثل پروانه دورم می چرخید. آن شب را هرگز فراموش نمی کنم. یاد حرف های شب قبلش که با بچه صحبت می‌کرد و از او می خواست که تشریف بیاورد که می افتادم, خندم می گرفت و فقط نگاهش می کردم. @Sedaye_Enghelab
شخصیت متفاوت و خاصی داشت گاهی حاج قاسم برای بازدید به منطقه می آمد میگفتیم: مرتضی تو هم برو یک عکس با سردار بگیر! می گفت: حالا وقت برای عکس گرفتن زیاد است قصد ظاهرسازی نداشت واقعا به این کارها علاقه ای نداشت ... حتی وقتی فرماندهان دیگر برای بررسی منطقه می امدند به دلایل مختلف به قسمت های دیگر شهر می رفت.. میگفتیم: تو به منطقه تسلط داری بهتر است بمانی و راهنمایی کنی می گفت: دوستان عراقی هستند...آن ها بهتر از من منطقه را می شناسند هیچ وقت این روحیاتش را درک نکردیم... "شهید مرتضی حسین پور" @Sedaye_Enghelab
معلم شهید فرزاد سلیمانیان همزمان به همراه سه برادرش در جبهه بودند. شهید محمدحسین خزائی نقل می‌کند به مادرشان گفتم نگران نیستی همزمان چهار پسرت در جبهه هستند؟ مادرشان گفت: من اصلا پسرانم را برای همین روزها میخواستم و به آن‌ها گفتم اگر جبهه نروید شیرم را حلالتان نمی‌کنم! (به نقل از همسنگر معلم شهید محمدحسین خزائی) در مصاحبه‌ها آمده که در ابتدای سال ۹۹ یک پرستار خواسته مرخصی استحقاقی‌اش را بگیرد تا در ایام عید کنار خانواده‌اش باشد اما مادرش به او گفته اگر مرخصی بگیری شیرم را حلالت نمی‌کنم! این غیرت و این روحیه فقط در مکتب حسین(ع) پیدا می‌شود که خمینی آن را احیا کرد و این چرخه اگر چه تغییر شکل می‌دهد اما ادامه دارد تا عالم بداند، که دشمن عِرض خود می‌برد، و مردم تا رسیدن به قله ظفر و نصب پرچم عدل الهی در جهان ثابت قدم و استوار در مسیر حق ایستاده‌اند. @Sedaye_Enghelab
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ. @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه شهادت هم چون میوه ای است که نمی توان آن را کال از درخت چید . شهید آگاهی است که برای وصول به این آگاهی باید سرمایه گذاری عظیمی بکند . بباید خدا وقرآن و پیغمبران و امامان خویش را شناخته و با پوست و گوشت خود آنرا لمس نماید . یا به عبارت دیگر از مرحله ایمان و جهاد گذشته تا به مرز شهادت برسد . بهترین زندگی بشر آن هم شناخت اسلام و قر آن می باشد . چون جز الله و اسلام و قرآن تمام راه ها انحرافی ، میوه ای جز پستی و رضایت ندارد.  پیام من به ملت ایران شهید پرور ! امام بزرگوار را تنها نگذارید و اگر شما دستورات امام عزیز را خوب اجرا کنید . هیچ وقت این انقلاب شکست نخواهد خورد . "شهادت شهید شعبان حسن‌زاده" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام میفرمایند: اعْلَمُوا أنّ الأملَ يُسْهي العقلَ ، و يُنْسي الذِّكْرَ. فأكْذِبُوا الأملَ ، فإنّه غَرُورٌ ، و صاحِبُهُ مغْرُورٌ. بدانيد كه آرزو، خرد را به غفلت و گمراهى مى كشاند و خدا را از ياد انسان مى برد؛ پس، آرزو را دروغين دانيد كه آرزو فريبنده است و آرزومند، فريب خورده. نهج البلاغة: الخطبة ۸۶ @Sedaye_Enghelab
شهیدی که شبهای سه شنبه با پای پیاده به جمکران میرفت... در سال 1342در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود... خیلی باایمان بود هیچگاه نمازجماعتش ترک نمی­‌شد و همیشه در مسجد شرکت می­‌کرد و شبهای سه­ شنبه با پای پیاده به جمکران می­‌رفت... یک بار گفتم: مادر! حاجتت چیست که سه­ شنبه ­ها جمکران می­روی گفت: من حاجتی ندارم. ولی وقتی 40 نمازش به اتمام رسید خبر شهادتش را برایمان آوردند "شهید رضا ابوحاجی" @Sedaye_Enghelab
بوی عطر عجیبی داشت. هر وقت اسم عطرش رو میپرسیدیم سربالا جواب میداد وقتی شهید شد تو وصیت نامه اش نوشته بود : «بخدا قسم هیچگاه به خودم عطر نزدم هروقت میخواستم معطر بشوم از ته دل می گفتم " یا حسین (ع) " "شهید علی حیدری" @Sedaye_Enghelab
اگر ما عرضه این را نداشته باشیم که یک شهر را آزاد کنیم، شهری که خانه و زندگی ما در آن است و سال‌ها در آن جا رشد کرده و بزرگ شده‌ایم و مردم با هم پیوندها داشته و زندگی‌ها کرده‌اند، مطمئناً نمی‌توانیم «بیت‌المقدس» را آزاد کنیم. هدف اصلی ما آزادی بیت‌المقدس است. ما می‌خواهیم عراق را نجات بدهیم، به یمن برویم و آن جا را نجات بدهیم، لبنان را می‌خواهیم آزاد کنیم. اگر ما شهر کوچکی مثل خرمشهر را نتوانیم آزاد کنیم، چطور می‌خواهیم دیگر کشورهای اسلامی را آزاد بکنیم؟ این‌ها میدان‌های آزمایشی است که خدا برای ما قرار داده است. اگر ما در این میدان پیروز شدیم، در میدان‌های بزرگ‌تر بعدی هم می‌توانیم پیروز شویم. لشکری که آمده و شهر را گرفته و می‌خواهد دیگر شهرهای ما را هم بگیرد، در عمل ثابت کرده که ترسو و بزدل هم هست. بزدلی دشمن را بچه‌های خرمشهری در 35 روز مقاومت به خود عراقی‌ها هم ثابت کردند. دشمن آمده است که بماند. این را روی دیوارهای شهر ما نوشته است. بدون شرم نوشته‌اند: «ما آمده‌ایم بمانیم»، اما بچه‌های خرمشهری به دشمن ثابت خواهند کرد که ترسو و بزدل‌تر از آن است که بتواند در مقابل ما مقاومت کند. قسم به خون سرخ شهدای شهرمان، ما بالاخره روزی خرمشهر را آزاد خواهیم کرد. "شهید بهروز مرادی" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #برای_خدا_مخلص_بود بعد انگار که در حال حرف زدن با یکی از نیروهایش باشد, گفت: "پس
نزدیک عملیات مسلم بن عقیل "علیه السلام" بود. چند شب قبل از عملیات حاجی به خانه آمد, مثل همیشه خاکی و خسته. زمستان بود. حاجی هم به خاطر سینوزیت شدیدی که داشت, سرش به شدت درد می کرد. خودش را آماده نماز خواندن کرد. به او گفتم: "حالا یه دوش بگیر, یه لقمه غذا بخور, خسته‌ای, بعد نماز بخون." نگاه معنی داری به من کرد و گفت: "من این همه خودمو به زحمت انداختم و اومدم خونه که نماز اول وقت بخونم, حالا تو می گی اول برم غذا بخورم."" یادم می آید آن قدر حالش بد بود و در شرایط جسمی بدی به سر می‌برد که وقتی نمازش را شروع کرد, کنارش ایستادم تا اگر وسط نماز حالش بد شد و خواست به زمین بخورد, بتوانم او را بگیرم. برایم جالب بود, با آن حال بعد و وضع خراب و سردردی که داشت, حاضر نشد نماز اول وقت را رها کند و به باقی امور برسد. @Sedaye_Enghelab
اگــر خـواستے زندگے ڪنے، باید منتظر مرگ باشے! ولےاگر عاشق شدے دوان دوان سمتِ فـدا شدن در راهِ معشــــوق میــــــــــروے! این خاصیت ڪسانے اسـت ڪه در فڪرِ جاودانه شـدن هسـتند! "شهید مجتبی علمدار" @Sedaye_Enghelab
این دنیا با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقوف و ماندن! و تمامی ما باید برویم و راه این است. دیر یا زود فرقی نمی کند؛ اما چه بهتر که زیبا برویم. "شهید رسول خلیلی" @Sedaye_Enghelab
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ. @Sedaye_Enghelab
امین قبل خواستگاری به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفته بود . آنجا گفته بود : خدایا، تو میدانی که حیا و عفت دختر برای من خیلی مهم است . کسی را میخواهم که این ملاک‌ها را داشته باشد... بعد رو به حضرت معصومه (سلام الله) ادامه داده بود : خانم؛ هر کس این مشخصات را دارد نشانه‌ای داشته باشد و آن هم اینکه اسم او هم نام مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشد . امین میگفت : هیچ وقت اینطور دعا نکرده بودم، اما نمیدانم چرا قبل خواستگاری شما، ناخودآگاه چنین درخواستی کردم! مادرش که موضوع مرا با امین مطرح کرد، فوراً اسم مرا پرسیده بود؛ تا نام زهرا را شنید، گفته بود موافقم!؛ به خواستگاری برویم . میگفت :با حضرت معصومه معامله کرده‌ام . "شهید امین کریمی" @Sedaye_Enghelab
بچه هیئتے ، بچه حزب اللّهے نکنه بخاطر مراقبت نکردن مبتلا بشے و بعد هم ... بهای جون تو فقط شهادتھ خودتو الکے خرج نکن ...! @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام میفرمایند: جازِ بِالحَسَنَةِ و تَجاوَزْ عَنِ السَّيِّئَةِ ما لَم يَكُن ثَلما في الدِّينِ أو وَهنا في سُلطانِ الإسلامِ . [بدى يا خوبى را] به نيكى پاداش ده و از بدى درگذر، به شرط آن كه به دين لطمه اى نزند يا در قدرت اسلام ضعفى پديد نياورد. غرر الحكم : ۴۷۸۸. @Sedaye_Enghelab
دست نوشته ای از "سردارشهیدحاج قاسم سلیمانی" برای یکی از دوستانش: علی عزیز! چهار چیز را فراموش نکن: ۱_اخلاص، اخلاص، اخلاص یعنی گفتن ، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ۲_قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل‌بیت(علیه‌السلام) کن ۳_نماز شب توشه عجیبی است ۴_یاد دوستان شهید ولو به یک صلوات "برادرت، دوستدارت سلیمانی" @Sedaye_Enghelab
بسیج و انجمن‌های اسلامی را باید تقویت نمود؛ این‌ها ارکان تداوم اسلامی هستند. قدر این قهرمانان گمنام را بدانید. شب و روزشان در حال خدمت است و هیچ نظری ندارند جز رضای خدای متعال "شهیدحسین بوربور" @Sedaye_Enghelab
سر قبر نشسته بودم باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم. زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره ولی یه بار خیلی جدی پاپیچ اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد،گفت :سی سالگی باران می بارید شبی که خاکش می کردیم... "شهید مصطفی احمدی روشن" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #برای_خدا_مخلص_بود نزدیک عملیات مسلم بن عقیل "علیه السلام" بود. چند شب قبل از عم
برای دیدن حاجی, به همراه مادر و همسر و فرزندش به اندیمشک رفتیم. شب آمد و صبح زود رفت. من هم همراهش رفتم. به جاهای مختلفی می رفت و سر می زد, تا این که به انبار رسیدیم. داخل انبار حدود هفت, هشت هزار جفت کفش و پوتین بود. چشمم به کفش‌های حاجی افتاد. دیدم از آن کفش های روسی که ۳۰ کیلو وزن دارد پوشیده و کلی هم گل و ماسه به آن چسبیده است. مانده بودم که او چطور این کفش ها را حرکت می‌دهد. گفتم: "حاجی!" گفت: "بله." گفتم: "برو یکی از این کفش ها را پا کن." گفت: "این ها مال بسیجی هاست." یکی از دوستانش که همراه ما بود, خندید. خیلی بهم برخورد. بعدها فهمیدم که معنی خنده‌اش این بوده که "حاج آقا, دیر اومدی زود هم می خوای بری؟" آنها چندین بار از ابراهیم خواسته بودند که کفش هایش را عوض کند, اما او این کار را انجام نداده بود. دوستش به من گفت: "حاج آقا, بهتون بر نخوره, این انبار و باقی پادگان تماماً متعلق به حاجیه, ما هیچ کاره ایم. امر بفرمایین همه کفش ها را می دیم به حاجی." ابراهیم صدایش در آمد و گفت: "این کفش ها مال بسیجی هاست, مال کسی نیست. بیخود بذل و بخشش نکنید." گفتم: "خب, مگه تو خودت بسیجی نیستی؟" گفت: "نه, به من تعلق نمی گیره." گفتم: "اصلاً من پولشو می دم." دست کردم توی جیبم که پول در بیاورم, که گفت: "پولتو بذار توی جیبت, این کفش ها خریدنی نیست." هرچه اصرار کردم, هیچ فایده ای نداشت. فردا صبح به حسین جهانیان که راننده‌ی ابراهیم بود, گفتم: "حسین آقا, منو ببر یه جفت کفش واسه ها حاجی بخرم." دلم طاقت نمی آورد که آن کفش های ۳۰ کیلویی را پایش کند. @Sedaye_Enghelab
این خاطره پُر از مهربانی است‌... مادرم رفته بود مکه. از اونجا برای جمال یه جفت کفش فوتبالی آورده بود. می‌گفتم: جمال! خوش به حالت؛ چقدر کفش‌هایت قشنگه... اما هیچوقت ندیدم اون کفش‌ها رو توی روز بپوشه. فقط وقتی می‌رفت گشتِ شبانه اونا رو می‌پوشید ، تا کمی کثیف و کهنه بشه. می‌گفت: اگه کسی این کفشها رو ببینه و دلش بخواد، اما پول نداشته باشه بخره ، من چیکار کنم؟ "شهید جمال عنایتی" @Sedaye_Enghelab
هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خداوند برگردم. اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمی گرفتم و به جبهه نمی رفتم. پیروزیهای ما مدیون دستهای غیبی خداوند است. این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچ یک از حزب ها و گروه ها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم. "شهید علی اکبر شیرودی" @Sedaye_Enghelab