🕋 سدرةالمنتهی 🕋
╰✰💛﷽💛✰╮ #سکوت_آفتاب🥀 #قسمت5⃣ ✍🏼سخن آنها را قبول کرد و
╰✰💛﷽💛✰╮
#سکوت_آفتاب🥀
#قسمت6⃣
*عروس چشم آبی من! *
✍🏼علی"علیه السّلام"دستور می دهد تا سهم غنائم مرادی را تحویل او بدهند. اکنون مرادی صاحب اسبی زیبا است.
او بعد از خداحافظی با امام، سوار بر اسب خود می شود و به سوی کوفه به پیش می تازد.
حسّی غریب به من می گوید که کاش او به کوفه نمی رفت، امّا این چه حرفی است که من می زنم؟ او می خواهد نامش در تاریخ ثبت شود و اولین کسی باشد که خبر پیروزی امام را به کوفه می رساند."6"
𖣔𖣔𖣔
علی"؏"به فکر دشمن اصلی است، معاویه که تهدید بزرگی برای اسلام به شمار می آید،
امّا لشکر کوفه به فکر آسایش است، علی"؏"با آنان سخن می گوید تا خود را برای جهاد دیگری آماده کنند.
آرزوی علی"؏" این است که با لشکر بزرگی به شام برود و معاویه را از حکومت سرنگون کند، امّا افسوس که یاران علی"؏"دلشان برای زن و بچه هایشان تنگ شده است و می خواهند به کوفه برگردند، آنها به امام می گویند که به کوفه بازگردیم و بعد از رفع خستگی، با انرژی و روحیهٔ بهتری به جنگ معاویه برویم .
𖣔𖣔𖣔
این صدای مرادی است که در کوچه های کوفه به گوش می رسد:
ای مردم! امام و مولای ما در این جنگ پیروز شد و خوارج به سزای کردار زشت خود رسیدند. شادی کنید و جشن بگیرید!
مردم کوفه از خانههای خود بیرون می آیند، مرادی را میبینند که سوار بر اسب در کوچه ها می چرخد.
ساعتی می گذرد، دیگر صدای مرادی گرفته است، او تمام این مدّت، فریاد زده و اکنون تشنه شده است، کاش کسی ظرف آبی به او می داد!
او با خود فکر می کند که خوب است برای استراحت به خانه یکی از دوستان خود برود.
ولی بعد از مدّتی زود پشیمان می شود. او باید این خبر را به همهٔ مردم کوفه برساند، باید همه این خبر پیروزی را بشنوند و خوشحال شوند. او می خواهد همهٔ شیعیان را شاد کند.
مرادی همان طور که سوار بر اسب است وارد کوچه ای می شود، امّا ای کاش او هرگز وارد این کوچه نمی شد!
او نمی داند که این کوچه، مسیر تاریخ را عوض خواهد کرد.
𖣔𖣔𖣔
خدای من! چه دختر زیبایی!
آیا خواب می بینم؟ این فرشته است که بر بالای بام آمده است یا دختری کوفی است؟
ــ با تو هستم! چشم خود را فرو بند و برو.
ــ چشم من بی اختیار به این دختر افتاد.
ــ خوب. بار اوّل که نگاهت افتاد، گناهی نکردی، دیگر بار چرا نگاهت را ادامه می دهی؟ نگاه عمدی به نامحرم حرام است.
ــ من خودم همهٔ این حرفا را می دانم. نگاه به نامحرم، گناه صغیره و کوچک است، خدا آن را می بخشد. مهم این است که دل انسان پاک باشد، تو چرا اين قدر قدیمی فکر می کنی؟
ــ پیامبر فرمود:« وقتی یک مرد با زنی خلوت می کند، شیطان برای وسوسه کردن اوبه آنجا می آید»، آیا تو این حدیث را نشنیده ای؟ می ترسم گرفتار فتنهٔ شیطان شوی!
ــ چه حرفایی می زنی؟ اینها برای کسانی است که هنوز در اوّل راه هستند، نه برای من که ایمانم خیلی قوی است! نگاه کن! پیشانی مرا ببین! ببین که جایِ سجده در پیشانی من نقش بسته است!!
آخر چگونه شیطان می خواهد مرا فریب بدهد؟
نگاه مرادی به دختر زیبای کوفه خيره می ماند، او نمی داند که با خود چه
📝ادامــــہ دارد...
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/Sedrah
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
╰✰💛﷽💛✰╮
#سکوت_آفتاب🥀
#قسمت6⃣1⃣
* ازهمهٔ غم وغصّه ها راحت شدم *
✍🏼شب نوزدهم سال چهلم هجری فرا می رسد، صدای اذان به گوش میرسد، مردم برای خواندن نماز به مسجد کوفه می آیند.
آنجا را نگاه کن! ابن مُلجَم هم در صف دوم ایستاده است. خدای من! نکند او می خواهد نقشهٔ خود را عملی کند؟ اگر او بخواهد از جای خود حرکت کند، مگر یاران علی"؏" می گذارند او دست به شمشیر ببرد؟ درست است که علی"؏" غریب است، امّا هنوز در کوفه گروهی هستند که به ولایت او وفادار هستند. تا زمانی که افرادی مثل میثم هستند، ابن ملجم نمی تواند کاری بکند. خود ابن ملجم هم می داند که هرگز در هنگام نمازجماعت نمی تواند نقشهٔ خود را عملی کند.
علی"؏" در محراب می ایستد و نماز مغرب را می خواند، مسجد پر از جمعیت است، این مردم نماز علی"؏" را قبول دارند، اما مشکل این است که جهاد در راه علی"؏"را قبول ندارند، آری! هزاران نفر برای نماز می آیند چون نماز خواندن هیچ ترس و اضطرابی ندارد، این جهاد و جنگ است که برای آن باید از جان بگذری، مرد می خواهد که بتواند از جان خود بگذرد، مشکل این است که کوفه پر از نامرد شده است!!
𖣔𖣔𖣔
امشب، شبِ چهارشنبه، شب نوزدهم ماه رمضان است و شب قدر. شبی که درهای آسمان به روی همه باز است و خدا گناه گنهکاران را می بخشد. یادم رفت بگویم که امشب، شب هفتم بهمن ماه است، شب های طولانی زمستان، بهترین فرصت برای عبادت است.
در این ایام، عدهای از مردم در مسجد اعتکاف کرده اند. در میان آنان، ابن ملجم و دوست او؛ شبیب به چشم می خورند، آنها اعتکاف را بهانه کرده اند تا بتوانند سه روز به راحتی در مسجد بمانند و به دنبال فرصت مناسب باشند .
اکنون علی "؏" به سوی خانۀ اُم کُلثوم می رود.
اُم کُلثوم کیست؟
او دختر خواندهٔ علی "؏" است، وقتی ام کلثوم دختری کوچک بود، پدرش را از دست داد، علی"؏" با مادر او ازدواج کرد، این گونه شد که ام کلثوم دختر خواندهٔ علی"؏" شد، او همواره علی"؏" را پدر خطاب می کرد، علی"؏" هم در حق او پدری کرد، خیلی از مردم، ام کلثوم را دختر علی"؏" می دانند.³⁵
امشب علی"؏" در خانهٔ ام کلثوم است. او برای علی"؏" سفرهٔ افطاری انداخته است.³⁶
ام کلثوم پشت درِ خانه ایستاده است، او منتظر آمدن علی"؏"است. بعد از لحظاتی علی"؏" می آید .
خیلی خوش آمدی!
اُم کُلثوم با خود می گوید چقدر خوب است که علی"؏" زود افطار کند، او روزه بوده است. خدا کند سفرۀ مرا بپسندد.
علی"؏ "نگاهی به سفره می کند، سرش را تکان می دهد و با چشمان اشک آلود به ام کلثوم می گوید:
_ام کلثوم! باور نمی کردم که مرا چنین ناراحت کنی!
ــ مگر چه شده است؟
ــ تا به حال کی دیده ای که من سر سفره ای بنشینم که در آن دو نوع خورشت باشد؟
من افطار نمی کنم تا تو یکی از این خورشت ها را برداری!³⁷
𖣔𖣔𖣔
همسفرم! با تو هستم! کجایی؟ به چه نگاه می کنی؟
فهمیدم به سفره خیره شده ای. سفره ای که علی"؏" کنار آن نشسته است. تو یک قرص نان، یک ظرف شیر و مقداری نمک می بینی. پس آن دو نوع خورشت کجاست؟
منظور علی"؏" از دو نوع خورشت، شیر و نمک است. اکنون ام کلثوم یا باید شیر را بردارد یا نمک را.
او به خوبی می داند که نمک را نمی تواند بردارد، او شیر را از سر سفره بر می دارد و اکنون علی"؏" مشغول افطار می شود .
و تو هنوز هم مات و مبهوت هستی!
خدای من! این علی"؏"کیست؟ تو فقط خودت او را می شناسی و بس!
او حاکم عراق و حجاز و یمن و مصر و ایران است، هزاران سکه طلا به خزانۀ حکومت او می آید، امّا او این گونه زندگی می کند، هرگز بر سر سفره ای که هم شیر و هم نمک باشد نمی نشیند.
📝ادامــــہ دارد...
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/Sedrah
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─