eitaa logo
˒‌ سِلنادرجنگلِ‌قورباغه‌ها 🇵🇸 ˓️
250 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
199 ویدیو
6 فایل
We should be able to be a good supporter for the helpless frogs! - یه‌دورهمیِ‌سبز‌برایِ‌خیال‌پردازی‌ت :> محلِ‌تراوشات‌ِذهنی‌مون به‌‌وسعت‌ِ‌جنگل‌ِبی‌پایانِ‌خیال و با بویِ‌شیرین‌ِ‌شکوفه‌هایِ‌نارنج‌عه🪴 صندوق‌قدیمی‌ِپست𝟹› : https://daigo.ir/secret/87866428
مشاهده در ایتا
دانلود
خیال‌پردازی و تخیلات >>> واقعیت و زندگیِ‌واقعیم.
واقعاً از لحاظِ‌‌ روحی نیاز دارم برگردم به‌اون تایمی که < گل منو اذیت نکنید > تازه توی ِسوشال‌مدیا خیلی‌ وایرال شده بود، دلم‌تنگ‌شده‌ برای ِ‌اون‌تایم.
< س‌ِت‌ا‌ر‌ه‌ه‌ا‌ی‌‌م‌َن > “ من رو به‌خاطر بسپار. یادت‌باشه که چون ستاره‌ها سقوط‌کردن به‌ این معنی نیست که ارزشِ آرزو‌کردن رو نداشتن((: ”
خلاصه‌ی‌‌ تابستونِ‌‌امسال : واکنشِ‌صادقانه‌ی‌مامانم وقتی من رو ساعتِ۵صبح درحالی‌که دارم توی ِیخچال دنبالِ‌چیزی برای ِخوردن میگردم و همزمان هم با آگاه‌بودن از این‌موضوع که می‌دونه من تقریباً ۴ـ۵لیوان و نزدیکِ۶بشقاب‌ِکثیفِ‌حاوی ِته‌مونده‌ی‌غذا و بسته‌ی‌ ِ‌خالی یا نیمه‌خورده‌ی خوراکی‌های ِخورده‌شده‌ام توی ِاتاقم‌عه :
welcome to the first day of september!✨ میبینم‌که جادوگران و ساحره‌های ِگل‌گلی در قطارِایستگاهِ‌کینگزکراسِ‌لندن و سکوی ِنه‌و‌سه‌چهارم در راه ِمدرسه‌ی‌جادوگری ِعلوم‌و‌فنونِ‌هاگوارتز به‌سرمیبرن، مسافرانِ‌هاگوارتز خوش‌بگذرههه!🎀
بهترین‌حس؟ دیروز بعداز یک‌خوابِ‌طولانی و دیدنِ‌خیال‌پردازی‌هام توی ِخوابم با صدای ِدادِمامانم که می‌گفت : < پاشولنگِ‌ظهره! مامان‌اکرم ( مادربزرگِ‌مادریم ) فردا با دایی محمد میان تهران خونه‌مون! میخواد تا سه‌شنبه‌ بمونه و بعد دایی‌ت میبرتش خونه‌ش‌. > و ذوق‌زدگیِ‌من و پریدنم از خواب و دوباره پرس‌وجوکردن از مامانم که متوجه‌بشم خواب‌نبوده و .. درست‌شنیدم! بعد از ۵سال مادربزرگِ‌مادریم که پریروز از خونه‌شون با غصه برگشتیم تهران یک‌ربعِ‌پیش به‌خونه‌ی‌ما رسید! این شیرین‌ترین حقیقتی‌بود که تا به‌الآن شنیده‌بودم! الآن هم درحالِ‌نمازخوندنه، اِن‌قدر این زن آرامشِ‌خالصه که نمیتونم نگاهش‌نکنم، عطروبوی ِهمون‌زمانی رو میده که خیلی‌دوست‌داشتم در دوره‌و‌زمونه‌اش زندگی‌کنم ..
البته‌که دیروز ساعتِ‌۶عصر میزبانِ‌مادربزرگِ‌پدری و عمه‌بزرگه‌گرامی و دخترعمه‌کوچولوی‌اصلاً اذیت‌نکن بودیم و من با چشم‌های ِقرمز، موهای ِژولیده و پلک‌هایی که بعداز پلک‌زدن بهم میچسبن نشستم اتاقِ‌بازارِ‌شام شده‌ام رو تمیزکردم! ایشان بعداز چندماه نمی‌دونم چیشده‌بود بعداز گذاشتنِ پسرعمه‌عزیز به‌کلاسِ‌تکواندوشون میخواستن تشریف‌شون رو بیارن اینجا .. واقعاً برام از خدا صبرِایوب طلب‌‌میکردید اون‌لحظاتی که داشتم ظرف‌های ِمونده‌ی‌توی‌اتاقم رو میشستم و یا میزتحریرِخاک‌گرفته و کوله‌پشتیِ‌سفرم که از پریروز که برگشتیم کاریش نکرده‌بودم رو خالی و وسایل‌ِداخلش رو مرتب‌میکردم .. وگرنه وقتی اومدن از حق‌نگذریم اوکی‌بود، فکرکنم اونها بستنیِ‌شکلاتی‌ و وانیلیِ‌ ازین جعبی‌های ِمیهن آوردن، شایدم قبلاً داشتیم نمی‌دونم .. ولی‌خب برخلافِ‌همیشه خوب‌بود، منم کلاً با ایرپاد نشستم ویدیوی ِجدید ِمیا و دوتا پرونده‌جنایی یک‌ساعته دیدم، سو وِری‌نایس((:
داستانِ‌چشم‌ها((: - اون‌چشم‌قهوه‌ای ِ‌تیره‌عه اولین‌عکس‌بالایی و اون چشم‌قهوه‌ای ِروشنه که به‌عسلی میزنه دومین‌عکس‌پایینی واقعاً از قرنیه‌ی ِچشمِ‌من که قهوه‌ای‌عه و کلِ‌زندگیِ‌من قشنگ‌ترن چرا، منم‌آخه چشم‌هام قهوه‌ای ِتیره‌ست ولی این‌کجا و اینهاکجا😭 :>
this could be the end of everything, so why don't we go somewhere only we know?
درواقع باید‌بگم‌ منم‌همینطور میا، منم‌همینطور((:
ولی‌خب بازم یه‌روز خودت می‌مونی و خودت‌، فقط خودتی که حال‌ِخودت واسه‌ت مهمه، جاست خودت و خودت و خودت :))
جدیداً دریافتم‌که من‌وفلور دوتن‌ از دلقک‌ترین، خارج‌شده از ماتریکس‌ترین و دارای ِتفاهم‌ترین انسان‌های ِروی ِزمینیم، آخه وجه‌اشتراک تا چه حد؟
+ آره من یه‌عالمه وقت برای ِفیلم/سریال‌دیدن، موسیقی‌گوش‌کردن، خوندنِ‌کتاب‌های ِمختلف، نوشتنِ‌افکارم روی ِکاغذ ِمچاله‌شده‌ی گوشه‌ی دیوار، صحبت‌کردن ِ‌مجازی با دوست‌هام و دیدنِ‌ویدیوهای ِپرونده‌جنایی و ولاگ‌ توی ِیوتیوب، پادکست‌گوش‌کردن، شعرخوندن و یا شعرنوشتن < چرت‌و‌پرت‌های ِدرونیم > و زل‌زدن به‌سقف ِاتاقم‌دارم‌؛ ولی بیرون‌رفتن و معاشرت‌کردن به‌صورتِ‌حضوری باآدم‌ها؟ نه‌بابا من اصلاً وقت‌ ندارم. 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببخشید اگه این ویدیو دیررسیده به‌دستت، ولی‌اِ‌ن‌قدر نگرانِ‌چی‌هستی؟ واسه‌چی‌ اِن‌قدر استرس‌داری؟ زندگی خیلی‌کوتاهه، بیخیالِ‌نگرانی، عیبی‌نداره((: < برای ِوقت‌هایی که گریه‌داری، ناامید‌شدی و استرس همه‌زندگی‌ت رو گرفته >
حس‌وحالی که من دارم اسمِ‌خاصی‌نداره و توی ِهیچ‌مکتبی قرارنگرفته، حسی‌عه بینِ‌تنهایی و بی‌کسی. راستش اگه می‌تونستم از این گمشدگی خلاص‌شم، بدونِ‌شک بی‌کسی رو انتخاب می‌کردم. بی‌کسی خیلی صادقانه‌تره، اما تنهایی نه. تنهایی مدام فکرش‌میفته به‌جونت که شاید کسی از راه‌برسه .. قهوه‌ی‌سردِآقای‌نویسنده | روزبه‌معین((:
پشتِ‌صحنه‌ی لورفته از آخرین‌ویدیوی‌‌کانالِ‌میا :))
قالَ‌میا : استودیوی‌درحالِ‌ساخت! کورش : آواره‌ایم!
حقیقتاً نسبت‌به این‌پیام‌ِ‌مگان .. واکنش‌ِ‌صادقانه‌ام وقتی یک‌سری از حقایقِ‌زندگی که توی ِبچگیم نمی‌دونستم‌رو متوجه‌میشم و تصوراتم به‌کل بهم میریزه و زمانی‌که دیگه با افرادی مثلِ‌ اختاپوسِ‌ توی ِباب‌اسفنجی و نوجوون‌های ِافسرده همدردی‌میکنم، افرادی مثلِ‌ باب‌اسفنجی روی ِمخ‌ام مسابقات‌ِدومیدانی برگزارمیکنن و مسخره‌شون نمیکنم و نمیگم‌ که فازِافسردگی و زندگی‌ سخت‌ و‌ مزخرفه برداشتن و الکی یه‌گوشه میشینن و منزوی‌ان و مثلِ‌‌بیمارانِ‌روانی رفتارمیکنن چون درواقع اینجوری‌ خودم رو هم مسخره‌کردم🎀 ::
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرح‌بخش، مَلمَلانی و شَهشَهانی𝟹› - کیمیارَوانگر -
‏من خودم به‌شخصه از آدم‌هایی که واسه‌ی تغییرِفصل، صدای ِامواجِ‌دریا، دیدنِ‌غروب‌ و‌ طلوعِ‌آفتاب، بوی ِنم‌ِبارون و بلندشدنِ‌ بوی خاکِ‌بارون‌خورده، دیدنِ‌ستاره‌ها و ماه از طریقِ‌تلسکوپ حتی خیلی‌رندوم، درازکشیدن توی ِیه‌ظهر تابستونی زیر بادِ مستقیمِ‌ کولرگازی و اتفاقاتِ‌قشنگ و کوچیکِ توی ِزندگی ذوق‌زده میشن عمیقاً خوشم‌‌میاد و دوست‌شون دارم💘.
حتی صدای ِطاقچه هم دیگه دراومد، باید تا زمانی‌که اولین‌روزِ‌مهرماه می‌رسه این‌کتاب رو که از اولین‌روزِ‌تابستون درگیرتموم‌کردنش‌ام رو بخونم و ببینم بلاخره عاقبتِ‌داستانِ‌محسن و خانواده‌اش چی‌میشه؟ واقعاً من همون‌کسی‌ام که به بابام میگفتم‌ : تابستون‌ِامسال می‌خوام کلِ‌مجموعه‌ی آبنبات‌هارو بخونم، هه! راجع‌به من چی‌فکرکردی؟ من همونیم که تابستونِ‌پارسال کلِ‌‌مجموعه‌ی‌هری‌پاترها رو توی ِیکماه و نیم تموم‌کردم✅. و حالا وضعیتِ‌الآنم : امان از دلتنگی (۲) 💅🏿