eitaa logo
سه شَنْبـِه هٰای مَــه‍ــدَوے
93 دنبال‌کننده
383 عکس
109 ویدیو
0 فایل
#سه_شنبه_های_مهدوی💚 #شاهرود مقدمه ای است برای یادآوریِ عزیزترینی که در این شلوغی های زندگی، شده است غریب ترین... تایادی کنیم ازکسی که همیشه به یادِ ماست😢 ارتباط بامـــــا: @Bit_com اینستاگرام: https://instagram.com/seshanbehaymahdavi?igshid=1039j6p
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌🏻🇮🇷 🚨گــزارشی از عــملیـات شب گذشته💯✌🏻        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸امام سجاد(علیه السلام): مَنْ لَمْ یَکُنْ عَقْلُهُ أکْمَلَ ما فیهِ، کانَ هَلاکُهُ مِنْ أیْسَرِ ما فیهِ کسى که بینش و عقل خود را به کمال نرساند و در رُکود فکرى و فرهنگى بسر برد، به سادگى در هلاکت و گمراهى و سقوط قرار خواهد گرفت. (بحارالأنوار: ج 1، ص 94، ح 26)        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸چالش خرید خانه: جوانی می‌گوید خانه‌ای خریدم اما می‌دانستم که برای همه پول خانه توانایی ندارم و خداوند باید به من یاری رساند شب چهارشنبه که به مسجد جمکران مشرف شدم بعد از نماز تحیت دست به دعا برداشتم و گفتم:« آقا جان ما را ببخشید که برای خواسته‌های کوچک پیش شما می‌آییم الا تنها خواسته ما می‌بایست سلامتی ظهور و تعجیل فرج در حق شما باشد و باید از خدا بخواهیم که به ما توان پیروی از شما را عنایت کند چشمه ‌ی از آنجا که شما سرچشمه فیض هستید و من جای دیگری را نمی‌شناسم می‌خواهم که در ادای قرض خانه مرا کمک کنید» بعد از دعا برای تجدید وضو به وضوخانه قدیمی رفتم سید از سادات شریف قم را دیدم کم پیش از این هم او را کم و بیش می‌شناختم. او بعد از احوالپرسی گفت: «شنیدم می‌خواهی خانه بخری». گفتم:«بله» گفت: «برای من هم ۱۰۰ هزار تومان در نظر بگیر». بعد بعد بر چکی به من داد روز موعود با هزار امید و آرزوی بانک رفتم ولی چیزی در حساب نبود ابتدا کمی نگران شدم خواستم از بانک خارج شوم که جوانی پرسید:« چک شما از چه کسی است؟» نام سید را گفتم و او ۱۰۰ هزار تومان به من داد و گفت: «این پول مال همین حساب است!» به این ترتیب چالش خرید خانه من به لطف آقا امام زمان (عج) برطرف شد.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام برای من نه یک اسم است، نه یک حس امام برای من اصالت زندگی است        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
Dua-Al-Ahd.mp3
8.25M
.♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے ❣❣ 🍃أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃        ──────⊹⊱✫⊰⊹───── @seshanbehay_mahdavi
[🌼🌿] در حديث قدسى آمده است: «اى آدميزاد! همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم آفريدم» .        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🍃🌸امام رضا(علیه السلام): از بهترین نوع صدقه، یاری کردن تو نسبت به ناتوان است.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
✨امیرالمؤمنین(علیه السلام): در آخرالزمان، مرد را به خاطر حفظ و پوشیده نگه داشتن همسرش مورد سرزنش قرار می دهند.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
‌. رفقا فردا لیله الرغائب هست اونایی که میتونن حتما روزه بگیرن به قدری روزه گرفتن فردا ثواب داره که ثواب ۷۰ سال روزه رو فرشته‌ها براتون مینویسن😍🌱 راستی آرزوهای قشنگ قشنگ تون رو نگه دارین واسه فردا😉 چون درهای رحمت خدا به روی همه بازه☘        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸عنایت به زوار خود آقای سید مرتضی حسینی، معروف به ساعت ساز قمی که از اشخاص با حقیقت و متدین قم و در نیکی و پارسایی پرآوازه و سرشناس است، حکایت می‌کند: « یک شب پنجشنبه در فصل زمستان که هوا خیلی سرد بود و برف بسیاری نزدیک به نیم متر روی زمین را می‌پوشانده بود، در اتاق نشسته بودم. ناگاه یادم آمد که امشب شیخ محمد تقی بافقی (رحمه‌الله‌علیه) به مسجد جمکران مشرف می‌شود؛ اما با خود گفتم که شاید ایشان به واسطه این هوای سرد و برف فراوان، برنامه امشب جمکران را تعطیل کرده باشند؛ ولی دلم تاب نیاورد و به سوی خانه شیخ به راه افتادم. او نه در خانه بود، نه در مدرسه. به هر کس که می‌رسیدم، سراغ ایشان را می‌گرفتم تا اینکه به «میدان میر» که سر راه جمکران است، رسیدم. در آنجا به نانوایی رفتم، نانوا از من پرسید:« چرا پریشانی ؟» گفتم:« در فکر حاج شیخ محمد تقی بافقی هستم که مبادا در این هوای سرد و برفی که بیابان پر از جانور گرسنه است به مسجد رفته باشد. آمدم تا او را ببینم و از این کار باز دارم». نانوا گفت:«بجنب معطل نکن چون حاج شیخ با چند نفر از روحانی‌ها به سوی جمکران رفتند». با شتاب به راه افتادم نانوا پرسید کجا می‌روی گفتم:«شاید به آنها برسم و بتوانم آنها را بازگردانم یا شاید چند نفری را با وسیله پی آنها بفرستم». نانوا گفت:«این کار را نکن چون قطعاً به آنها نمی‌رسی و اگر به خطری برخورد نکرده باشند اکنون نزدیک مسجد هستند». بسیار پریشان بودم زیرا هراس داشتم که با آن همه برف و کولاک مبادا پیشامد ناگواری برایشان رخ دهد. چاره‌ای نداشتم به خانه برگشتم. به اندازه‌ای اندوهگین بودم که اهل خانه‌ هم از پریشانی من دلواپس شدند. خواب به چشمانم نمی‌آمد سرگرم دعا شدم تا اینکه نزدیک سحر کم کم چشمانم گرم شد و در خواب حضرت مهدی (عج) را دیدم که وارد خانه ما شدند و به من فرمودند:«سید مرتضی چرا پریشانی؟» گفتم:«ای مولای من! به خاطر حاج شیخ محمد بافقی رحمت الله علیه که امشب به مسجد رفته و نمی‌دانم چه بر سر او آمده است؟» فرمود:«سید مرتضی! گمان می‌کنی که من از حاج شیخ دور هستم؟ این را بدان که وسایل آسایش او و یارانش را فراهم کرده‌ام». با شنیدن این جمله بسیار خوشحال شدم. از خواب برخاستم به اهل خانه که از من پریشان‌تر بودند مژده دادم. صبح زود از خانه بیرون رفتم تا بدانم یا خوابم درست بوده یا خیر؟ زمانی که به یکی از یاران حاج شیخ رسیدم به او گفتم:«دلم می‌خواهد جریان دیشب خود را در جمکران برایم بازگو کنی». گفت:«دیشب ما و حاج شیخ به سوی مسجد جمکران حرکت کردیم. در آن هوای سرد و برفی هنگامی که از شهر بیرون رفتیم، یک حرارت و شوق دیگری داشتیم؛ به گونه‌ای که روی آن برف و بوران از زمین خشک و روز آفتابی تندتر می‌رفتیم. در اندک زمانی به مسجد رسیدیم و متحیر بودیم که چگونه شب را در آن سرما به صبح برسانیم؟! ناگهان دیدیم که جوان سیدی که به نظر ۱۲ ساله می‌آمد، وارد شد و رو به حاج شیخ کرد و بی‌مقدمه گفت:«آیا مایلی برایتان کرسی، لحاف و آتش حاضر کنم؟» حاج شیخ با لحنی آشنا که گویی آن جوان را می‌شناسد گفت:«اختیار با شماست» سید جوان از مسجد بیرون رفت چند دقیقه بیشتر به درازا نکشید که برگشت و با خود کرسی لحاف و منقلی پر از زغال آتش آورد در یکی از اتاق‌ها گذاشت. جوان قبل از ترک آنجا از حاج شیخ سوال کرد:«آیا چیز دیگری هم نیاز دارید؟» حاج شیخ گفت:«خیر». یکی از ما گفت:«ما صبح زود می‌رویم این وسایل را به چه کسی تحویل دهیم؟» فرمود:«هر کس آورده، خودش خواهد برد و بعد اتاق را ترک کرد». ما تعجب کرده بودیم که این سید چه کسی بود و اثاثیه را از کجا آورده بود؟! اکنون هم از این پنداشت بیرون نرفته‌ایم. لبخند زدم و به او گفتم:«می‌دانم که آن سید جوان چه کسی بود». بعد سرگذشت سراسیمگی رویای خود و فرمایش آن حضرت را به او گفتم و یادآور شدم که من از خانه بیرون نیامدم مگر اینکه راست بودن خواب خود را ببینم و الحمدلله که فهمیدم و به چشم دیدم که مولایم امام زمان(عج) از حاج شیخ محمدتقی بافقی رحمت‌الله‌علیه و سایر نمازگزاران مسجد غافل نیست.        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
Ali-Fani-Elahi-Azumal-Bala-320.mp3
9.08M
.♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے ❣❣ 🍃أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃        ──────⊹⊱✫⊰⊹───── @seshanbehay_mahdavi
یک فرد زمانی میتونه انسان بهتری بشه که تصمـیم بگیره روی خـودش کـار کـنه☺️✨        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب آخرین نماز در حلب نوشته مومن دانشگر، زندگی نامه و خاطرات جوان مومن انقلابی، مدافع حرم پاسدار شهید عباس دانشگر است. شهدای مدافع حرم همچون ستارگان، نه تنها در ایران، بلکه در جهان اسلام می درخشند و نورافشانی می کنند و زمینه ظهور و رهایی از ظلم و ستم را فراهم می کنند. 🔹نام کتاب: آخرین نماز در حلب 🔸به قلم: مومن دانشگر        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
سه شَنْبـِه هٰای مَــه‍ــدَوے
#معرفی_کتاب کتاب آخرین نماز در حلب نوشته مومن دانشگر، زندگی نامه و خاطرات جوان مومن انقلابی، مدافع
قسمتی از کتاب: عباس دانشگر در اواخر مهرماه ۱۳۹۱ فعالیت خود را در کانون «اندیشهٔ مطهر» و نیز بخش مستندسازی مرکز شهید آوینی آغاز کرد و مدتی نیز به عنوان دبیر مشاوران جوان فرماندهی در دانشگاه فعالیت می کرد. او در اواخر بهار ۱۳۹۲ در دفتر سردار اباذری مشغول به کار شد. عباس با استفاده از فضای معنوی دانشگاه و با مطالعهٔ بسیار، موفق شد بنیه های اعتقادی و اخلاقی خود را روزبه روز مستحکم تر کند و محیط کار، نوع مسئولیت خطیر، و رفتن به مأموریت های فراوان به همراه سردار اباذری، با وجود سن کم از او مردی دلاور ساخت. از دست نوشته های مناجات گونهٔ او با خداوند متعال برمی آید که در او تحولی درونی رخ داده بود و پیوسته خود را در محضر خدا می دید و از اعمال روزانهٔ خود حساب می کشید. عباس تا قبل از شهادتش دو بار در پیاده روی اربعین در کربلا شرکت کرد و چندین بار برای تعالی روح خود به قم و مشهد مقدس مسافرت کرد. او در ۲۸ بهمن ماه ۱۳۹۴ دخترعموی خود را به همسری برگزید و عقد موقتی بین آن ها خوانده شد. چند صباحی از دوران نامزدی آن ها نگذشته بود که عباس عزم سفر به سوریه کرد و سرانجام برای مبارزه با دشمنان تکفیری در ۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ به جبههٔ مقاومت در سوریه پیوست. شرایط دشوار منطقه سبب شد که او پس از پایان دورهٔ مأموریتش، ماندن را بر بازگشت به ایران ترجیح دهد و هفت روز سخت را در کنار هم رزمانش در جبههٔ مقاومت بگذراند. آخرین مسئولیت او در حلب سوریه، فرماندهی گروهان بود. او سرانجام عصر روز ۲۰ خردادماه ۱۳۹۵ در حالی که بیست وسومین بهار زندگی اش را می گذارند، در روستای هویز در حومهٔ جنوبی شهر حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوهای‌زیادی‌دردلم‌دارم‌ولی دیدن‌کرب‌وبلایت‌ازهمه واجب‌تراست ...        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
Dua-Al-Ahd.mp3
8.25M
.♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے ❣❣ 🍃أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃        ──────⊹⊱✫⊰⊹───── @seshanbehay_mahdavi
• و يبقى اللّه معک حينما لا يبقى معک أحد⁣. °• و زمانی که هیچکس برایت نمانده، خدا با تو می‌ماند        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️‌ سلام امام زمانم ❤️ 🔹‌السلام علیک یا ابا صالح المهدی علیه السلام 🔹‌السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🔹‌سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد.
🍃🌸نیمه شعبان و مسجد مقدس جمکران حرفه‌ام رانندگی است و سی سال به این کار اشتغال دارم. همه این مدت با ماشین سنگین در بیابان‌ها رفت و آمد می‌کردم. یک روز صبح هر چه تلاش کردم، نتوانستم از رختخواب برخیزم. اول پنداشتم که پاهایم خواب رفته است؛ اما بعد متوجه شدم که زانوهایم مانند چوب خشک شده‌اند. همان هنگام،‌ نخستین کسی را که صدا زدم امام زمان (عج) بود. بی هیچ اختیار و کنترلی در رختخواب افتادم. خانواده‌ام اطرافم جمع شده و سراسیمه علت را از من جویا شدند اما من تنها می‌گفتم:« نمی‌دانم..‌.. نمی‌دانم!» نزدیک به هیجده روز در خانه بستری بودم و درد می‌کشیدم. نزد هر پزشکی که ذهنمان رسید رفتیم. سرانجام هنگامی که از همه جا مایوس شدیم، به امام زمان (عج) و چهارده معصوم (ع) متوسل شدم. بلاخره بعد از مراجعه به یکی از پزشکان، قرار شد که پایم را عمل کنند. چند روز بعد که غروب شب نیمه شعبان بود، بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد و به همسرم گفتم: «امشب عید است، چراغ‌ها را روشن کن!» ادامه‌دارد...        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
Ali-Fani-Elahi-Azumal-Bala-320.mp3
9.08M
.♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے ❣❣ 🍃أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃        ──────⊹⊱✫⊰⊹───── @seshanbehay_mahdavi
پُر از اُمید باش؛ مانند سبزه‌ای که بِرویَد زِ زیر سنگ!        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi
🖤✨ فرمــانده ای در سایـه ها و شهادت همراهانش در سوریه💔🇮🇷        ──────⊹⊱✫⊰⊹────── @mawa_shahrood @seshanbehay_mahdavi