eitaa logo
کانال سید سراج الدین جزائری
27.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
11 فایل
شهیدتر ز شهیدان بی کفن، #شاعر غریب تر ز #نویسنده ها، #کتابفروش . یک جوان نسبتا خییییلی معمولی ارتباط : @seyedseraj اگر حرفی رو نخواستی رو در رو بگی👇 https://eitaayar.ir/anonymous/F902.WG72a ⛔تبلیغات ندارم⛔ ‌. کپی و برداشت از مطالب جایز
مشاهده در ایتا
دانلود
سید احمد عبودتیان را حتما می‌شناسید... دستیار ویژه رئیس جمهور ... فکرش را بکن... نشستی توی دفتر مؤسسه و مشغول کار روزانه ای و یک دفعه داخل مانیتور می بینی دستیار ویژه رئیس جمهور دارد پله ها را بالا می آید، بدون برنامه ریزی قبلی و تقریبا سرزده... تا به خودت می آیی قبل از تو به طبقه اول و استودیو دوران می رسد و با بچه ها خوش و بش می‌کند... چقدر خوب و حرفه ای کارشناسانه گفت و شنید و چقدر حال خوب کن بود دغدغه هایش... یک روزی حواله‌ای برای امروزمان بود. سرزنده و سرحال خدا به عزتت بیفزاید سیدجان. پ‌ن :امروز و در حاشیه سفر رئیس جمهور به شهرکرد، بصورت سرزده در خدمت دستیار ویژه رئیس‌جمهور بودیم در مجموعه فرهنگی رسانه‌ای اتفاق با کلی انرژی، حس خوب و قوت قلب... کانال عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت اول) الآن دیگر وقتش شده بود وقتی محمدعلی مرادیان (مدیرکل دفتر توسعه کتاب و کتابخوانی وزارت را می گویم) تماس گرفت و گفت فردا آقای وزیر در حاشیه سفر رئیس جمهور به شهرکرد می‌خواهد از مجموعه شما بازدید کند، مشهد بودم و طبق برنامه به این دیدار نمی رسیدم. اما احساس می کردم که الآن وقتش بود و این دیدار آنچه می خواستیم را داشت هم کارهای همکارانم تحسین هر بیننده و شنونده ای را بر می انگیزد و هم مجموعه بحمدالله انقدر بزرگ و قدرتمند شده که می تواند گره از کارهای دولت بردارد و کمک جدی برای برنامه ها باشد. دکتر محمدمهدی اسماعیلی را از سال‌ها پیش می شناسم، دوستی اندک و ارادت بسیاری به ایشان داشتم. با همه رفاقت و دوستی که داشتیم این اولین باری بود که این دوست قدیمی را در کسوت وزارت فرهنگ یعنی نزدیکترین وزارتخانه به حوزه تخصصی فعالیتم از نزدیک می دیدم و قرار بود گفتگوی دونفره ای داشته باشیم. آخرین مکالمه و چتی هم که داشتیم درست بر می گشت به شب قبل از رأی اعتماد مجلس به ایشان) نه اینکه فرصتش پیش نیامده بود یا امکانش نبود بلکه معتقد بودم در مسیر رسیدن به اهدافی که در ذهنم برای خودم و مجموعه چیده بودم باید مستقل و بدون اتکای به روابطم پیش بروم و به آن سطح از اثرگذاری برسم که مسئولین یا برای بازدید و تحسین بیایند سمت ما و یا برای کمک گرفتن از ما... الآن هم تقریبا همین شده بود و به نظر وقتش می آمد... با هر سختی بود برنامه را تغییر دادم و با پرواز نیمه شب به تهران آمدم و شبانه ماشین را برداشتم و راهی شدم .درست همزمان با آقای رئیس جمهور و هیئت همراه وارد شهرکرد شدم. خیلی لب مرزی و دقیقه نودی... بچه ها از صبح منتظر بودند ولی گویا برنامه آقای وزیر با دخالت دوستان استان تغییر کرده بود و قرار نبود سمت ما بیاید... 👈👈 کانال عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت دوم) یک مهمان ناخوانده بچه ها کمی ناراحت بودند و دلگیر اما حضور ناگهانی یک مهمان ناخوانده‌ حال و هوای بچه ها را به کلی تغییر داد. سید احمد عبودتیان دستیار ویژه رئیس جمهور سرزده و بدون قرار قبلی یک دفعه وارد دفتر شد. بدون تشریفات معمول و تیم و دوربین و ... خودش بود به همراه آقا جمال و شیخ عابدین و آقا پوریا که از رفقای شهرکرد بودند... سید را هم خیلی سال بود میشناختم . از زمان تشکیل بنیاد خاتم و جبهه فرهنگی حوالی سال ۹۰-۹۱. با همان روحیه جهادی اش مثل حاج حسین یکتا یک یک بچه ها را تفقدی کرد و گفتگویی و به قول حاج حسین مشتی زد پشت بچه ها... خودش به تنهایی برای بازگرداندن حال و هوای بچه ها کفایت می کرد ولی وقتی فهمید همکاران از تغییر برنامه جناب وزیر دلخورند گوشی را برداشت و چند تلفن زد و پیگیر وزیر شد. نامه های بچه ها را هم گرفت و پاراف کرد و ارجاعات لازم داد. بعد یک گفتگوی حال خوب کن و بعضا تخصصی و گاهی چالشی کلی تشکر و قدردانی کرد از عظمت کار بچه های مجموعه و با کلی قول و راهکار و تعریف برنامه مشترک خداحافظی کرد و رفت. خیلی از رفتن سید نمی‌گذشت که بچه‌ها را جمع کردم و توضیح بدهم که در برنامه های اینچنین و سفرهای مسئولین چنین مسأله هایی پیش می آید و ... که گوشی را دادند دستم... مرادیان بود و پیگیر نتیجه بازدید وزیر... گفتم که رفقای استان اعلام کردند برنامه وزیر تغییر کرده و سمت ما نمی آید. پرسید خود وزیر گفته یا دیگران!؟ گفتم اطلاع ندارم. بلافاصله قطع کرد و چند ثانیه بعد زنگ زد. - تا چند دقیقه دیگه زمان دقیق حضور وزیر را اطلاع می دهند. برنامه بازدید قطعی است... 👈👈 کانال عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت سوم) این مرحله در جمهوری اسلامی هم قفل بود همان هم شد که مرادیان گفت. تماس گرفتند که وزیر حدود ساعت ۱۵ می آید. ساعت کاری بخش‌هایی از مجموعه ما تمام شده بود و خیلی از همکاران رفته بودند. به بچه‌ها که گفتم بعد از ساعت کاری آقای دکتر می آید، همه گفتند می مانیم. خودشان تماس گرفته بودن با همکاران دیگر و بعضی ها برگشتند... این شور و شعف بچه ها برایم جذاب بود. شاید آنها هم مثل من فکر می‌کردند: امروز آنقدر بزرگ و اثرگذاریم که باید ما را ببینند. باید ببینند که با دست خالی داریم کار بزرگی می‌کنیم آن هم این گوشه در یک شهر کوچک... پیام احمدی -مدیر کل ارشاد استان- تماس گرفت که ما نزدیک فروشگاهیم. با تعجب پرسیدم :چرا آنجا!؟ -پس کجا!؟ -خوب معلومه دفتر مجموعه اتفاق... آدرس را نداشت. برایش توضیح دادم. چند دقیقه نگذشته بود که رسیدند. ماشین‌ها به اشتباه انتهای خیابان ایستاده بودند و همه پیاده شدند. تماس گرفتم که اشتباه رفتید و باید بیاید این سمت خیابان... صحنه پرشوری بود که تا پیش از این ندیده بودم... وزیر جمهوری اسلامی پیاده شده بود و ۲۰-۳۰ نفر از مسئولین کشوری و استانی هم پشت سرش به سمت یک مجموعه مردمی می آمدند. آن لحظه به این فکر می کردم که ای کاش همه بچه‌های مؤسسه که نه همه اهالی کتاب جبهه انقلاب دم در بودند و این صحنه را می دیدند. فکرش را بکن چقدر انرژی و امید می‌گرفتند. فکر کنم تا قبل این دولت این مرحله حتی در جمهوری اسلامی هم قفل بود و کلیدش در دست یک دولت مردمی و انقلابی بود و حالا سید ابراهیم این قفل را باز کرده بود... 👈👈 کانال عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت چهارم) جنگ نرمشان واقعا جنگ نرم است دکتر اسماعیلی با همان لهجه شیرین کبودرآهنگی و روی همیشه خندانش آمد و با تک‌تکمان خوش و بش و مصافحه کرد. با دقت به توضیحات من و بچه های دیگر گوش می‌داد و با حس و حال و توجه و علاقه نمونه کارها را می دید. صندلی را با دست خودش جلو کشید و نشست و یک صندلی هم برای من صاف کرد. سرا پا گوش شده بود و چشم. نمونه کارهای بچه های استودیو دوران را خوب می دیدید و توضیحاتمان را می شنید و سؤالهایش را می پرسید. کارهای تولیدی استودیو برای شبکه های اجتماعی و نمونه کارهای ترویج کتاب و ... را یک به یک می دید و تحسین می کرد. وارد استودیو ضبط آبجکت موشن که شد توضیح دادم همه کار ِضبط آبجکت‌ها و تصویرهایی که دیدید اینجاست با همین دوتا نور معمولی و این میز مستعمل و ساده گوشه آشپزخانه. نمیدانم ایشان بود یا مسئول دیگری ولی جمله اش عجیب به دلم نشست: جنگ نرمشان واقعا جنگ نرم است. با دست خالی و بدون هیچ امکاناتی دارند اینچنین نقطه زنی می‌کنند... از استودیو که بیرون رفتیم داخل پله ها تا طبقه دو وزیر صدایم کرد و گفت آقای جزائری چرا همه بچه های مجموعه آقا هستند و از خانم ها خبری نیست. شوخی ام گل کرد و گفتم با سر کارآمدن آقای رئیسی به جای این که در خیابان دیوار بکشیم بین طبقاتمان دیوار کشیدیم. صبر کنید طبقه بالا همه خانمند... صدای خنده همه بلند شد. 👈👈 کانال عضو شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت پنجم) این‌ها کار جمهوری اسلامی نیست وارد مرکز ترویج کتاب‌های خوب و مرکز تماس که شدیم همه بچه ها مشغول کار بودند. هنوز توضیحاتم برای آقای وزیر تمام نشده بود که تک‌تک بچه‌ها تماسشان را تمام کرده و به جمع ما پیوسته بودند. بعد از سؤالات تخصصی، آقای وزیر پرسید انگار همه تیم جوانان ۲۰-۲۲ ساله اند یا کمتر... گفتم : همینطوره است. سیاستمان این است که نیرو بسازیم. جوانترها بهتر پای کارند و شوق بیشتری به یادگیری و رشد دارند.. گفتند: برای ازدواجشان هم برنامه و کمکی دارید... عرض کردم در حد بضاعت مجموعه، خیلی مختصر ... گفتند ما هدیه ویژه‌ای برای همکارانتان که متأهل می شوند در نظر می‌گیریم. یکی از آقایان از آن طرف بلند و به شوخی گفت آقای دکتر ما متأهلیم اما اگه هدیه‌ای که فرمودید ارزشش را داشته باشه حاضریم دوباره اقدام کنیم. بازهم گل از گل همه شکفت و خنده فضای کال‌سنتر را پر کرد... داشتیم از آنجا خارج می شدیم که یکی از همکاران خانم پا پیش گذاشت و گفت اگر اجازه بدید عرضی دارم... دکتر برگشتند و گفتند: حتما؛ بفرمایید. همکار خانممان خیلی با صلابت و محکم ایستاد حرفش را زد، مطالبه‌اش را کرد، خواسته‌اش را گفت و بعد هم با روی خوش یک جواب مثبت و قول مساعد گرفت... اینجا خبری از «خودت بمال» و حرفی از «خودتان می‌دونید و مملکتتون» نبود. وزیر با خوش رویی تقاضای یک کتابفروش را پذیرفته بود... یک مادر بیست و چندساله شهرکردی یا بهتر است بگویم یه کارشناس در آخرین حلقه کنشگری فرهنگی خیلی راحت بدون هیچ ترس و واهمه‌ای مقابل عالی ترین مقام فرهنگی کشور یعنی وزیر جمهوری اسلامی ایستاد و مطالبه کرد و به خوبی پاسخ و قول مساعدش را گرفت... معتقدم این ها کار جمهوری اسلامی به تنهایی نیست... یک دولت مردمی انقلابی میخواست تا قفل این مرحله هم باز شود.. 👈👈 کانال عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت ششم) اگر یک چایی هم بدهید می‌خوریم رفتیم طبقه سوم و در دفتر من ایستادیم به صحبت. اول صحبت آقای وزیر نفس زنان به کنایه گفتند با این همه پله هر روز ورزش هم می کنید. همانطور سر پایی گفتگو را ادامه دادیم و از موفقیت‌های مجموعه و کارهامان گفتیم. شور و انگیزه شنیدنی که در وزیر دیدیم زبانمان را باز کرده بود به گفتن. کم کم داشت حرف به درازا می‌کشید که دکتر یک شیرینی از روی میز برداشت و به شوخی گفت اگر یک چایی هم بدهید می‌خوریم و نشست... این هم از قفل سومی که وزیر دولت مردمی برایمان گشود. یک مسئول عالی رتبه مشتاق گفتگو با اهالی صنعتش باشد و بنشیند پای صحبتشان... مگر داشتیم!؟ مگر می شد!؟ چند لحظه که نه شاید چند ثانیه هم نگذشته بود که آقای احمدی -بابای مؤسسه خودمان- با یک سینی و ۲۴ تا چایی گل دم و خوش رنگش وارد شد... یکی بلند گفت: آقای دکتر اینجا به مقام کن فیکونی هم می رسیم. معجزه کردند حتی برای آوردن چایی... باز هم صدای خنده فضا را پر کرد... در یک فضای کاملا صمیمی و دوستانه گفت و گو می کردیم که یکی از جمع مسئولین خواست مرا و فعالیت هایم را بیشتر برای وزیر معرفی کند که اقای وزیر گفتند ما سالهاست با آقای جزائری دوستیم و شروع کرد به یادآوری خاطراتمان که این دوستی در راه کربلا و دانشگاه کوفه و بعد هم سفر خانوادگی‌مان به کربلا و ... شروع شده بود. دیدم درست می گویند اولین بار آنجا همدیگر را دیده بودیم. آن لحظه داشتم به این فکر می کردم که واقعا هر چه دارم از آبرو و اعتبار و دنیا همه از محبت و نوکری به این خاندان بوده و بس و داشتم آرزو میکردم که خدا کند برای آن دنیا هم چیزی از این سرمایه کنار گذاشته باشم... 👈👈 کانال عضو شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت هفتم) خداقوت انرژی گرفتیم شور و شعف و حس و حال آقای وزیر در صحبت و شنیدن حرفهایمان و حتی تصریحات مکررشان به بزرگی و نتیجه کار مجموعه نشان می داد که برایش جذاب و یا شاید حتی عجیب بود این همه کار که این بچه ها بدون هیچ حمایت و پشتیبانی دولتی و فقط با توکل بخدا و همدلی و همکاری با هم انجام داده اند‌ و این تشکیلات با این عظمت را این گوشه از کشور و در سکوت ایجاد کره اند... درست مشخص بود که ایشان دوست دارند ادامه دهند این گفتگو را و نمی دانم شاید هم ادب بهشان این اجازه را نمی‌داد که گفتگو را تمام کنند. ما هم مشتاق بودیم ادامه دهیم. اما می‌دانستم تا همینجا هم زیاده از برنامه وقت ایشان را گرفته ایم. به خودم جرأت دادم و گفتم: جناب دکتر هرچند که دوست داریم بیش از این‌ها خدمتتان باشیم ولی می دانیم که وقت و برنامه‌تان پر است و ارزشمند و احساس می کنم که شاید به احترام میزبانی ما محذور باشید به اتمام گفتگو... تأیید کردند و برخواستند برای رفتن. طبقه اول که رسیدیم به پیشنهاد یکی از بچه‌ها همه را جمع کردن برای عکس یادگاری... همه که جمع شدند باز آقای وزیر شروع کردن از تک تک بچه ها سن و سال و وضعیت تأهلشان پرسید و با همه خوش و بش مجددی کردند. عکس یادگاری راهم گرفتیم و به نشانه ادب دسته جمعی آقای وزیر را بدرقه کردیم تا دم در... داشتند کفش‌هایشان را می پوشیدند که برگشتند و تشکر کردند و گفتند خستگی ما را به در کردید انرژی گرفتیم از دیدن این مجموعه. خداقوت... این جملاتی بود که من آماده کرده بودم برای خداحافظی به ایشان بگویم اما حالا وزیر پیش دستی کرده بود و این ها را گفته بود... این هم شاید قفل دیگری بود که آقای وزیر امروز گشود... کانال عضو شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽مرور تصویری از روایت یک روز خیلی پیام دادید و استقبال کردید از روایت یک روز . حالا که استقبال شده و منتظر ادامه‌اش هستید از فرصت استفاده کنم و یک پیام بازرگانی پخش کنم😊 کانال عضو شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت هشتم) ورود قطار جمهوری اسلامی به ریل انقلاب اسلامی ماشین‌ها دم در منتظر سوار کردن وزیر و همراهان بودند. اهالی محل و مردم با تعجب نگاه می کردند. یکی شان جلو آمد و پرسید ایشون کیه یکی از بچه ها گفتند وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی... تعجبش بیشتر شد که در یک خیابان معمولی در شهرکرد دارد وزیر کشور را می بیند. آن هم یکهویی و بدون تشریفات و حفاظت خاصی... انگار برایش باور کردنی نبود. با لحنی پر از ابهام و تردید گفت: ای کاش می دانستیم و یک چیزی آماده می‌کردیم تا از ایشان چیزی طلب کنیم... آقای وزیر سوار ماشین شدند و راهی شدند و یک خاطره و حس خوبی برایمان باقی گذاشتند و البته کوله باری از انرژی و امید...‌ امیدی که سال ۱۴۰۰ با انتخابات کور سویی از آن روشن شده بود و امروز و‌ در حاشیه سفر آقای رئیس جمهور شعله‌هایش دلمان را گرم کرده بود... دلمان گرم شده بود و امیدوار که انگار قطار جمهوری اسلامی دارد به ریل انقلاب اسلامی وارد می شود و آنچه که رهبری سال‌ها پیش فرموده بودند که ما در راه ایجاد تمدن اسلامی منتظر تشکیل و تکمیل دولت اسلامی هستیم را بیشتر از پیش حس کردم... 👈👈 کانال عضو شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
روایت یک روز (قسمت نهم) چقدر دلم برای جمهوری اسلامی می سوزد چیزی از رفتن وزیر نگذشته بود که یکی از بچه‌ها گفت گوشی‌تان چندبار زنگ خورده و جواب ندادید. با ما تماس گرفتند که یک دیدار جمع و جور و خودمانی که با آقای رئیسی ترتیب داده شده و شما هم باید بروید آنجا؛ ساعت 6. با سعید هماهنگ کردیم و رفتیم سر قرار، فرهنگسرای ارشاد شهرکرد... یک جمع محدود و خودمانی چند نفره بودند که خیلی‌هاشان هم تیم رئیس جمهور و چند نفر هم مدیران استان بودند. نقدهای صریح و گاهی تند بچه‌های فعال استان یکی یکی بیان شد و نوبت به رئیس جمهور رسید... خستگی سفر و شوق خدمت در کلام و چهره‌اش عجیب نمایان بود با این وجود ایت الله رئیسی با شور و هیجان شروع به صحبت کرد و همه صحبتش شده بود پاسخ به انتقادات بچه های خودی. چقدر آنجا دلم برای جمهوری اسلامی سوخت که اینقدر در ابزار روایت و تبیین دستش خالی است که عالی‌ترین مقام عالی کشور در جمع خودی‌ترین بچه ‌های کف میدان انقلاب هم حتی باید بنشیند و تبیین کند که کجای کاریم و داریم چه می کنیم. چقدر دردناک است که به جای آنکه بیاید راهبرد بدهد برای به خط کردن فعالان فرهنگی و به کارگیری حلقه‌های میانی باید بنشیند و تازه این‌ها را قانع کند... الآن میفهمم که چرا رهبری آنچنان نقدی صریح در مورد ضعف رسانه ای دولت را به رخشان می کشد و می گوید فکر چاره کنید. ایشان میدانند که چقدر کار در این دولت انجام شده و می بینند که مردم که هیچ نخبگان هم نمیدانند . آقایان رسانه دولت قبل از آنکه خیلی دیر شود و فرصت ها بگذرد کاری کنید... فرصت ها چون ابر درگذرند... کانال عضو شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046