eitaa logo
شوق پرواز🕊
263 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
115 فایل
❇کانال در راستای ترویج 🔊فرهنگ ایثار وشهادت وسبک زندگی ؛شهدا در فضای مجازی📱📲 وهمچنین هماهنگی جهت اجرای🎤 پرده خوانی(چندرسانه ای)💻شهیدان در فضای حقیقی ایجاد شده است. ایدی :ارسال نظرات.. @A1B2C37 تلفن تماس جهت هماهنگی اجرا برنامه ؛☎️ ۰۹۱۵۸۱۸۱۰۶۴
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا زنده نگه داشتن یاد شهدا مهم است؟ مقام معظم رهبری: باید ایثار و شهادت‌طلبی را ترویج و جامعه را به سمت تلاش برای حفظ سوق داد. در برهه‌هایی از تاریخ، هر زمان که مردم ما از🌟 شهادت‌طلبی فاصله گرفتند، چیزی به نام امنیت ملی و اقتدار اصلاً وجود نداشته است. ✨ ✨ ✨   🇮🇷🕊✨ @shoghparwaz⚘ 🦋✨
animation.gif
179.2K
مبارک✨   🇮🇷🕊✨ @shoghparwaz⚘ 🦋✨
فرمانده ناحیه مقاومت بسیج ری با اشاره به خاطره‌ای از مرحوم گفت: ایشان فرمودند "در روز قیامت خداوند با شهدا معامله می‌کند و هر آنجایی که آنها بخواهند را برای آنها مشخص می‌کند.   🇮🇷🕊✨ @shoghparwaz⚘ 🦋✨
مادری که بعد از شهادت پسرش لب به ماهی نزد.😔😳
یکی از این شهدای غواص، شهید جاویدالاثر محسن جاویدی است. او اهل بود که پیکرش هنوز بازنگشته است. شهید جاویدالاثر محسن جاویدی مادرش در آن اوایل که خبر شهادت فرزند رشیدش را شنید، بسیار بی‌قراری می‌کرد و بهانه محسنش را می‌گرفت تا اینکه به او گفتند پسرت را ماهی‌ها خورده‌اند😭 و دیگر قرار نیست برگردد!😢 از آن موقع دیگر مادر، لب به ماهی نزد.   🇮🇷🕊✨ @shoghparwaz⚘ 🦋✨
شوق پرواز🕊
.....ادامه⬇️ 🌻شهادت شهید محمدحسین یوسف الهی (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۶۴ ه.ش) 🌻شهادت شهید عی
سالروز.شهادت ایشان در بخشی از وصیت نامه اش نوشته است: «خدایا دیدن چهره مظلوم و معصوم خانواده ام و عزیزانم خیلی برایم لذت بخش است اما می دانم فرصت طلایی خدمت به (علیهم السلام) به این آسانی ها پیش نمی آید. خدایا می دانم که عمرم روزی تمام می شود و حسرت شهادت را می خورم پس از تو می خواهم این را از من نگیری و من با لباس رزمندگی و خونین به سویت پرواز کنم تا بلکه خجالت زده شهدا و سایر عزیزانی که امدیشان به ماست، نباشم. خدایا اگر تو مرا مرحوم نمایی، چه کسی مرا روزی می دهد! پس روزیم شهادت نما که سخت به آن محتاج و مشتاقم. خدایا اگر تو مرا ذلیل کنی چه کسی مرا یاری می کند، پس مرا یاری کن تا در رکاب سربازان مدافع حرم، خوب باشم و سعادتمند شوم. خدایا بارها این فرازهای را زمزمه نمودم که اگر تو مرا به جرمم بگیری من تو را به عفوت می گیرم و اگر تو مرا به گناهانم بگیری من تو را به عفوت می گیرم و در آن دنیا با صدای بلند صدا می زنم من تو را و اهل بیت (علیهم السلام) را دوست داشته ام هرچند بنده خوبی نبوده ام.   🇮🇷🕊✨ @shoghparwaz⚘ 🦋✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه کاری با حرا کردی محمد حرا را کبریا کردی محمد فدای تو که با اسلام نابت جهان را با صفا کردی محمد * کتاب عشق را شیرازه کردیم که اسلامِ تو ، پُر آوازه کردیم لباسِ فاخرِ پیغمبری را به قدّ و قامتت اندازه کردیم * به کوه نور تابیدی چنان ماه مخور غصه که پیروزی در این راه رسول ما خیالت جمع باشد که همراه تو می گردد یدالله * اساس شرک از بنیان شکستند سران فتنه و طغیان شکستند زمانی پرچمت افراشتی تو ابوجهل و ابوسفیان شکستند * به حق ، چشم ترت هم یاعلی گفت خدیجه همسرت هم یا علی گفت زمانی دین خود ابلاغ کردی قویّاً حیدرت هم یا علی گفت * تو را مُهر نبوت بر جبین خورد به دردِ تو امیرالمومنین خورد علی وقتی که با تو کرد بیعت نظام کفر یکجا بر زمین خورد * درِ فیضت همیشه بازِ باز است همیشه پیرو تو سرفراز است خدا میخواهد این را تا قیامت همیشه پرچمت در احتزاز است   🇮🇷🕊✨ @shoghparwaz⚘ 🦋✨
اسیر شده بودیم قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که هم لابه لاشون بود یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود😂 🇮🇷🕊✨ @shoghparwaz⚘ 🦋✨
یک روز که فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامی برای طراحی یک عملیات، همه جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر 30 پیاده گرگان»، حاجی را بغل کرد و کنارش نشست، امیر عقیلی به حاج همت گفت: «حاجی ! یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم.»  حاج همت گفت: «خیر باشد! بفرمائید! چه دلخوری؟» امیر عقیلی گفت: «حاجی ! شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی. رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی به خدا ما هم دل داریم.» حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: «برادر من!اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند. ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میده