eitaa logo
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
720 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر شهید راه نابودی اسرائیل ولادت : ۱۳۶۱/۱۰/۸ شهادت : ۱۳۹۷/۱/۲۰ محل شهادت: سوریه،حمص، پایگاه هوایی T4 حمله موشکی رژیم صهیونیستی صفحه اینستاگرام :@shahidlotfi ادمین: @Rafigheshahid
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
بنا به درخواست کاربران عزیز هر روز یکی از کلیپ های شهید لطفی نیاسر منتشر می شود . کی گفته من بابا ندارم ... بابای من قشنگ ترین بابای دنیاست ، حتی اگه تو آسموناست ... کلیپی از بازی شهید لطفی نیاسر و دخترش ... با صدای حاج محمود کریمی 🏴➖➖➖➖➖➖🏳 🍃 @sh_mahdilotfi 🍃 🏴➖➖➖➖➖➖🏳
آقای خامنه‌ای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند ! در یکی از روزهای سال 1362، زمانی که حضرت آیت الله خامنه‌ای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج می‌شدند، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدند که از‌‌ همان نزدیکی شنیده می‌شد. صدا از طرف محافظ‌ها بود که چندتای‌شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز‌هایی می‌گفتند, صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می‌زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم» حضرت‌آقا از پاسداری که نزدیکش بود پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی‌دانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید آقا خودشان به سمت سر و صدا به راه افتاده‌اند، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آن‌ها را نزدیک حضرت‌آقا مستقر کرده و خودش به طرف شلوغی می‌رود. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگردد, و می‌گوید: «حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره, بچه‌ها می‌گن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا, گفته فقط می‌خوام قیافه آقای خامنه‌ای رو ببینم، حالا می‌گه می‌خوام باهاش حرف هم بزنم». حضرت‌آقا می‌فرمایند: «بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست». لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمده و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به حضرت‌آقا می‌رساند, صورت سرخ و سرما زده‌اش خیس اشک بود, در میانه راه حضرت‌آقا دست چپش را دراز کرده و با صدای بلند می‌فرمایند: «سلام بابا جان! خوش آمدی» شهید بالازاده با صدایی که از بغض و هیجان می‌لرزیده به لهجهٔ غلیظ آذری می‌گوید: «سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» حضرت آقا دست سرد و خشکه زدهٔ پسرک را در دست گرفته و می‌فرمایند: «سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان می‌دهد. حضرت‌آقا از مکث طولانی پسرک می‌فهمند زبانش قفل شده, سرتیم محافظان می‌گوید: «اینم آقای خامنه‌ای! بگو دیگر حرفت را» ناگهان حضرت‌آقا با زبان آذری سلیسی می‌فرمایند: «شما اسمت چیه پسرم؟» شهید بالازاده که با شنیدن گویش مادری‌اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی می‌گوید: «آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.» حضرت‌آقا دست شهید بالازاده را‌‌ رها کرده و دست روی شانه او گذاشته و می‌فرمایند: ‌«افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟» شهید بالازاده که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود می‌گوید: «انگوت کندی آقا جان!» حضرت‌آقا می‌پرسند: «از چای گرمی؟» شهید بالازاده انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود می‌گوید: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم». حضرت‌آقا میفرمایند: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.» شهید بالازاده می‌گوید: «آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.» حضرت‌آقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و می‌فرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟» شهید بالازاده می‌گوید: آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند! حضرت‌آقا می‌فرمایند:چرا پسرم؟ شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده می‌گوید: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هر چه التماسش می‌کنم, می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم, اگر رفتن 13 ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا می‌خوانند؟» و شانه‌های شهید بالازاده آشکارا می‌لرزد. حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و می‌فرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»شهید بالازاده هیچ چیز نمی‌گوید، فقط گریه می‌کند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می‌رسد. حضرت‌آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش می‌گیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و می‌فرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید» حضرت‌آقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می‌فرمایند: «ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و... 🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
شهید گمنام سلام ... خوش اومدی به شهر ما ... پیکرهای مطهر جدید شهدای گمنام دفاع مقدس فردا در شهرهای اصفهان، شیراز، اهواز، مشهد، تبریز، ساری، کرمان و کرمانشاه تشییع می‌شوند. #شهید_راه_نابودی_اسرائیل #شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر @sh_mahdilotfi
بس کن رباب ... حرمله بیدار می شود ... سهمت دوباره خنده انظار می شود ... #شب_هفتم_محرم درس شب هفتم : امتی که به عهد خود با امام خویش پشت کند ، مرحله به مرحله شقی تر می شود تا جایی که با دیدن ذبح نوزاد شش ماهه در آغوش پدر شروع به کف زدن و شادی می کند ... #شهید_راه_نابودی_اسرائیل #شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر 🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳 🍃 @sh_mahdilotfi 🍃 🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه با شهید مرحمت بالازاده 🌹🍃🌹احلی من العسل 🌹🍃🌹 شهید شاخص دانش آموزی ... #اسوه_های_واقعی #صبحتون_شهدایی #شهید_راه_نابودی_اسرائیل #شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر 🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳 🍃 @sh_mahdilotfi 🍃 🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
👇🌷🌷🌷🌷🌷👇
السلام علیک یا طفل الرضیع ...  خندیدی و شکستم و عالم خراب شد  سهم تمام ثانیه‌ها اضطراب شد  تیری رسید و صحبت من ناتمام ماند  گفتم که آب؛ تیر برایم جواب شد  تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد  از آتش گلوی تو قلبم کباب شد  تصویر حلق پاره‌ات ای کودک شهید  در چشم‌های دخترکی تشنه قاب شد  آنجا که موج‌موج دل آب سنگ شد  آنجا که فوج‌فوج دل سنگ آب شد  تیری رسید و هستی من را به باد داد  آهنگ من بریده بریده «رباب» شد  (سید محمد جوادی)  پ.ن : پسر شش ماهه شهید لطفی نیاسر 🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳 🍃 @sh_mahdilotfi 🍃 🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بس کن رباب نیمه‌ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده گهواره نیست٬ دست خودت را تکان نده با دست‌های بسته مزن چنگ بر رخت با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود سهمت دوباره خنده انظار می‌شود ترسم که نیزه‌دار کمی جابجا شود از روی نیزه رأس عزیزت رها شود یک شب ندیده‌ایم که بی‌غم نیامده دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده گرچه امید چشم ترت ناامید شد بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد پیراهنی که تازه خریدی نشان مده گهواره نیست٬ دست خودت را تکان مده با خنده خواب رفته تماشا نمی‌کند مادر نگفته است و زبان وا نمی‌کند بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی دیگر ز یادت این غم سنگین نمی‌رود آب خوش از گلوی تو پائین نمی‌رود بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی‌شود این گریه‌ها برای تو اصغر نمی‌شود 🏴➖➖➖➖➖➖➖➖🏳 🍃 @sh_mahdilotfi 🍃 🏴➖➖➖➖➖➖➖➖🏳
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 بــخواب ای راحت جانم علی جان   بخواب ای طفل عطشانم علی جان بخــواب این کوفیان رحمی ندارند       بخـواب بر روی دستانم، علی جان بخواب ای حنجرت صد پاره گشته     بخـــــواب آرامش جانم، علی جان 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 بابا منم سرباز تو ... من راهت را ادامه می دهم ... فرزند شش ماهه شهید لطفی نیاسر #شهید_راه_نابودی_اسرائیل #شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر @sh_mahdilotfi
🖥 #پخش_زنده هرروز ۵عصر 🎧 پخش صوتی جلسه👇 mohebbin.net/portal/live-audio.php 📱سخنرانی Live اینستاگرام 👇 instagram.com/ahmadpanahian_fa 📱عزاداری Live اینستاگرام 👇 instagram.com/mohebbin_net . eitaa.com/mohebbin_net
👇🌹🌹🌹🌹🌹👇