🌹 #زندگی_به_سبک_مهدی (۳۴) 🌹
شهید مهدی از دوره نوجوانی آمدن به هیأت را به عنوان بخشی از زندگی جدی گرفت، در هیأت قاسم ابن الحسن نیاسر سینه زنی میکرد و پرچم به دوش بود
بعد توی سالهای ۷۳ و ۷۴ شرکت در جلسات هیأت محبین اهلبیت قم را شروع کرد و همیشه خودش رو یک هیأتی می دانست حتی تا آخر عمر یا تشکیل دهنده هیأت بود یا شرکت کننده در آن، غیر از هیأت های رفقای دانشجویی ، یکی از هیأتهای که جدی شرکت میکرد، هیأت دانشگاه امام صادق بود بخصوص اگر سخنران آقای پناهیان و مداح دکتر حاج میثم مطیعی بود
یادمه آخرین باری که توی فضای هیأت دیدمش دهه محرم پارسال بود، مثل همیشه وسط ستون سینه میزدم و توی ردیف های عقب با چشم دنبالش می گشتم ولی پیداش نکردم، سینه زنی که تموم شد یه دفعه دیدم کنارم ایستاده ، همدیگر را بغل کردیم و بعد رفتیم توی اتاق خدمات هیأت، هر سه برادر( محمد، محمد مهدی و محمد حسین) با احمد آقای پناهیان چای خوردیم و خوش و بش کردیم
هیچ وقت باور نمیکردم یک سال دیگه هرچی توی جلسه سرک بکشم ، محمد مهدی را نبینم ولی امروز این اتفاق افتاد و نگاه من با نگاه آشناش قفل نشد.
مهدی جان تو هم توی تکیه عرش اعلا به یاد ما باش ...
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖🏳
#ارسالی_از_همراهان
«قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرمودهاند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را میلرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار میسازد.
و تو ای آن که در سال شصتویکم هجری قمری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بودهای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهادهای، نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار میکشد تا تو زنجیر خاک از پای ارادهات بگشایی و از خود و دلبستگیهایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصتویکم هجری قمری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... .»
سید الشهدای اهل قلم، سید مرتضی آوینی
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖🏳
اللهم عجل لولیک الفرج
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فلا ندبنک صباحا و مساء و لابکین لک بدل الدموع دما
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
مرحوم شیخ ملاسلطان علی تبریزی که از جمله عابدان و زاهدان بود در عالم رؤیا خدمت امام زمان(عج) رسید و عرض کرد: آیا این که فرمودید: «فلاندبنک صباحا و مساء و لابکین لک بدل الدموع دما» صحیح است؟ فرمود: آری، صحیح است.
عرض کردم: آن کدام مصیبت است که به جای اشک، خون گریه می کردید؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟ حضرت فرمود: اگر علی اکبر هم بود، در این مصیبت خون میگریست.
پرسیدم آیا مصیبت حضرت عباس است؟ حضرت فرمود: اگر عباس هم بود، در این مصیبت خون میگریست.
سؤال کردم آیا مصیبت حضرت سیدالشهدا علیه السلام است؟ حضرت فرمود: اگر سیدالشهدا(ع) هم بود، در این مصیبت خون میگریست. سؤال کردم پس کدام مصیبت است؟ حضرت فرمود: مصیبت اسیری زینب(س).
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها
یک روز میشود خودش از کریم ها
عبدلله حسین شدم از قدیم ها
دل میدهند دست عمو ها یتیم ها
طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا
تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا
آهی که میکِشد جگر من ، مرا بس است
شوقی که سر زده به سر من ، مرا بس است
وقتی تو میشوی پدر من ، مرا بس است
یک بار گفتن پسر من ، مرا بس است
از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم
از عمر خویش ، حس یتیمی نداشتم
دستي كريم هست كه نذر خدا شود
وقتي نياز بود ، به وقتش جدا شود
از عمه ام بخواه كه دستم رها شود
هركس كه كوچك است ، نبايد فدا شود؟
بايد براي خود جگري دست و پا كنم
با دست كوچكم سپري دست و پا كنم
ديگر بس است گرم دلِ خويشتن شدن
آماده ام كنيد براي كفن شدن
حالا رسيده است زمان حسن شدن
آماده ي مبارزه ي تن به تن شدن
يك نيزه اي نماند دفاع از عمو كنم؟!
يورش بياورم ، همه را زير و رو كنم؟!
آماده ام كه دست دهم پاي حنجرت
تير سه شعبه اي بخورم جاي حنجرت
شايد كه نيزه اي نرود لاي حنجرت
دشمن نشسته مستِ تماشاي حنجرت
سوگند اي عمو به دلِ خونِ خواهرت
تا زنده ام جدا نشود سر ز پيكرت
اين حفره روي سينه ي تو اي عمو ز چيست؟
اين زخم ِ روي سينه ي تو ارثِ مادريست
اين جاي زخم نيزه و شمشيرها كه نيست
بر روي سينه ي تو عمو جان جاي پاي كيست؟
عبداللهت نمُرده ذبيح از قفا شوي
بر روي نيزه هاي شكسته فدا شوي
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖🏳
یاقاسم بن الحسن ...
چون باد میان معرکه تاخته بود
رعد از رجزش قافیه را باخته بود
دارم به هنرمندی عشقش ایمان
با خاک و عسل پیاله ای ساخته بود
#شب_ششم_محرم
درس شب ششم :
شناخت راه حق در غبار فتنه ها سخت است ولی اگر شناختی جان دادن برای آن شیرین تر از عسل می شود ...
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
سه سال پیش بود با مهدی رفته بودیم برای ماموریت کویر ، ماشین اول به دلیل مشکلی برگشت و به دلیل تعجیل در انجام کار ، ماموریت را عقب ننداختیم و به حرکت ادامه دادیم .(حرکت در کویر باید حداقل دوماشین باشه که اگر مشکلی پیش آمد به هم کمک کنند و یا تیم دیگر کمک بیاورد)
کار طول کشید و متاسفانه باطری جی پی اس هم تمام شد برای همین سعی کردیم تا قبل از تمام شدن باطری خود را به جایی برسانیم که شهر یا روستایی مشخص باشد اما نشد ، مدتی بدون تجهیز جهت یابی چرخیدیم ولی چون جهت را براساس خورشید می دانستیم نگرانی نداشتیم . خسته شده بودم ولی مهدی دست بردار نبود .
کوه نوک تیز و بلندی رو دیدیم ، مهدی گفت پیاده بریم بالای کوه شاید از روی کوه مکان مناسبی پیدا کنیم .
منکه خسته بودم گفتم مهدی من نمیام ، به زور و اصرار مهدی (تقریبا تو رودرواسی) باهاش راه افتادم و رفتیم بالا ، هرچی بالا می رفتیم برمیگشتم پشت سرم رو نگاه می کردم و باخودم می گفتم دیگه این شیب شدید رو نمی تونم برگردم و همش فکر میکردم خدایا یعنی قراره اینجا بمیرم ؟؟!
چند بار گفتم مهدی دیگه بالاتر نمیشه ، بازم با اصرار مهدی که جلو رفته بود و بازم تو رودرواسی رفتم تا رسیدیم نوک کوه
موقعیت رو بررسی کردیم و کارمون تمام شد .
مهدی گفت به این فکر کردی که شاید آخر عمرمون همینجا باشه ، خندم گرفت که مهدی هم مثل من به همین موضوع فکر کرده . چند دقیقه ای راجع به این حرف زدیم که خدا کجا و چطور مقدر کرده که از این دنیا بریم ...
تا معراج شهدا که کنارش نشستم
دستم رو روی صورتش کشیدم ...
مهدی اگه یه ویژگی داشت لااقل برای من این بود که رفیق با معرفتی بود ، چقدر تو معراج از بی معرفتی و تک خوریش ازش شکایت کردم . ولی خدا خودش شاهده که حق به حقدار رسید .
والله العظیم هرروز حداقل روزی ده ها بار به عکسش نگاه میکنم و باهاش حرف میزنم به امید اینکه هنوز اون معرفت سابق رو داره و رفیقش رو فراموش نمیکنه ...
خاطره ای از همکاران شهید لطفی نیاسر
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
🍃@sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
#باز_نشر
بنا به درخواست کاربران عزیز هر روز یکی از کلیپ های شهید لطفی نیاسر منتشر می شود .
#کلیپ
کی گفته من بابا ندارم ...
بابای من قشنگ ترین بابای دنیاست ، حتی اگه تو آسموناست ...
کلیپی از بازی شهید لطفی نیاسر و دخترش ...
با صدای حاج محمود کریمی
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖🏳
آقای خامنهای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند !
در یکی از روزهای سال 1362، زمانی که حضرت آیت الله خامنهای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج میشدند، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدند که از همان نزدیکی شنیده میشد.
صدا از طرف محافظها بود که چندتایشان دور کسی حلقه زده بودند و چیزهایی میگفتند, صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد میزد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم»
حضرتآقا از پاسداری که نزدیکش بود پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمیدانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید آقا خودشان به سمت سر و صدا به راه افتادهاند، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آنها را نزدیک حضرتآقا مستقر کرده و خودش به طرف شلوغی میرود.
کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگردد, و میگوید: «حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره, بچهها میگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا, گفته فقط میخوام قیافه آقای خامنهای رو ببینم، حالا میگه میخوام باهاش حرف هم بزنم».
حضرتآقا میفرمایند: «بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست».
لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمده و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به حضرتآقا میرساند, صورت سرخ و سرما زدهاش خیس اشک بود, در میانه راه حضرتآقا دست چپش را دراز کرده و با صدای بلند میفرمایند: «سلام بابا جان! خوش آمدی»
شهید بالازاده با صدایی که از بغض و هیجان میلرزیده به لهجهٔ غلیظ آذری میگوید: «سلام آقا جان! حالتان خوب است؟»
حضرت آقا دست سرد و خشکه زدهٔ پسرک را در دست گرفته و میفرمایند: «سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان میدهد.
حضرتآقا از مکث طولانی پسرک میفهمند زبانش قفل شده, سرتیم محافظان میگوید: «اینم آقای خامنهای! بگو دیگر حرفت را» ناگهان حضرتآقا با زبان آذری سلیسی میفرمایند: «شما اسمت چیه پسرم؟»
شهید بالازاده که با شنیدن گویش مادریاش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی میگوید: «آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
حضرتآقا دست شهید بالازاده را رها کرده و دست روی شانه او گذاشته و میفرمایند: «افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟»
شهید بالازاده که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود میگوید: «انگوت کندی آقا جان!»
حضرتآقا میپرسند: «از چای گرمی؟» شهید بالازاده انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود میگوید: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم».
حضرتآقا میفرمایند: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
شهید بالازاده میگوید: «آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.»
حضرتآقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و میفرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟»
شهید بالازاده میگوید: آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
حضرتآقا میفرمایند:چرا پسرم؟
شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده میگوید: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن 13 سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟» و شانههای شهید بالازاده آشکارا میلرزد.
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و میفرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»شهید بالازاده هیچ چیز نمیگوید، فقط گریه میکند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش میرسد.
حضرتآقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید»
حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و میفرمایند: «ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
بس کن رباب ... حرمله بیدار می شود ...
سهمت دوباره خنده انظار می شود ...
#شب_هفتم_محرم
درس شب هفتم :
امتی که به عهد خود با امام خویش پشت کند ، مرحله به مرحله شقی تر می شود تا جایی که با دیدن ذبح نوزاد شش ماهه در آغوش پدر شروع به کف زدن و شادی می کند ...
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه با شهید مرحمت بالازاده
🌹🍃🌹احلی من العسل 🌹🍃🌹
شهید شاخص دانش آموزی ...
#اسوه_های_واقعی
#صبحتون_شهدایی
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
السلام علیک یا طفل الرضیع ...
خندیدی و شکستم و عالم خراب شد
سهم تمام ثانیهها اضطراب شد
تیری رسید و صحبت من ناتمام ماند
گفتم که آب؛ تیر برایم جواب شد
تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد
از آتش گلوی تو قلبم کباب شد
تصویر حلق پارهات ای کودک شهید
در چشمهای دخترکی تشنه قاب شد
آنجا که موجموج دل آب سنگ شد
آنجا که فوجفوج دل سنگ آب شد
تیری رسید و هستی من را به باد داد
آهنگ من بریده بریده «رباب» شد
(سید محمد جوادی)
پ.ن : پسر شش ماهه شهید لطفی نیاسر
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳
بس کن رباب نیمهای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمهای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده
گهواره نیست٬ دست خودت را تکان نده
با دستهای بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
سهمت دوباره خنده انظار میشود
ترسم که نیزهدار کمی جابجا شود
از روی نیزه رأس عزیزت رها شود
یک شب ندیدهایم که بیغم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت ناامید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست٬ دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمیکند
مادر نگفته است و زبان وا نمیکند
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی
اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی
دیگر ز یادت این غم سنگین نمیرود
آب خوش از گلوی تو پائین نمیرود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمیشود
این گریهها برای تو اصغر نمیشود
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴➖➖➖➖➖➖➖➖🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴➖➖➖➖➖➖➖➖🏳
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
بــخواب ای راحت جانم علی جان
بخواب ای طفل عطشانم علی جان
بخــواب این کوفیان رحمی ندارند
بخـواب بر روی دستانم، علی جان
بخواب ای حنجرت صد پاره گشته
بخـــــواب آرامش جانم، علی جان
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
بابا منم سرباز تو ...
من راهت را ادامه می دهم ...
فرزند شش ماهه شهید لطفی نیاسر
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
@sh_mahdilotfi
هدایت شده از هیئت محبین اهل بیت علیهمالسلام
🖥 #پخش_زنده هرروز ۵عصر
🎧 پخش صوتی جلسه👇
mohebbin.net/portal/live-audio.php
📱سخنرانی Live اینستاگرام 👇
instagram.com/ahmadpanahian_fa
📱عزاداری Live اینستاگرام 👇
instagram.com/mohebbin_net
.
eitaa.com/mohebbin_net