من یاد گرفتهام زوال ِ یك رؤیا درست از جایی شروع میشود که آدمها به جای حرفزدن با دیگری، شروع به گفتگوهای درونی طولانی میکنند؛ آن سنگ خودخوری که در دلت نگه میداری، عاقبت سنگین میشود و تو را به قعر تاریك ِ دریای ِ تنهایی بازمیگرداند.
داره واقعا بهم ثابت میشه که زندگی در بزرگسالی، زندگی در حد ِ فاصل ِ یك رنج تا رنج بعدیه.
شاید بعدا درست بشه؛ ولی من الان به خاطرش
غمگین ترین، بغضی ترین و تنها ترینم!
پرسیدی سکوتت، از فریاد در پس کدام غم است؟
پرندگان غمگین، آواز نمی خوانند.
کسانی که شما را رها کردند تا در آبهای آزاد غرق شوید، هرگز حق ندارند بدانند که چگونه به ساحل بازگشتید.
سپس گفت؛ چارهای نیست،
فرصتها منتظر ما نمیمانند و طول و عرض همهی اتفاقات نوعی یادگیریست و این بهترین توجیه است.