eitaa logo
کانال رسمی انتشارات شبنما
76 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
115 ویدیو
109 فایل
نشر شبنما، روشنای اندیشه‌ها انتشارات شبنما با استفاده از نیروهای جوان و پرتوان و همچنین بهره‌گیری از اساتید مجرب، در عرصه تولید آثار علمی فاخر در حوزه کتاب فعالیت دارد. مدیر مسئول ۰۹۱۲۸۵۵۱۱۳۵ نام کاربری تماس @shabnama96_tamas
مشاهده در ایتا
دانلود
7 آقای سراج، وکیلِ بند صدا بلند کرد: «خاموشی!» قانون بود؛ ساعت سه تا پنج عصر. پتو پهن کنند و دراز بکشند. حتی اگر خواب‌شان نمی‌آید. کنار کم‌سن‌ترین‌شان دراز کشیدم. ازش پرسیدم «پس چرا چراغا رو خاموش نمی‌کنن؟!» - خاموشی صداست! حوله‌اش را لول کرد. گذاشت روی چشم. - اینجا بیست‌وچاری چراغ روشنه! ابرو بالا انداختم. - برا چی اینجایی؟ - برای این بهشت اجباری! دانشجوی پزشکی که دکتر صدایش می‌زدند پچ‌پچ‌گونه تذکر داد سراج سردرد دارد خوابیده. یواش پرسیدم «از کی اینجایی؟» - از دیروز. - کتکتم زدن؟ خندید. رو به سقف گفتم «چرا می‌خندی؟» رو به سقف گفت «یاد رئیسی افتادم!» - چرا؟ - به شما ناهارم دادن؟ باهم خندیدیم. - نگفتی جرمت چیه؟ -استوری، به قول بازپرس دعوت به تجمع! -همین؟ - یه خرده هم دیوارنویسی! - تنهایی؟ - با دوستم شهاب. شبا دوازده به بعد؛ یه منطقه من، یه منطقه او. - شهاب الان کجاست؟ - گفتن بچه‌ست؛ بردنش کانون اصلاح و تربیت. - تو چند سالته؟ - اول مهر باید می‌رفتم ترم اول دانشگاه! - پدرمادرت خبر دارن؟ - برام مهم نیست! - چرا؟ - با پدرم مشکل دارم. نه اون منو می‌فهمه نه من! دست راستش را گرفت بالا. - می‌بینی؟ پر بود از خط‌خطی‌های رد چاقو. - هر دفعه دعوامون میشه بجای اینکه بزنمش خودمو خط می‌ندازم! - اهل دود و دمی؟ - بنگ، کُک، ویپ، وید - موقع دیوارنویسی گرفتنت؟ - نه! شماره ناشناس زنگ زد. گوشی اومد دستم. سیمکارتمو شکستم. با شهاب و دوست‌دخترش دور میدون باغ ملی شک کردیم دنبالمونن. نه من نفسِ فرار داشتم، نه شهاب! ⭕️ادامه دارد... ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @tashakkol_iau_bardasht