🏴🕊#شهد_عشق
همیشه به رضا میگفتم: «من گردن شما را خیلی دوست دارم، گردنت خیلی زیباست!»
همیشه من و مادر گردن آقا رضا را می بوسیدیم. به شوخی میگفتم: «اگر برادرم شهید شد دوست دارم سر و گردنش سالم بماند، تا باز هم آن را ببوسم!»
وقتی تابوت را باز کردند دیدم گردنش سالم است. دست کردم زیر سرش تا بالا بیاورم و ببوسم که دستم شد پر از خون تازه! حالا جنازهای که یک هفته در سردخانه مانده، چطور خونش لخته نشده و هنوز جریان دارد بماند!
آقا رضا همیشه موقع خواب به حالت تسلیم میخوابید. دست راستش را با ادب روی سینه میگذاشت و به خواب میرفت. میگفتم: داداش این چه کاریه میکنی؟
میگفت: «به آقا اباعبدالله سلام میدهم تا خوابم ببرد!»
جنازهاش هم به حالت تسلیم بود، مثل همان وقتها دست را با ادب روی سینه گذاشته بود.
همه که خداحافظی کردند نوبت خداحافظی دخترش زهرا شد، قنداقه را گذاشتیم روی سینه پدر. لبخند زیبایی روی صورت کوچک زهرا نشست، شروع کرد به خندیدن، درست مثل همان چند روز کوتاهی که در آغوش پدر بود و بی دلیل میخندید. زهرا که خندید، ناگهان دیدیدم صورت رضا هم به خنده شکوفا شد، لبهایش به خنده باز شد و لبخند به صورتش نشست.
ما اشک میریختیم و این پدر و دختر میخندیدند. زهرا را که برداشتیم، لبخند از صورتش رفت، از صورت رضا هم!
🖤 صلیالله علیک یا أباعبدالله الحسین 😭
🎙خواهر شهید رضا پورخسروانی
#ماجرای_خواهر_و_برادر #محرم
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══