فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت مجازی کانال کمیل🙏
اینجاهمان کانال پر ماجرا
همانجا که علمدارش #ابراهیم_هادی♡ بود .
همان کانالی که روزی بهترین مردان سرزمین ما توسط دشمن دفن شدند تا اثری از آنها نماند .
اینجا کسی دلش نمی آید آب بخورد ...😔
اینجا همانجاست که رزمندهای پشت بیسیم فریاد زد: #آب نیست #غذا نیست
مهمات مان تمام شده تانک ها داخل کانال شدند و به همه تیر خلاص زدند من باید بروم سلام ما را به #امام برسانید .
و خلاص ...
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ...
اما آنجا #اخلاص بود ...
#عشق بود ...
#رفاقت_خدایی بود ...
چیزهایی که امروز کمیاب شده بین ما در زمین ...
به راستی آنان که بودند ??💔
@ShahadatNameOshagh
🌷 #شهید #ابراهیم_هادی
🔹از شروع جنگ یک ماه گذشت. ابراهیم به همراه حاج حسین و تعدادی از رفقا به شهرک المهدی در اطراف سرپل ذهاب رفتند.
🔸آنجا سنگرهای پدافندی را در مقابل دشمن راهاندازی کردند. نماز جماعت صبح تمام شد. دیدم بچهها دنبال ابراهیم میگردند! با تعجب پرسیدم: چی شده؟!
🔹 گفتند: از نیمه شب تا حالا خبری از ابراهیم نیست! من هم به همراه بچهها سنگرها و مواضع دیدهبانی را جستجو کردیم ولی خبری از ابراهیم نبود!
🔸ساعتی بعد یکی از بچههای دیدهبان گفت: از داخل شیار مقابل، چند نفر به این سمت میان! این شیار درست رو به سمت دشمن بود.
🔹بلافاصله به سنگر دیدهبانی رفتم و با بچهها نگاه کردیم. سیزده عراقی پشت سر هم در حالی که دستانشان بسته بود به سمت ما میآمدند! پشت سر آنها ابراهیم و یکی دیگر از بچهها قرار داشتند! در حالی که تعداد زیادی اسلحه و نارنجک و خشاب همراهشان بود. هیچکس باور نمیکرد که ابراهیم به همراه یک نفر دیگر چنین حماسهای آفریده باشد!
آن هم در شرایطی که در شهرک المهدی مهمات و سلاح کم بود. حتی تعدادی از رزمندهها اسلحه نداشتند.
🔸یکی از بچهها خیلی ذوق زده شده بود، جلو آمد و کشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد و گفت: "عراقی مزدور!"
🔹برای لحظهای همه ساکت شدند. ابراهیم از کنار ستون اسرا جلو آمد. روبهروی جوان ایستاد و یکییکی اسلحهها را از روی دوشش به زمین گذاشت. بعد فریاد زد: برای چی زدی تو صورتش؟!
🔸جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت: مگه چی شده؟ اون دشمنه.
🔹ابراهیم خیرهخیره به صورتش نگاه کرد و گفت: اولا او دشمن بوده، اما الآن اسیره، در ثانی اینها اصلا نمیدونند برای چی با ما میجنگند. حالا تو باید این طوری برخورد کنی؟!
🔸جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید، من کمی هیجانی شدم. بعد برگشت و پیشانی اسیر عراقی را بوسید و معذرتخواهی کرد. اسیر عراقی که با تعجب حرکات ما را نگاه میکرد، به ابراهیم خیره شد. نگاه متعجب اسیر عراقی حرفهای زیادی داشت!
📚به نقل از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷شادی روح جمیع شهدا صلوات
🌱@ShahadatNameOshagh