میگفت تا عمر دارم عذاب وجدان دارم..
یادمه روزای جنگ بود..
حالم بد بود و خسته بودم و عصبی..
اومدم پشت یه دیوار قناصه رو گذاشتم زمین و بهش تکیه دادم..
که ناگهان خاکی از زمین بلند شد و یک ماشین ایستاد خاک بالا بود و ماشین که رفت یکی اومد طرفم دیدم بهنامه بیشتر عصبی شدم
چونکه چندین بار برش میگردوندیم عقب باز
می دیدیم وسطه میدونه بلند شدم یک سیلی محکم زدم تو صورتش
با بغض یه اسلحه گرفت طرفم گفت بیا داداش از عراقیا اسلحه برات غنیمت اوردم
و برای همیشه شرمندم کرد🌷
#شهیدبهنام_محمدی🕊
شادی روح مطهرشان صلوات🌷
🌷@ShahadatNameOshagh
فقط ۱۴ سال سن داشت
يك اسلحه به غنيمت گرفته بود، با همان اسلحه، هفت عراقی را اسير ڪرده بود، احساس مالکيت میڪرد، به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهی میگفت به شرطی اسلحه را می دهم که دستِ کم يك نارنجك به من بدهيد، پايش را هم ڪرده بود در يك ڪفش كه يا اين يا آن، دست آخر يك نارنجك به او دادند، يكی گفت: دلم برای اون عراقیهای مادر مرده میسوزه ڪه گير تو بيفتند، بهنام خنديد و رفت.🌙
راوی: همرزم شهید
🌷 #شهیدبهنام_محمدی
ولادت: 1345 مسجدسلیمان
شهادت: 1359 خرمشهر
شادی روح شهدا صلوات🕊
🌹@ShahadatNameOshagh