eitaa logo
❣️ شهادت نامه ی عشاق❣️
341 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
5 فایل
❣️بدون توسل خارج نشو ❣️بدون صلوات خارج نشو ❣️بدون توجه به زندگی یکشون خارج نشو ❣️بدون قول به خود؛که کمی شبیه شون شی خارج نشو ❣️ وقتی حسشون کردی دیگه خارج شو............. از تمام خانواده های شهدا عذرخواهم که این کانال گویای زندگی زیبای عزیزانشون نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐مادر شهید نقل می‌کنند: پسرم مردی نترس و شجاع بود. در رفاقت کم نمی‌گذاشت. از تجملات دوری می‌کرد. دست و دل‌باز بود. اهل صرفه‌جویی و ساده‌زیستی بود. از سن ۹سالگی شروع به حفظ و قرائت قرآن کرد و روزه‌ی کامل می‌گرفت؛ خیلی خاص دل به نماز می‌سپرد. 💐او تا صدای اذان را می‌شنید، بازی‌اش را رها می‌کرد، وضو می‌گرفت و به نماز می‌ایستاد. حتی مقید شده بود که نماز صبحش را هم بخواند. این کار تا روز شهادتش ادامه داشت. همیشه با وضو بود ؛ حتی شب که می‌خواست بخوابد، نماز شبش ترک نمی‌شد. 💐منوچهر به نیازمندان کمک می‌کرد؛ دلش می‌خواست هر کاری از دستش برمی‌آید، برای فقرا انجام بدهد. قسمت زیادی از حقوقش را به فقرا و مستمندان می‌داد. اگر در محل کارش چیزی به او می‌دادند، با فقرای محل تقسیم می‌کرد. خودش را به آب و آتش می‌زد تا کار مردم را انجام دهد. 💐فرزندم صبور، منطقی، مؤمن و احترام‌گذار بود. احترام به پدر و مادر در رأس کارهایش بود. در کارهایش رضایت خدا را می‌سنجید و به خاطر خدا روی حرف پدر و مادرش حرف نمی‌زد و هیچوقت صدایش را بلند نمی‌کرد. 🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
🌸فرهاد زندگی ساده ای داشت، عزم بسیار راسخی برای شهادت داشت. اخلاقش طوری نبود که در مورد کارهایش با کسی صحبت کند، بدون ریا کارهارو انجام میداد طوری که کسی نفهمه، در اموری که گیر میفتادم بنده را نصیحت می کرد. 🍃دختر بچه ایی را از طریق کمیته امداد تحت پوشش قرار داده بود و هر ماه مبلغی را برای کمک به حسابش واریز می کرد. هرماه واریز می کرد. به من میگفت: « آدم باید از حقوقی که می گیره یه مقداریش رو برای کسانی که نیاز دارند کنار بذاره ، اینا حق اونهاست».سوره معارج آیات 24 و 25 در رابطه با خمس هم بسیار مقّید بود. زمانی که اولین حقوقش واریز شده بود سال خمسی اش نیز فرارسید. 🌸 در منزلش جلسه قرآن برپا میکرد البته نوبت به نوبت بود، فرهاد حافظه بسیار بسیار خوبی داشت. و خیلی تلاش میکرد برای حفظ قران ... ولی وسط کلاس ها رفت سوریه و به شهادت رسید شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
🌹بهش گفتم : بابک من به خاطر خانواده ام نمیتونم بیام دفاع از حرم. 🌹گفت : توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود، یکی گفت خانوادم، یکی گفت کارم، یکی گفت زندگیم، این طوری شد که امام حسین علیه السلام تنها موند... "شهید بابک نوری هریس" @ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃بخشیدن همسر 💠 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده‌ی آخرش، از خدا خواستم به خاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!» 🕊شهیدمجیدکاشفی 📙فرهنگ‌نامه‌شهدای‌سمنان، جلد۸، صفحه۱۰۶ 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
روز عملیات والفجر ۸ گردان های ما رفتند تا آن طرف اروند مستقر شوند. هنوز خط تثبیت نشده بود و عراقی ها داشتند مقاومت میکردند. تیربار عراقی چنان به نیروهای ما اشراف داشت که امان بچه ها را بریده بود. خلیل با بیسیم به یکی از فرمانده‌ گردانها گفت: "سریع حرکت کن و برو موقعیت تیربار عراقی و هر طوری هست خاموشش کن" فرمانده گردان گفت: "حاجی حواست کجاست مگه میشه به تیربار نزدیک شد؟ توی سنگری نشستی و ... اینجا نیستی که ببینی چه خبرشده"!! خلیل آن موقع خط مقدم بود نه در سنگر فرماندهی.!! ساعتی نگذشت که آتش تیربار با دستان خلیل خاموش شد. 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 ▫️ظرف ها را از مادر گرفت، شست و گفت: دستات دیگه حساسیت گرفته مادر. مادر رفت سراغ غذا که روی اجاق گاز بود. پسر، دنبال مادر رفت؛ مثل اینکه می‌خواست به مادر چیزی بگوید. رفت کنار مادر و خیلی مودب گفت: مادر چرا اسمم را گذاشتید فرزام؟! چرا علی نه؟! حسین نه ؟! ... و ادامه داد که: آخه آدم با شنیدن فرزام یاد هیچ انسان خوبی نمی‌افته! من اصلا صاحب نامم رو نمی‌شناسم که بهش افتخار کنم! از همان روز به بعد بود که همه علی صدایش می‌زدند. 📚آب زیر کاه، ص 37
💔 دو رفیق؛ دو شهیـــ🕊ـــد... همه جا معروف شده بودن به باهم بودن تو جبهه اگه از هم جداشونم میکردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم خبر شهادت علی رو که آوردن، مادر محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت:"بچم!!!" اول همه فکر میکرن علی روهم مثل بچش میدونه، به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علی رو دلداری بدی همونجوری که های های اشک میریخت گفت: "زانوهای محکم کجا بود؟! اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شده اونا محاله از هم جدا بشن عهد بستن آخه مادر... عهد بستن بدون هم پیش سیدالشهدا نرن مامور سپاهی که خبر آورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی نوشته شده بود خیره مونده بود... 🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود. وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت. با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد... بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی" و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد. 🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
شنبه است شادی همه ی اموات و ارواح طیبه شهدا شهدای شهدای شهدای شهدای شهدای شهدای شهدای صلوات هدیه کنیم 👇👇 https://eitaabot.ir/counter/7o2ftu روی لینک آبی بزنید و تعداد صلوات رو تایپ کنید ...حتی با یک صلوات شریک بشید ❤️اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹همسرش← فرزندمان تازه بدنیا آمده بود از جبهه آمد و اسمش را قاسم گذاشت🍃به این دلیل که برادرم نامش شهید قاسم شکیب زاده بود حجت در گوش فرزندش اذان گفت و سه روز بعد به شهادت رسید همرزم← با دوستان نشسته بودیم و صحبت بر سر این موضوع بود که: دوست دارید چطور شهید شوید؟ هر کسی چیزی می‌گفت. حجت گفت: من نمی‌خواهم خُرده ترکش بخورم یا با یک تیر، کارم تمام شود؟ دوست دارم در مواجهه با تیر مستقیم تانک شهید شوم یا این‌ که پیکرم تکه تکه شود همسرش← یک شب با هم صحبت می‌کردیم که بی‌مقدمه، بحث را عوض کرد و گفت: «اما میشد شهید بشم، اون هم مثل امام حسین و سر نداشته باشم!!» این بار هم، طبق معمول، از حرفهایش ناراحت شدم و زدم زیر گریه! … بعد از گفتن حرفهایش، که معمولاً شوخی شوخی حرف دلش را می‌زد، گفت: «ای بابا! شوخی کردم …ناراحت شدی؟!» … خلاصه، این بار هم، طبق معمول، ‌شوخی‌اش جدی از آب در آمد او بر اثر اصابت ترکش سرش از تنش جدا شد و همچون مقتدایش حسین(ع) بی سر پر کشید و به آرزویش رسید آهنگری فرد 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
💢پلیسی که عکس حجله شهادت گرفته بود 🔹خیلی با هم رفیق بودیم و هر وقت فرصتی دست می داد با هم کشتی می گرفتیم . البته او احترامم را داشت و کمرم را به خاک نمی زد ، چون من عمویش بودم .با این وجود خدمت توی هنگ مرزی ارومیه او را عوض کرده بود .  🔹آخرین مرخصی یک عکس آورد و داد به مادربزرگش : « من شهید می شم . این عکس رو هم گرفتم برای روی قبرم !» . مادرم که خیلی عصبانی شده بود دعوایش کرد . قبلا هم این حرف را از او شنیده بودم . گفته بود: « آرزومه شهید بشم »یا « به دلم اومده شهید میشم » و همین طور هم شد.  🔹یاسر متولد ماه رمضان 74 بود و چند روز بعد از حرفی که به مادر بزرگ زده بود در ماه مبارک رمضان 94 شهید شد . ما هم همان عکس را برای روی مزار شهید انتخاب کردیم ! 🔹شهید مدافع وطن یاسر سلیمی از کارکنان مرزبانی ناجا چهارم تیرماه 1394 در پیرانشهر آذربایجان غربی منطقه مرزی نالوس به شهادت رسید. 🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹همسرش← میخواست به سوریه برود کارم گریه کردن و تلاش برای منصرف کردنش بود تحمل دوری‌اش را نداشتم رضا هم می‌گفت فقط دو ماه می‌مانم🍃ما دنبال خانه می‌گشتیم تا جابه‌جا شویم، من می‌دیدم که او از یک طرف شوق رفتن داردو از طرف دیگر نگران مسائل زندگی و دختر کوچکمان است با این حال وقتی دیدم عزم رضا برای رفتن جدی است به او گفتم برو🕊️ و مطمئن باش که مثل کوه پشت تو هستم این را که گفتم رضا گفت خیالم راحت شد و حالا با آرامش می‌روم همرزم← شرایط درگیری به نحوی بود که راهی برای عقب کشیدن رضا نبودبجز اینکه پیکرش را روی زمین بکشیم و آرام آرام بیایم عقب،، رضا زنده بود و پیکرش رو سنگ و خاک کشیده می­ شدچاره ­ای نبود اگر اینکار را نمی­ کردیم می­‌افتاد دست تکفیری ­ها رضا در عشق به حضرت رقیه(س) سوخت و پیکرش در مسیر شام روی سنگ و خار کشیده شد. مثل کاروان اسرای اهل بیت.. رضا زنده ماند و زخم این سنگ و خار را تحمل کرد و بعد آسمانی شد 🕊️این مسیری که پیکر رضا کشیده شد روی زمین، همون مسیر ورود اهل بیت به شام هست او با اصابت گلوله به سرش بود که آسمانی شد*🕊️ 🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh
پسراول‌گفت: مادر،اجازه‌هست‌‌برم‌جبہہ؟ گفت‌:بروعزیزم... رفت‌و؛والفجـرمقدماتےشہیدشد': 🌷 پسردوم‌گفت: مادر،داداش‌ڪہ‌رفت‌من‌هم‌برم!؟ گفت‌:بروعزیزم... رفت‌وعملیات‌خیبرشہید‌شد': 🌷 همسرش‌گفت‌: حاج‌خانوم‌بچہ‌هارفتند،ماهم‌بریم‌ تفنگ‌بچہ‌هاروےزمین‌نمونہ . . رفت‌وعملیات‌والفجر۸شہیدشد': 🌷 مادربہ‌خداگفت: همہ‌دنیام‌روقبول‌ڪردے، خودم‌روهم‌قبول‌ڪن... رفت‌ودرحج‌خونین‌شہید‌شد: 🌷 🌹شادی روحشان صلوات🌹 @ShahadatNameOshagh