eitaa logo
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
363 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
808 ویدیو
62 فایل
ـ﷽ - بیـٰادمَردان‌عآشـق‌و‌بی‌اِدعـآ•• - وَ روایَت‌هایی‌به‌قلـم‌دِل‌•• - هِدیه‌به‌پیشگاه‌ِ مولاٰوصـٰاحِبمـآن‌حَضرت‌مَھـدی‌ِفآطِمـہ (عَجل‌الله‌تعالی‌فَرجه‌الشَریٖف)••|❤ . #کپی‌باذکرصلوات‌برای‌ظھورآقاامام‌زمان‌عج‌آزاد @Shahadat_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از |•• شَیٖبُ‌الخَضیٖبْ ••|💔
بلاخره کتاب ما هم به چاپ رسید..😊 زندگینامه‌طلبه‌وغواص‌
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
بلاخره کتاب ما هم به چاپ رسید..😊 زندگینامه‌طلبه‌وغواص‌ #شهیدیحیی‌صادقی #شهادت‌عملیات‌کربلای۴
حالم عجیب بود. صدای مردی که دائم با نگرانی می‌گفت: مادر فقط صورتش را ببینی کافی‌ست؛ در گوشم می‌پیچید. آرام کنار تابوتش نشستم. گفتم: عزیزم! مادر بدی بودم که دیر آمدی؟ پارچه‌ای که رویش انداخته بودند را کنار زدم. دیگر هیچ صدایی نمی‌شنیدم. چشم‌های زیبایش را بسته بود و مثل کودکی‌هایش آرام خوابیده بود. چقدر صورتش شبیه قرص ماه می‌درخشید. چندماهی می‌شد که ندیده بودمش. خیلی منتظر آمدنش بودم. به داخل تابوت خم شدم و دست بردم زیر سرش. دلم می‌خواست برای آخرین بار سیر در آغوشم بگیرمش. انگار او هم منتظر این لحظه بود که تا بلندش کردم سرش را به سینه‌ام چسباند. باز همان بوی عطر آشنا پیچید و مرا باخود به گذشته برد. به آن شبی که سه ماه بیشتر نمانده بود که به دنیا بیاید. همان شبی که برای نمازشب بیدارم کرد. شش ماهه باردار بودم و ساعت حدود سه شب، بچه‌ی در شکمم تکانی خورد و صدای بچگانه‌اش را شنیدم. از ترس بلند شدم. وضو گرفتم، سجاده را پهن کردم و به نمازشب خواندن مشغول شدم. برای سوره‌های خاصِ نماز سواد نداشتم، به جایشان ده بار سوره‌ی اخلاص را خواندم. تا چندساعت از شنیدن صدای کودکم در حیرت بودم، اما نه توهم بود و نه خیال..... زندگینامه‌ به روایت @Shahadat_1398🕊
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
حالم عجیب بود. صدای مردی که دائم با نگرانی می‌گفت: مادر فقط صورتش را ببینی کافی‌ست؛ در گوشم می‌پیچید
.... باید به پدر و مادرم خبر می‌دادم. خبر شهادتش به تنهایی داغ بزرگی بود حالا چطور می‌گفتم که پیکرش هم مفقود است؟ فکر این که چطور به آن‌ها بگویم داشت دیوانه‌ام می‌کرد. باید صبوری میکردم، اما چطور؟ یحیی جگرم بود و او را از دست داده بودم. با سختی نشستم و آرام ساکش را باز کردم. بوی عطرش فضا را غرق در خودش کرد. اشک‌هایم به روی گونه‌هایم سرازیر شد. چشمم به وصیت‌نامه‌اش که کنار عطر و تسبیحش بود افتاد. بازش کردم. آخرین دست خطش بود. هر خطش را که میخواندم چشم‌هایم مثل ابر بهار می‌بارید. نوشته بود: " هرگاه خواستید گریه کنید به یاد حسین(ع) و یارانش گریه کنید و اگر مفقود شدم به یاد فاطمه‌زهرا (س) بیفتید و برای مظلومیت ایشان گریه کنید." ..... زندگینامه به راویت @Shahadat_1398🕊
ناآشنا با نبودم.. ولی بعدازاین همه سال اولین بار زائرش شدم.. خین هنوز بوی باروت و دود و آتش میداد.. درست مثل همان شبِ عملیات. ...... همان عملیاتی که غربت بچه‌های غواص را به تصویر کشید.. طبق کتاب ، درست همان نیزارها و رنگ خون گرفتن خورشید نمایان بود.. سکوت نهر یا همان اروند درست مثل بجان آدم چنگ می‌انداخت.. تاریکی کم کم همه خین را داشت توی آغوش خودش میکشید .. صدا در صدا پیچیده بود و حال شب عملیات برایم تصور میشد.. همین‌جا بود که شکارچی دستور حرکت داد و غواصها یکی یکی و بالبخند مستانه‌شان از زیر قرآن سیدحسینی روحانی گردان رد میشوند و وارد آب میشدند.. درست از روی همین خاکریز.. و نی‌ها کمی آنطرف‌تر دستشان را برای غواصها تکان میدادند.. 👇👇👇
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
ارسالی دوستان. #نهرخین ۱۴۰۲ / ۱۱ / ۲۹
تمام این‌ها بیاد بوده، طلبه‌ای که درس اخلاق و عرفان رو رها کرد و دل سپرد به این نهر و در تاریخش ماندگار شد. درست شب .. شهیدیحیی دل هرکسی رو ببره اونو به محل شهادتش می‌کشونه..