eitaa logo
🕊|شهادت نامه|🕊
123 دنبال‌کننده
101 عکس
25 ویدیو
0 فایل
﷽ شهادت به خون و تیر و ترکش نیست،آن روز که خدااا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم،شهید شده ایم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://harfeto.timefriend.net/16309692469387 میشنوم حرفاتون رو... ارتباط با ما @seyed_mostafa65
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 ^'💜'^ میگفت : شیعھ ۍ مࢪتضے علے(؏) باید با ࢪفتاࢪش عشقش ࢪا ثابت ڪند ڪسے ڪھ توۍھیئت ها فقط سینہ میزند خیلے ڪاࢪ بزࢪگے نمیڪند..، باید ࢪفتاࢪ و ڪࢪداࢪمان دࢪ زندگے و بࢪخوࢪد با دیگࢪان ثابت ڪند ڪھ یڪ شیعہ‌ی واقعے هستیم .‌‌• ♥️🕊 @ZendegiShohadayii
~🕊 ^'💜' جعبہ‌شیرینےروجلوش‌گرفتم، یکےبرداشت‌وگفت: «مے‌تونم‌یکےدیگہ‌بردارم؟» گفتم: «البتہ‌سیدجوݧ،این‌چہ‌حرفیہ؟» برداشت‌ولےهیچکدوم‌رونخورد.ڪار همیشگیش‌بود. مے‌گفت: «مے‌برم‌باخانم‌وبچہ‌هام مے‌خورم». مے‌گفت: اینکہ‌آدم‌شیرینے‌هاےزندگیشوبا زن‌وبچہ‌اش‌ٺقسیم‌کنہ‌خیلےتوےزندگے خانوادگےتأثیرمے‌ذاره!☺️💛🌱 '🌸' ‍‎‌‌‌‎@ZendegiShohadayii
~🕊 ^'💜'^ ⚘اینکہ‌ تیر یا ترکش‌ بہ‌ من‌ و تو اصابت‌ کند و‌ بمیریم‌ کہ‌ شهادت‌‌ نیست! دشمن‌ هم‌ با‌ تیر و ترکش‌ می‌میرد! ⚘شهادت‌ آن‌ زمان‌ شهادت‌‌ است‌ و زیباست‌ کہ بہ‌ تکلیف‌ عمل‌ کرده‌ باشیم! و مزد‌‌ و اجر‌ آن‌ را‌ خداوند‌ تعیین‌ کند وآن‌ موقع‌ است‌ کہ‌ شهادت، |شهادت| است! ♥️🕊 💥 @ZendegiShohadayii
~🕊 ^'💜'^ کر و لال بود ! با دست یه قبر کشید ، کنار قبر پسرعموی شهیدش . . . بعد به خودش اشاره کرد! خندیدیم . . .! گفتیم تو کجا ؟! شهادت کجا ؟! کربلای ۸ شهید شد.. :)💔 نوشته بود: عمری حرف زدم، به من خندیدید! اما بدانید آقایم با من حرف میزد! همان جا که اشاره کرده ‌بود ، خاکش کردیم . . .🥀 ♥️🕊 @ZendegiShohadayii
~🕊 ^'💜'^ هرموقع‌ که‌ موضوع‌ شهادت‌ به‌ میان‌ می‌آمد، بهش‌ می‌گفتم: «تو دوتا بچه‌ کوچک‌ داری..!» میگفت: بی‌بی‌ زینب‌ خودش ‌مواظب‌ بچه‌هامه..» ♥️🕊  ‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌@ZendegiShohadayii
~🕊 ^'💜' کنارش ایستاده بودم شنیدم کہ مےگفت : •صلےاللّٰہ‌ علیک ‌یآ ‌صاحب‌الزمان•♥️ بهش گفتم: چرا الان به امام‌زمان سلام دادی ؟! گفت: شاید‌ این وزش‌ِ باد‌ و‌ نسیم‌ سلام منو به امام‌زمانم برساند☁️🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ZendegiShohadayii
~🕊 ^'💜'^ در فاصله چند متری با عراقیا درگیر‌ شدیم، رفتم‌ کنارش و دیدم خونِ‌ زیادی ازش‌ رفته، خواستم بلندش‌ کنم که گفت: "برو و مَنو اینجا بزار " بهش گفتم: "تو‌رو می‌رسونم بیمارستان" گفت: "آقا در مقابلم نشسته .." آرام گفت: "السـلام‌عـلیڪ‌یـا‌صـاحب‌الـزمـان" وَ پَرکشید .. @ZendegiShohadayii
~🕊 ^'💜'^ میگفت تو مترو بودیم داشتیم‌ میرفتیم ، 💐 یه‌ بنده‌ خدایی‌ رو دیدم کلی‌ نون باگت دستش بود گفتم چقدر دلم‌ سالاد الویه خواست! بعد گفتم نه، ولش کن‌ پا روی نفسم‌ میزارم، میرم سر مزار ❤️ سیر میشم‌ با دیدنش!😊 رفتم نشستم سر مزارش سرمو تکیه دادم چشامو بستم، یه‌ خانمی‌🧕 اومد صدام زد چشام‌ باز کردم، گفت: «اینا نذری شهید ابراهیم هادی‌ هستش، نوش جونتون.» دیدم تو دستش سالاد الویه ست... 😍 🌿مگه‌ میشه‌ شهدا از دلمون‌ بی‌خبر باشن؟!؟🙃 @ZendegiShohadayii
~🕊 ^'💜'^ ⚘گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم». تعجب کردیم. بعد گفت: «یک صحنه از همیشه قلبمو آتیش میزنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی‌اصغر»💔 ⚘ یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد گردنش خورده بود به گلوش. وقتی می‌بردنش عقب، داشت از گلوش خون می‌آمد. می‌گفت: آرزوی دیگه‌ای ندارم مگر شهادت... ♥️🕊 @ZendegiShohadayii
❤️🍃 ◽️داشت وضو می‌گرفت بهش گفتم: عبدالحسین الان برای چی وضو می‌گیری؟ ◽️گفت: ﻣﻴ‌ﺨﻮاﻫﻢ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺸﻮﻡ به ﺧﻴﺎﻟﻢ ﺷﻮﺧی می‌کند.. ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﻬﻴﺪ شد.. ♥️🕊 @Shahadatnamee