~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
میگفت :
شیعھ ۍ مࢪتضے علے(؏) باید با ࢪفتاࢪش
عشقش ࢪا ثابت ڪند
ڪسے ڪھ توۍھیئت ها فقط سینہ میزند
خیلے ڪاࢪ بزࢪگے نمیڪند..،
باید ࢪفتاࢪ و ڪࢪداࢪمان دࢪ زندگے
و بࢪخوࢪد با دیگࢪان ثابت ڪند ڪھ
یڪ شیعہی واقعے هستیم .•
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊
@ZendegiShohadayii
~🕊
#روایت_عشق^'💜'
جعبہشیرینےروجلوشگرفتم،
یکےبرداشتوگفت: «مےتونمیکےدیگہبردارم؟»
گفتم: «البتہسیدجوݧ،اینچہحرفیہ؟»
برداشتولےهیچکدومرونخورد.ڪار همیشگیشبود.
مےگفت: «مےبرمباخانموبچہهام مےخورم».
مےگفت: اینکہآدمشیرینےهاےزندگیشوبا زنوبچہاشٺقسیمکنہخیلےتوےزندگے خانوادگےتأثیرمےذاره!☺️💛🌱
#شهیدسیدمرتضیآوینے'🌸'
@ZendegiShohadayii
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
⚘اینکہ تیر یا ترکش بہ من و تو اصابت کند
و بمیریم کہ شهادت نیست!
دشمن هم با تیر و ترکش میمیرد!
⚘شهادت آن زمان شهادت است و زیباست کہ
بہ تکلیف عمل کرده باشیم!
و مزد و اجر آن را خداوند تعیین کند
وآن موقع است کہ شهادت، |شهادت| است!
#شهید_علی_حسینی_کاهکش♥️🕊
#شاید_تلنگر💥
@ZendegiShohadayii
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
کر و لال بود !
با دست یه قبر کشید ،
کنار قبر پسرعموی شهیدش . . .
بعد به خودش اشاره کرد!
خندیدیم . . .!
گفتیم تو کجا ؟! شهادت کجا ؟!
کربلای ۸ شهید شد.. :)💔
نوشته بود:
عمری حرف زدم، به من خندیدید!
اما بدانید آقایم با من حرف میزد!
همان جا که اشاره کرده بود ،
خاکش کردیم . . .🥀
#شهید_عبدالمطلب_اکبری♥️🕊
@ZendegiShohadayii
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
هرموقع که موضوع شهادت
به میان میآمد، بهش میگفتم:
«تو دوتا بچه کوچک داری..!»
میگفت:
بیبی زینب خودش مواظب بچههامه..»
#شهید_نوچمنی♥️🕊
@ZendegiShohadayii
~🕊
#روایت_عشق^'💜'
کنارش ایستاده بودم
شنیدم کہ مےگفت :
•صلےاللّٰہ علیک یآ صاحبالزمان•♥️
بهش گفتم:
چرا الان به امامزمان سلام دادی ؟!
گفت: شاید این وزشِ باد و نسیم
سلام منو به امامزمانم برساند☁️🍃
#شهیدابومھدیالمھـندس
@ZendegiShohadayii
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
در فاصله چند متری با عراقیا درگیر شدیم،
رفتم کنارش و دیدم خونِ زیادی ازش رفته،
خواستم بلندش کنم که گفت:
"برو و مَنو اینجا بزار "
بهش گفتم: "تورو میرسونم بیمارستان"
گفت: "آقا در مقابلم نشسته .."
آرام گفت:
"السـلامعـلیڪیـاصـاحبالـزمـان" وَ پَرکشید ..
@ZendegiShohadayii
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
میگفت تو مترو بودیم داشتیم میرفتیم #بهشت_زهرا، 💐
یه بنده خدایی رو دیدم کلی نون باگت دستش بود
گفتم چقدر دلم سالاد الویه خواست! بعد گفتم نه، ولش کن پا روی نفسم میزارم، میرم سر مزار #شهید_ابراهیم_هادی❤️ سیر میشم با دیدنش!😊
رفتم نشستم سر مزارش سرمو تکیه دادم چشامو بستم، یه خانمی🧕 اومد صدام زد چشام باز کردم،
گفت: «اینا نذری شهید ابراهیم هادی هستش، نوش جونتون.»
دیدم تو دستش سالاد الویه ست... 😍
🌿مگه میشه شهدا از دلمون بیخبر باشن؟!؟🙃
@ZendegiShohadayii
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
⚘گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت: «یک صحنه از #عاشورا
همیشه قلبمو آتیش میزنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علیاصغر»💔
⚘#والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد گردنش خورده بود به گلوش.
وقتی میبردنش عقب، داشت از گلوش خون میآمد.
میگفت: آرزوی دیگهای ندارم مگر شهادت...
#شهید_عبدالحسین_برونسی♥️🕊
@ZendegiShohadayii
#روایــت_عشـــق❤️🍃
◽️داشت وضو میگرفت بهش گفتم: عبدالحسین الان برای چی وضو میگیری؟
◽️گفت: ﻣﻴﺨﻮاﻫﻢ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺸﻮﻡ به ﺧﻴﺎﻟﻢ ﺷﻮﺧی میکند.. ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﻬﻴﺪ شد..
#شهید_ﻋﺒﺪاﻟﺤﺴﻴﻦ_اﺳﻔﻨﺪﻳﺎﺭی♥️🕊
@Shahadatnamee