~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
میگفت :
شیعھ ۍ مࢪتضے علے(؏) باید با ࢪفتاࢪش
عشقش ࢪا ثابت ڪند
ڪسے ڪھ توۍھیئت ها فقط سینہ میزند
خیلے ڪاࢪ بزࢪگے نمیڪند..،
باید ࢪفتاࢪ و ڪࢪداࢪمان دࢪ زندگے
و بࢪخوࢪد با دیگࢪان ثابت ڪند ڪھ
یڪ شیعہی واقعے هستیم .•
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊
@ZendegiShohadayii
#خاطره_شهید 🎤♥️
توی اندیمشک یه پادگان هست به اسم حاج یداله کلهر...
یه بار آقامصطفی حدود ۲۰۰ نفر از بچه های پایگاه و حوزه بسیجشون رو میبرن اردوی راهیان نور😍✨
روز چهارشنبه نزدیکای ظهر بوده که میرسن پادگان، از اونجایی که آقامصطفی به برگزاری هیأت های چهارشنبه شب مقید بودن..
تصمیم میگیرن اون شب توی همون پادگان هیأت رو برقرار کنن😃♥️
اما بلندگو و میکروفون نداشتن. تو حیاط پادگان دوتا بلندگو بوقی بوده📢، باهمکاری یکی از بچه ها میرن اون دوتا رو باز میکنن
و از سربازای پادگان میکروفون🎤 میگیرن، ولی به این شرط که تا فردا صبحش هم بلندگوها و هم میکروفون سرجاش باشه😅
اون شب مراسم پرشوری توی پادگان برگزار شد به طوری که علاوه بر بچه های حوزه، بچه های پادگان هم اومده بودن و حدود ۵۰۰ نفر شده بودن!
مراسم ساعت ۱۲ شب تموم شده و آقا مصطفے و بچه ها از شدت خستگی فراموش میکنن بلندگوها رو بذارن سرجاش🤦🏻♂💔
صبح زود فرمانده پادگان برای مراسم صبحگاه میاد ومیبینه بلندگوها نیست. عصبانی میشه و رو به سید و دوستش میکنه و میگه..
شماها هیچی رو جدی نمیگیرید، فکر کردید همه جا پایگاهه که سرسری بگیرید😡
هیچی دیگه... سید وبچه ها میخندیدن و اون فرمانده ی بنده خدا هم حرص میخورده😅
طرف زنگ میزنه سپاه ناحیه و میگه اینا فرمانده هاشون پدر منو درآوردن، وای به حال نیروهاشون😒
سید هم میخندیده البته بعدش عذرخواهی میکنن و از دل اون بنده خدا درمیارن...☺️♥️
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ZendegiShohadayii
#خاطره_شهید 🎤♥️
روی انجام اعمال دینی بسیار حساس بود!💯
میگفت : کسی که روزه خواری کند در واقع دارد با خدا علنا می جنگد...
چون خدا به صراحت در قرآن این کار را حرام اعلام کرده است!
حالا فکر کنید این کار چقدر دل امام زمان به درد می آید.
#شهید_مصطفے_صدرزاده
@ZendegiShohadayii
ــــــــــــــــــــ''🛶🌿''
-رفیقشمیگفت:
گاهیمیرفتیهگوشهیخلوت، چفیهاشرومیکشید رویسرشدرحالتِسجدهمیموند..
بهقولمعروفیهگوشهایخداروگیرمیآورد..
مصطفیواقعاعبدصالحبود....
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@ZendegiShohadayii
#خاطره_شهید 🎤♥️
مادر میگوید مصطفی فرزند سوم و پسر دوم خانواده است. مصطفی از همان ابتدا خیلی پسر شلوغ و شیطانی بود
در سن دو سالگی شیطنت هایش کاملا این را نشان میداد جوری بود که باید چهار دانگ حواسم را به او جمع میکردم،
چرا که به یک چشم بر هم زدن کار دست خودش میداد. مانی که مصطفی به دنیا آمد سال ۶۵ زمان جنگ بود ✨
پدر او جبهه بود و ما اهواز ساکن بودیم بعضی اوقات دو هفته دو هفته پدر بچهها را نمیدیدم و مسئولیت آنها تماما بر دوش من بود.
خاطرم هست مصطفی سه سال داشت و آن روز طبق روال هر سال در خانه مادرم برای ظهر تاسوعا روضه انداخته بودند ☕️
در مجلس روضه نشسته بودیم که یک دفعه خانمی در را باز کرد و هراسان گفت:
موتوری زد بچه تان را کشت😰من میدانستم که این بچه، بچه خودم است، چون مصطفی خیلی شیطنت داشت🙃
مصطفی را از سه سالگی نذر حضرت عباس کرده بودم 🕊🥀
حالم زیر و رو شد طوری که نشستم و نتوانستم تا دم در بروم همین که چشمم به کتیبه یا ابوالفضل العباس خورد
گفتم یا حضرت عباس مصطفی من را نگاه دار او را سربازت میکنم ♥️
این اتفاق دقیقا یک ربع قبل از ظهر تاسوعا افتاد این نذر چیزی بود بین خودم و خدای خودم حتی به پدرش هم نگفته بودم!
اما برای سلامتی مصطفی هر سال روز تاسوعا شیر پخش میکردیم در روضه خانه مادرم :) 🍃
این ماجرا گذشت تا مصطفی ۱۷ ساله شد روزی پیش من آمد گفت:
مامان یک هیئت بنا کردم خیلی خوشحال شدم و از او اسم هیئت را پرسیدم .
مصطفی گفت: اسم هیئت ابوالفضل العباس است ✨
من خیلی خوشحال شدم و اشک در چشمانم حلقه بست. 😍😭
آن موقع بود که ماجرای نذرم را برای پسرم تعریف کردم...
#شهید_مصطفے_صدرزاده
@ZendegiShohadayii
🌺﷽🌺
#خاطرات_شهدا 🌿
وقتی ازش سوال می کردم چرا میری سوریه ، می گفت : شهرکهای شیعه نشین در محاصر هستند ،
فرزندان موسی بن جعفر علیه السلام 😔
هروقت دربارش حرف میزد امکان نداشت که چشمهاش پر اشک نشه. 😔🌹😭
بابغض می گفت: بازحمت براشون آذوقه میفرستادیم،
ولی می گفتن ما فقط امنیت برای خانواده هامون می خواهیم .😔
وقتی فاطمه بهش می گفت : بابا بمون پیشمون💕😭 می گفت: شما اینجا امنیت دارید کسی شمارو اذیت نمی کنه ،
ولی بچه های شیعه اونجا ازاین نعمت محرومند.😔 گاهی ازش درمورداین شهرک ها سوال می کردم
می گفت عذاب وجدان دارم که چرا اینجاهستم...... درواقع زمانی که اینجا بود ،در واقع نبود،
تمام فکرش آزادی این شهرک های شیعه نشین بود...😔💐
🍃به نقل از مادربزرگوار شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷
#سید_ابراهیم 🌿
@ZendegiShohadayii