دلنوشتهای به انیس النفوس امام رضا جان ❤
سلام
السلام علیک یا بن موسی الرضا علیه السلام.
.
چشمانم را می بندم ...
کبوتر دلم را روانه می کنم به قطعه ای از بهشت ...
از دور به رقص پرچمهای سبز روی گنبدهای طلایی خیره می شوم، دست بر روی سینه میگذارم و سر تعظیم فرود می آورم ...
با اشک چشم وضو می سازم و زیر لب زمزمه می کنم ...
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ...
گویی بر بال ملائک قدم می گذارم ...
مشتی گندم برای کبوتران حرم میریزم و به سمت سقاخانه روانه میشوم؛ جرعه ای آب می نوشم و سلامی پیشکش شاه عطشان می کنم.
نزدیکتر میشوم، قلبم تندتر میزند ...
زیارتنامه را برمیدارم و اذن دخول میخوانم ...
با پای راست قدم در صحن سقا خانه میگذارم، مشام جانم از عطر حرم پر می شود، نسیمی دلچسب گونه ام را می نوازد. خادمها لبخند زنان به زوار خوش آمد میگویند ..
.صدای سلام و صلوات از هر گوشه به گوش می رسد.
لحظه دیدار فرا رسیده ...
سر از پا نمی شناسم، چشمان بارانی ام ضریح طلایی را مواج میبیند ...
واردروضه منوره می شوم ه، گوشه ای می ایستم، دستهای گدایی ام را بلند میکنم و برای سلامتی و فرج امام زمان عج دعا میکنم، حضرت عشق ...
اینجا مشهدالرضا است ...
حرم هشتمین خورشید تابناک از تبار آفتاب ...
روز موعود فرا رسید ومن به اذن شما راهی قطعه ای از بهشت شدم.
.باشدکه این زیارت حقیر با معرفت خالصانه باشد🙏❤️
✍ ذبیح الله زارع زاده
#ارسالی_مخاطبین
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
تو
چراغ منی
که
هر شب
روشنایی را به زندگیم میبخشی
و
هر روز،
با عشقت،
من را دوباره زنده میکنی
❤❤❤❤❤
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
انگار از دلش نغمه احساسش را شنیده بود. حق داشت بعد از این همه مدت، برای خودش خانه ای بخواهد. همین را بی اراده اعتراف کرد. می دانست طبقه بالای عمو احمد خالی است. زینت که موافقت ناصر را از نگاهش دریافت، به عمو احمد گفت اگر از ما کرایه می گیرید، طبقه بالایی تون..
عمو نگذاشت حرفش تمام شود. "این چه حرفیه. خونه خودتونه" زینت هانیه را در آغوش گرفت و گفت "این طوری که نمی شه ما باید کرایه بدیم" سنگ هایشان را واکندند. قرار شد ماهیانه مبلغی به عنوان اجاره به عمو احمد بدهند. هانیه نه ماهش بود. خرداد 60 بود که به خانه جدید اسباب کشی کردند. خانه عمو همان نارمک بود کمی پایین تر از میدان هفت حوض. طبقه بالا یک اتاق سرتاسری بود با یک آشپزخانه و سرویس. روزی که اسباب کشی کردند، ناصر یک چوب پرده وسط سالن زد تا آن را به دونیم کند.
-ما رفت و آمد زیادی نداریم اما برای احتیاط خوبه کسی اتاق خواب رو نبینه. نیمی از خونه رو برای اتاق خواب و نیم دیگه رو پذیرایی می کنیم .
برشی از کتاب #به_بدرقه_ام_بیا
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
امروز سالگرد
شهید حسن عاملی (همسر خواهر) #شهید_ناصر_عبدالی بود که
سال ۶۲ توسط کومله به شهادت رسید و مزار ایشان مثل شهید عبدالی در قطعه ۲۴ میباشد
روحشان شاد
صلواتی هدیه کنیم به روح این شهید عزیز
https://eitaa.com/ShahidAbdali
اللهم عجل لولیک الفرج
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
صدای زنگ خانه که بلند شد، ترسی ناخواسته توی دل زینت نشست. خودش را رساند پشت پنجره. با نگرانی و دلهره، نیم نگاهی جلوی در انداخت. مامان رباب در را باز کرد. پسری با قامت نسبتا بلند، موهایی پرپشت و جذاب، ابروانی پیوندی و چشمانی عسلی که انگار رنگ چشمانش پاشیده بود روی موها و محاسنش. همین که چشم زینت به محاسن او افتاد، نگاهش را برگرفت. مامان رباب بعد از سلام و احوال پرسی تعارف کرد به طبقه بالا بروند. خانم مقدم دسته گل و جعبه شیرینی را داد دست زنمواعظم و همراه ناصر و حسین از پله ها رفتند بالا. مامان رباب که چشمش به حسین افتاد، دلش ریخت. فکر می کرد برای او آمده اند خواستگاری. وقتی داشتند از پله ها بالا می رفتند دست گذاشت روی صورتش و در حالی که به زنمو اعظم نگاه می کرد، گفت
-خاک بر سرم. می خوان برای این یه ذره بچه که نمی دونه دنیا دست کیه زن بگیرن؟
زنمو اعظم خیال مامان رباب را راحت کرد.
-نه. آقا ناصر اونیه که محاسن داره و بلا تشبیه شبیه بچه ی امامه!
برشی از کتاب #به_بدرقه_ام_بیا
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
13.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست نـــــدادن به نامحرم و حفظ
حدود الهی، هـــــزاران بار باارزشتر است از مدال
طلا و شکستن رکـورد پارا المپیک
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali
دلنوشتهای به انیس النفوس امام رضا جان❤
ای آشنای هشتم
ای شمس الشموس و ای مولای من
وقتی به حرمت می آیم، از دست صیاد روزگار آهو صفت می دوم و خود را به آغوشی می اندازم مهربان تر از آغوش مادر و از آنجا بوی خدا می آید و بوی علی ،بوس زهرا حسن و بوی حبیبم حسین که آنجا فرشته صفتی به جسم خالیم روحی تازه می بخشد که کوله بار درد هایم را لحظه ای بر زمین بگذارم و نفسی تازه کنم .
وقتی قدمگاهت را به یاد می آورم. احساس غرور می کنم که بوسه به جای پای پسر زهرا می زنم .
پایی که آرزو می کردم ای کاش روی چشمانم می گذاشتی تا لایق دیدن روی مهدی شوم .
آن خاک را چون مرهمی به چشمانم می کشیدم .
که از گریه انتظار به دیدگاه یعقوب شبیه شده کبوتران حرمت هر کدام بزرگیست از کتاب کرمت که پرکشان از بلای سرم می روند و با زبانی بی نشان با من راز ها می گویند ما بهشت خود را یافتیم تو فکری به حال خود کن .
پس ای امام رئوف !
من همان کبوتران تنها و غریبی هستم که بی قرار بر بالین حرمت بال بال می زنم
همان کبوتر پرشکسته ای که به امید مرهم را حرمت را در پیش گرفته است
پس گذری بر دل غم زده این کبوتر پر شکسته ات کن
✍سمیرا دل افکار
#ارسالی_مخاطبین
کانال #شهید_ناصر_عبدالی
https://eitaa.com/ShahidAbdali