💞#بچـه که بودیم،
وقتی چشم میذاشتیم،
حتی اگه تا صد هم می شمردیم،
#دوست هامون رو پیدا می کردیم...
پشت دیواری!
توی کمدی!
زیر میزی یا پشت درختها!!
همین جا بود،
همین نزدیکی ها!
گاهی حتی صدای نفسهاشونو می شنیدیم...
اصلا قایم می شدند که پیدا بشن...
که پیدا بشن و ما از #خوشحالی جیغ بکشیم!!
امروز چی؟!
همه چیز یه جور دیگه ست!
حتی #بازیها
یک لحظه چشم میذاریم،
یک #عمر خیره می مونیم به جاهای خالی...
یهو گم می شه...
یه #آدم
گاهی حتی یک احسـاس!!
شاید یک ملت...
و بعضی وقتها یک #معـرفت!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوکنیدجامه را ..... پاک کنیدخانه را
گُل بزنید قبله را.... ماه رجب میرسد هوش کنیدمست را.... آب زنیددست را
سجده کنیدهست را.... ماه رجب میرسد سیرکنیدگرسنه را..... آب دهیدتشنه را
دورکنیدغصه را....... ماه#رجب میرسد
عفوکنیدبنده را .... أرج نهیدزنده را
یادکنیدرفته را..... ماه رجب میرسد.
♻🌼♻🌼♻🌼♻
🌸حلول ماه بارش رحمت الهی و سالروز ولادت پنجمین اختر تابناک امامت و ولایت امام محمد باقر علیه السلام بر شمامبارک باد 🌼التماس دعا
#بچه محله امام رضایُم
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/10991
#بچه لات بودم
ساکن کاشان بودیم.پدرم فوت کرد پسرارشدبودم.مادرم برای مردم خیاطی میکرد.با اندک پس انداز مادرم بساط دستفروشی سر چهار راه؛به راه انداختم چندتا ازلوتیهای محل گفتن سیگارفروشی کسب و دخلش بهتره منم مجاب شدم وخلاصه تامین معاش روشروع کردم. باهمه سختیها خوشحال بودم ازاینکه تونستم باری ازدوش مادرم بردارم
یادمه یک روزظهر پائیزی یه آقای جوان اتوکشیده وباکلاس مشتری شد؛وهمه جنسمو خرید.بهش نمیخورداهل این برنامه ها باشه.ازش پرسیدم:شما؟؟با لبخنددستشو آوردجلو
محمدعلی برزگرم🤝
کف دستمو کوبیدم به کف دستش: کوچیکتون جعفرم.
پرسید:اگه کاری بهترازاین پیدا بشه هستی؟به چشاش زل زدم گفتم:سودش خوب باشه چراکه نَه؟
ازم پرسید:کلاس چندمی؟گفتم:امسال مدرسه نمیرم.
گفت:فردا همین ساعت میام دنبالت.
جنسامو بهم پس داد وگفت:ایناروهم واسه آخرین بار بفروش
فردای اون روز منو برد بازارچه.رفتیم وارد یک عطاری کاملا سنتی شدیم.
پیرمرد تا داش ممدرو دیدگل ازگلش شکفت؛انگار قبلا هماهنگ کرده بود
شدم شاگرد عطاری.
حقوقم دوبرابرسیگارفروشی بود
درآمدماهیانه؛محیط امن وآبرومندانه . اونجا داش محمد چندتا قول ازم گرفت؛ اینکه :نماز،مدرسه وخانواده رو ترک نکنم.بهش قول مردونه دادم ومشغول بکارشدم.
از اولین حقوقم یک جعبه شیرینی واسه خانوادم گرفتم مادرم همیشه دعاگوی داش محمدبود.
چندماه بعدبرای تشکریک پارچه پیراهنی وبهترین عطر روگرفتم و رفتم سراغش(حوزه امام خمینی)اماگفتند:
آقامحمدچندی پیش رفت جبهه میگن بعدشهادت مفقودالاثرشده تاخونه گریه کردم به جبران خوبیهاش به هر۳قولم عمل کردم
درس خوندم وحالا کارمند شرکت برق هستم
🌹خاطراتی از شهیدبرزگر